آرشیو دسر و غذای محلی
2.09K subscribers
7.17K photos
7.35K videos
37 files
1.06K links
آرشیو دسر و غذای محلی:
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEG4FCP-j095zO4UWg

آرشیو دسر و غذای محلی
گلچینی از تمام دستورات امتحان شده ،کانال را به دوستان خود معرفی کنید

تعرفه ی تبلیغات👇👇👇
@Advertablig

ارتباط با ادمین👇👇👇
@Kiyan1212

@ghazaymahaly
Download Telegram
#پارت۱۶۰



صدای مهربون سام کنار گوشم بلند شد:تو بی

نظیری دختر حرف نداری...

با شرم از بغلش بیرون اومدم خندید دستی به

پشت گردنش کشید و گفت:هیجان زده شدم.

چیزی نگفتم با صدای داور به سمت جایی که

سوار کارها قرار داشتند رفتیم

بعد از کلی حرف کاپ طلارو داد دستم و

گفت:باعث افتخاره که یک بانو برنده ی اول

مسابقه شده موفق باشید.

لبخندی زدم و گفتم ممنونم.

لباسامو عوض کردم از اتاقک بیرون اومدم.

نگاهم به سهراب افتاد که کمی اونورتر از اتاقک

کنار سام ایستاده بود...

سوار ماشین ها شدم سهراب کلمه ای حرف نزد

وارد ویلا شدیم.

کاپ طلارو سمت سام گرفتم گفتم:برای

شماست...نگاهی متعجبی به دستم انداخت

گفت:اما تو برنده شدی پس مال خودته.

سری تکون دادم نه من لازمش ندارم

کاپو از دستم گرفت چیزی نگفت. همه روی مبلا نشستیم

سام گفت : می خواهم یه جشن بخاطر بردنمون بگیرم خوش باشیم..

سهراب خونسرد گفت : تو که نبردی می خوای

جشن بگیری...

سام نشست روی مبل گفت : من و ساتین نداریم

حالام دیگه بحث نکن و آماده باشید برای یه

جشن توپ

آیسا با ناز گفت:حالا کی می خوای بگیری؟

-سام دست شو بهم کوبید همین امشب..
@ghazaymahaly
ساتین ۲🌺🌺🌺:
#پارت۱۵۸




عزیز بالشتشو کنار سفره گذاشت و دراز کشید .

متعجب نگاهی به عزیز انداختم .

سفره رو با سیاوش جمع کنید ، ظرفارو هم بشورین

بزارید سر جاش ، چایی تون دم کشید بیدارم کنید .

+ جان چه اکتیو شدی عزیز .

کمتر حرف بزن سرو صدام نکنین .

سیاوش از خنده غش کرده بود .

+ عزیز من مهمونما ، دریا تنها بشوره .

__ مهمونی تموم شد بدویید با هر دوتونم .

و به پهلو شد و دستشو زیر سرش گذاشت .

- اونجوری نگام نکن پاشو اینارو جمع کنیم ظرفارو بشوریم .

سیاوش از جاش بلند شد . ظرفارو بردم آشپزخونه ،

سیاوشم بقیه وسایلارو آورد .

پیش بندو بستم .

- خوب کف مالی میکنی یا آب میکشی ؟؟؟؟

#پارت۱۵۹



کف مالی میکنم ، آخه کلا تو کار مالیدن ماهرم ...!

چشم غره ای رفتم و پشت سینگ وایستادم ، با فاصله کمی کنارم ایستاد .

سرمو بلند کردم ، تا شونش بودم .

سوالی نگام کرد . بدون حرف سرمو چرخوندم .

اسکاجو کفی کرد . شروع به کف مالی کرد .

تند تند آب کشیدم که گونم خیس شد ،

سرمو بلند کردم .

دست کفیشو کشید روی دماغم .

دستمو آوردم بالا .

- نکن ....

خندیدو دستشو رو گونم کشید .

دستمو پر از آب کردم و پاچیدم تو صورتش .

یهو دستمو گرفت و پیچوند ، یه دور چرخیدم و از پشت تو بغلش فرو رفتم .

هردو دستمو محکم با یه دستش روی شکمم قفل کرد .

سرشو روی شونم کنار گوشم گزاشت .....

#پارت۱۶۰



هرم نفس های داغش به گردن و گوشم میخورد .

- ولم کن !

+ اگه نکنم ؟؟

تو بغلش تکونی خوردم که محکم تر گرفتتم .

- تا من نخوام نمیتونی بری .

+ بچه پررو .

- چرا خیسم کردی ؟؟؟

سرمو چرخوندم که نگاهمون باهم تلاقی کرد .

هردو خیره ی هم شدیم .

سرش اومد جلو نگاهش سر خورد روی لبام نشست .

قلبم تند شروع به تپیدن کرد . انقدر شوکه شده بودم ک بی هیچ عکس العملی تو بغلش

موندم .

سر اونم هر لحظه خم میشد .

حالا به اندازه یه بند انگشت بیشتر فاصله نداشتیم .

یهو خندید

گفت - گوشه ی لبتم کفیه .

#پارت۱۶۱



به خودم اومدم و با پام کوبیدم رو پاش .

- آخ وحشی چیکار میکنی ؟؟؟

+ خوشت میاد هعی به دیگران بچسبی .

- دلتم بخواد پسر به این خوشتیپی بهت بچسبه .

+ برو بابا .

رفتم سمت سماور و زیرشو روشن کردم ،

نگاهم به حیاط افتاد که خزان برگ های درخت هارو رنگی کرده بود .

محو حیاط بودم که یهو صدای رعد و برق بلند شد ،

جیغی کشیدم .

از بچگی از رعدو برق میترسیدم .

یهو تو بغل گرمی فرو رفتم ،

با صدای آرومی گفت - هیس چیزی نیست ، رعدو برقه !

همینطوری میلرزیدم ، با دستام یغشو چسبیدم و بیشتر سرمو و توی سینه اش فرو کردم .

با آرامش روی موهامو دست میکشید .

از این کارش حس خوبی پیدا کردم .

بعد از چند دقیقه گفت : تموم شد ...!

تکون نخوردم که خندید

+ چیه از بغل من خوشت اومده ؟؟ دخترای خارجیم عاشق بغلم

بودن ...!

با این حرفش تند ازش فاصله گرفتم .

+ چیه ؟؟؟

موهامو پشت گوشم زدم

- دور برت نداره ، من از رعدو برق میترسم .

+ تو ام دور برت نداره که بخوام دوباره بغلت کنم
- شیرین وقتی اینا دلشون به حال خودشون نمی سوزه و همیچین بلایی سر خودشون میارن ...تو دیگه نباید دلسوز این جماعت بشی.

- خواهش میکنم لیلا تو هم عین اینایی می تونی درکش کنی.

- شیرین کی می خواد بعد پول این موادو بده؟
- بالاخره یکی پیدا میشه وضعش خوب باشه.

از اون بیشتر بگیر به خاطر من

لیلا نگام می کرد. گفتم: اگه ندی خودم میدما؟


#پارت۱۶۰



پوفی کرد و گفت: شیرین من از دست تو چیکار کنم؟

می خوای برای خودت دردسر درست کنی؟

به احترام ریش سفیدت این کارو می کنم.

موادو گرفت جلوش و گفت: بگیر ولی گفته باشم این دفعه آخره.

دختره با آستیناش که تا نوک انگشتاش بود، اشکاشو پاک کرد و با خوشحالی موادو گرفت و رفت.

تا ته پارک که رسید صد دفعه افتاد و بلند شد . عین آدمای کور که جلوشونو نمی دیدن خودشو به دار و درخت می زد.

من و لیلا هم همین جور نگاش می کردیم. لیلا گفت: به نظر تو این زنده خونه می رسه ؟

گفتم: عزرائیل که کارش نداره ... همین جوری بخواد ادامه بده حتما خودکشی می کنه.

لیلا دستشو انداخت دور گردنم و گفت: خب فیلم هندی تموم شد. بریم یه گشتی تو پارک بزنیم.
با خوشحال گفتم: بریم

چند قدم راه رفتیم.

لیلا گفت: پفک می خوری؟

- نه مضره ...می دونی هر یه دونه پفکی که بخوری یک ماه طول میکشه تا کلیه ت تمیز شه؟


- شوخی می کنی؟

- نه جدی میگم. من الان دوساله دیگه چیپس و پفک نمی خورم.

- پس چی بخوریم؟

- آب هویج بستنی.

- خانم خوش اشتها! فکر پولشم باش


یه پسری از پشت سرمون گفت: آب هویج بستنی با من!

سرمونو چرخوندیم، دیدیم دو تا پسر عين اجل وایسادن.
داره  شما برین من حالم خوبه یه کم بخوابم حالم خوب ترم میشه!! 

بابا_نه من خونه میمونم مامانت هست کافیه!!

کلافه پامو زمین کوبیدم وگفتم:بـــابـــــا! من

دیگه بزرگ شدمااا! لطفا برو! اصلا دلم نمیخواد

بخاطر من که همین الان میگیرم میخوابم

مهمونی آرش و ازدست بدی!

بابا_اخه....

_واییییی توروخدا بابا! برو دیگه!

خلاصه اون شب بعد از رفتن بابا خوابم که نبرد

هیچ! نشستم و ساعت ها راجع به حرف های

مرصاد فکر کردم! ازطرفی حالم ازش بهم

میخورد و از طرفی هم حرف هاش روم اثرگذاشته بود!

#پارت۱۵۷


الان دوهفته اس از اون شب میگذره و با وجود

اینکه اون شب شرط و شرط بندی رو کنسل

کرده بود هنوزم با مرصاد درارتباطم اون شب

بعد از رفتن بابا تقریبا تا خودصبح با هم

اسمس بازی کردیم! البته متن پیام ها فقط

شعرهای معنی دار بود! انگاری حتی توی

شعرهاهم با هم رقابت داشتیم! هرچی

میفرستادم یه چیزی توی آستینش آماده داشت!

اما رفته رفته کل کل ها کمرنگ و دعواها بی رنگ

شد! به عنوان یه دوست باهمیم! بدون هیچ دعوا و جر و بحثی! اینقدر تو فکرغرق شده بودم که

صدای ویبره ی گوشیمو نشنیده بودم! 

با روشن شدن مجدد صفحه به شماره نگاه کردم!

سرمو به تاج تختم تکیه دادم و دکمه ی اتصال و لمس کردم!

_سلام!! (طبق قانونی که گذاشته بود! قبل از گفتن الو سلام میکنی)

مرصاد_سلام! کجایی؟

_خونه!


#پارت۱۵۸


مرصاد_امشب مهران زده کلش رستوران گردون دعوت کرده! میای؟

راستش ته دلم دنبال بهونه بودم از خونه بیرون

بزنم! طبق معمول خونه تنها بودم و داشتم دق

میکردم!!! پیشنهاد مرصاد خوشحالم کرد! بدون معطلی گفتم: میام!

مرصاد_باشه پس من نیم ساعت دیگه میام

دنبالت!میدونستم بازم میخواد بدون خداحافظی

قطع کنه، پس منتظر شدم قطع کنه که با

قشنگترین تن صدایی که ازش سراغ داشتم اسممو صدازد!!!

مرصاد_ماهک؟

بی اختیار گفتم: جانم؟

مرصاد_بدون آرایش!!!

چشممو تو کاسه چرخوندم و گفتم: بــــاشه! بعداز

قطع تلفن یه دونه محکم زدم تو سرمو گفتم:

خاک توسربی جنبه ات کنن!!!! 

اینقدر ندیده ای که جنبه تو از دست دادی!! خاک

تو سرممممم الان فکر میکنه کشته مرده اشممم لعنتییی!

#پارت۱۵۹


به ساعت نگاه کردم! قبلا نیم ساعت واسم

فرصت خیلــــــی کمی بود! اما این روزا زیادم

هست! واسه اینکه پیش خودش فکر و خیال

نکنه تصمیم گرفتم یه کم خودمو تحویل بگیرم

و به خودم برسم! مانتوی سفید کوتاه شلوارکتان

زرشکی و شال زرشکی انتخاب کردم! سریع رفتم

سراغ لاک هام و رنگ زرشکی رو انتخاب کردم و

مشغول شدم! رفتم روی صندلی و دستمو جلوی کولر گذاشتم تا زودتر لاک هام خشک بشن!

بعدشم باز دن ریمل و رژ لب زرشکی ۴۸ساعته زرشکی اکتفا کردم!

لبخند ریزی زدم وبه لب هام خیره شدم!! خخخ

حتی اگه مجبورمم کنه پاک نمیشه!!! خخخخخ

در آخر ساعت طلایی مو که خیلی به دست های

سفیدم میمومد دستم کردم و انگشتر تک نگینم

زیبایی دستمو تکمیل کرد! گوشیم شروع کرد به

ویبره زدن! اودکلنمو روی خودم خالی کردم و

بدون جواب دادن گوشی انداختمش توی کیفم و

اتاق و ترک کردم! درحیاطو بازکردم و مرصاد

واسم چراغ زد! سریع خودمو به ماشینش

رسوندم و اونم بدون معطلی حرکت کرد!



#پارت۱۶۰


_سلام!

_ماهک وقتی زنگ میزنم حتی اگه بغل دستمم

ایستادی جواب بده! اوکی؟

_رومو کردم سمتش و گفتم:

_باشه حالا چی شده مگه؟

مرصاد که انگارتازه متوجهم شده بود یه دونه زد

روی پاش و گفت: بفرما!!! میدونستم امشب باید کوفتم بشه!!!

_چیزی شده؟

مرصاد آروم وشمرده گفت: نه! هیچی! بیخیال!

تو ذوقم خورد! انتظار داشتم سربه سرش بزارم

اما بدجوری تو ذوقم زد!! مرتیکه بز! بعد از نیم

ساعت رسیدیم سر قرار! نمای خیلی قشنگی

داشت! یه رستوران گردون خیلی شیک توی

پاسداران! قبل ازپیاده شدن قفل های مرکزی زده شد!!!  گیج برگشتم سمت مرصاد!!! 

مرصاد_پاکش کن! من آبرو دارم تو این محل!