آرشیو دسر و غذای محلی
2.07K subscribers
7.17K photos
7.35K videos
37 files
1.06K links
آرشیو دسر و غذای محلی:
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEG4FCP-j095zO4UWg

آرشیو دسر و غذای محلی
گلچینی از تمام دستورات امتحان شده ،کانال را به دوستان خود معرفی کنید

تعرفه ی تبلیغات👇👇👇
@Advertablig

ارتباط با ادمین👇👇👇
@Kiyan1212

@ghazaymahaly
Download Telegram
#دسر_نسکافه

دو لیوان شیر رو به همراه یک پاکت پودر کرم کارامل و ۲ قاشق غذاخوری آرد بزارید رو حرارت کاملا حل بشه
سپس از روی حرارت بردارین کمی که خنک شد دو بسته بیسکویت کافی جوی و یک دوم پاکت خامه و یک قاشق غذاخوری پودر نسکافه و ۲ قاشق غذاخوری شکر بهش اضافه کنید و توی میکسر بریزید کاملا نرم بشه. ته ظرف مورد نظرتون یه لایه کیک نسکافه ای بزارید و مواد میکس شده روش بریزید و روی دسر هم مقداری شکلات رنده شده و فندق خورد شده بریزید و بزارید یخچال تا خنک شه.


@ghazaymahaly
#ساندويچ_سريع_و_خوشمزه

براي دوتا ساندويچ: يدونه پياز رو ريز خرد كنيد و در يك ق روغن تفت بديد تا يكم طلايي بشه بعد دو حبه سير رنده شده و حدود دویست گرم گوشت چرخكرده رو اضافه كنيد ،يكم تفت بديد تا رنگ گوشت عوض بشه بعد يدونه فلفل دلمه اي ريز خرد شده رو اضافه كنيد و خوب تفت بديد تا بپزه و گوشت سرخ بشه ،میتونید قارچ خرد شده هم اضافه کنید،و بعد كمي نمك و فلفل سياه و قرمز و زردچوبه و آويشن.مواد رو ته تابه بطور يكنواخت پهن كنيد و روش يك لايه پنير پيتزا ورقه اي يا رنده شده بريزيد و در تابه رو بذاريد تا با شعله ملايم پنير ذوب بشه.
از اين مواد داخل نون همبرگري يا ساندويچي بذاريد و با خيارشور و گوجه و كاهو سرو كنيد؛
نوش جان 😘 ‌.


@ghazaymahaly
#شاورما
شاورما یه غذای لبنانی هست که از تکه های گوشت یا مرغ درست میشه.همراه نون های نازک مدیترانه ای یا پیتا سرو میشه.این غذا خیلی شبیه دنر کباب هست.درست کنید و از خوردنش در کنار خانواده و دوستاتون لذت ببرید.

ابتدا پیاز ریز خرد کنید.بزارید با کمی روغن تفت بخوره.سینه مرغ تکه های خلال برش بدید.با پیاز تفت بدید.بهش نمک و فلفل،زردچوبه،پاپریکا،پودر سیر کمی ادویه کاری اضافه کنید.بزارید کامل بپزه.(بچه ها چون سینه مرغ بافت لطیفی داره و تکه های مرغ باریک هست با حرارت ملایم می پزه،پس نگران نباشید)بهش سس باربیکو و سس گوجه اضافه کنید.تقریبا به میزان هر یک عدد سینه مرغ از هر سسی یک قاشق بریزد.خیار شور ،گوجه و پیاز قرمز خرد کنید.کمی هم جعفری کنار بزارید.
نون پیتا تهیه کنید.می تونید کمی سس فرانسوی روی نون بزنید.ولی این غذا به اندازه کافی سس داره.من خودم استفاده نکردم.از مواد مرغ بریزد.سپس مخلوط سبزیجات اضافه کنید.بعد داخل نون بپیچید.
بسیار غذای خوشمزه ای و باب طبع بچه ها هست.

@ghazaymahaly
#کیک_کشمشی بازاری

مواد لازم:
تخم مرغ:۵ عدد
آرد نول:یک و یک دوم پیمانه
شکر:یک پیمانه سرخالی
ماست غلیظ:یک دوم پیمانه
روغن مایع:یک دوم پیمانه
بکینگ پودر:دو قاشق مرباخوری
اب گرم:یک قاشق غذا خوری
کشمش نصف پیمانه که با یک قاشق آرد مخلوط کنید
وانیل :یک دوم چایخوری
دستور:
زرده و سفیده رو جداکنیدسفیده با نیمی از شکر هم بزنید تا فرم بگیره زرده ها و نصف دیگر شکر با وانیل و اب گرم مخلوط کنید و همزنید که کرم رنگ شود بعد چند دقیقه ابتداماست و سپس روغن رو اضافه کنید و چند ثانیه مخلوط کنید بعد اردو بکینک پودر را الک کنید و با سفیده تخم مرغ هم زمان با لیسک یک در میان با مواد زرده مخلوط کنید طوری که پف مواد نخوابد در انتها کشمشی که با یک قاشق ارد الک کردید رو اضافه کنید و در قالب کاپ کیک مستطیل در فر ۱۸۰به مدت ۲۰ دقیقه پخت کنید.


@ghazaymahaly
#جوجه_پنیری

مواد لازم
سینه مرغ یک عدد
پیاز یک عدد بزرگ
ماست دو قاشق غذاخوری
زعفران دو قاشق غذاخوری
سیر رنده شده دو حبه
فلفل دلمه ای یک‌عدد
پنیر موزارلا یک بسته
نمک.فلفل.آب لیمو به مقدار لازم
جعفری خورد شده به مقدار لازم
طرز تهیه
اول از همه سینه مرغ به صورت نوارهای دراز و و تقریبا باریک(به اندازه دو‌بند انگشت)برش زدم.
پیاز و سیر رنده شده و همراه ماست و زعفران و نصف فلفل دلمه ای خورد شده و ادویه و نمک و زعفران و آبلیمو باهم خوب مخلوط میکنیم و نوارهای مرغ میریزیم توش و به مدت دو ساعت میزاریم یخچال استراحت کنه.
بعد دو ساعت نوارهای مرغ با گوشکوب فلزی میکوبیم تا نازک بشه و روی نوار مرغ پنیر و جعفری خورد شده و فلفل دلمه ای که به‌صورت باریک برش زدم میزاریم و رول میکنیم ‌و خلال دندان فیکسش میکنیم.
رول های مرغمون میزاریم تو ماهی تابه که روغن ریختیم در ماهی تابه رو‌میزاریم اجازه میدیم مغز پخت شه.
و در آخر در ماهی تابه رو برمیداریم تا قشنگ‌سرخ بشن.
فوق العاده خوشمزه و آبدار میشه و طعم پنیرم دیگه بهتون نگم محشره.

@ghazaymahaly
#غذا_عربی_مندی_دجاج☝️☝️☝️



😍😍😍امروز این غذای خوش عطر و طعم رو آماده کردم، این غذا #عربیه(مندی دجاج) و برنجش همینطور که میبیند سفید هستش، البته من کمی زعفران هم زدم، ولی کلا برنج سفیده، با عطرها و طعم های مختلف، مثل، هل، چوب دارچین، سیر، پیاز، برگ بو، گوجه، فلفل تند، البته من فلفل رو نصف نکردم که برنج تند نشه، این برنج و مرغ همزمان توی فر آماده شده، مرغ هم که پر از عطر و طعمه، یه کلیپ از مراحلش آماده کردم که ادیت کردم حتما براتون میزارم تا شما لایک و کامنت مثبت بزارید منم کلیپ رو ادیت کنم، مرسی از تک تک شما😍😘
اون پرتقال ها #دزفولی هستن، نمیدونم میدونید یا نه که پرتقال دزفول از لحاظ مزه تکه😍😋شیرین و پرآب، کلا سبزیجات و مرکبات دزفول عالین😍ترشی هم دستورش توی پیج هست هشتکش ذو میزنم این ترشی با رب گوجه درست شده
پ. ن. 2،مرغ این غذا کاملا رژیمیه، و با بخار برنج پخته شده

@ghazaymahaly
خیلی از شما عزیزان پیام داده بودین که اگر بخوایم الویه رو این مدل تزیین کنیم از چه قالبی باید استفاده کنیم؟
.دوستای گلم برای این مدل تزیین اصلا به هیچ قالبی احتیاج نیست کافیه یک کیسه پلاستیک بزرگ و باز کنید از وسط روی کیسه برش های نازک سبزیجات بچینید سپس سس غلیظ روش بریزید و بعد مواد الویه رو بریزید وسطش و به کمک کیسه رول کنید. دقت کنید برای این مدل نباید الویه زیاد شل باشه. .
بعد از رول کردن با همون کیسه چند ساعت بزارید داخل یخچال تا خودش و بگیره . بعد از یخچال بیارید بیرون کیسه رو از دورش جدا کنید .

دقت کنید با پوست کن یا چاقوی تیز اره ای انواع سبزیجات مختلف و ورقه کنید تا کاملا نازک بشن وچون اگر ضخامت داشته باشن درست نمی چسبن.


@ghazaymahaly
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سالاد بلغور

مواد لازم:
2 لیوان بلغور درشت پلویی
3 لیوان آب گرم
1 کاسه بزرگ ماست سیر دار
2 قاشق غذاخوری سس مایونز
10_8 عدد خیار شور
1 مشت جعفری خرد شده
1 مشت شوید خرد شده
گردوی خرد شده
2 قاشق غذاخوری کره
2 قاشق مرباخوری فلفل قرمز پرک شده
نمک

طرز تهیه:
بلغور را بشویید و آبکش کنید و داخل قابلمه بریزید آب گرم را روی بلغور بریزید و با شعله متوسط و در بسته بپزید. وقتی آب بلغور کاملا کشیده شد اجاق را خاموش کنید تا با بخار خودش دم بکشد. وقتی کاملا سرد شد در قابلمه را بردارید و هم بزنید.
سس مایونز ، ماست سیر دار و نمک را داخل ظرفی بریزید و هم بزنید. سپس خیار شور ، جعفری و شوید را خرد کنید. ماست سیر دار و مواد خرد شده را به بلغور اضافه کنید و هم بزنید در این مرحله گردوی خرد شده هم اضافه کنید و هم بزنید. داخل ظرف مورد نظر بریزید. نزدیک به زمان سرو کره و یا روغن زیتون را همراه با فلفل قرمز پرک شده روی اجاق گرم کنید و روی سالاد بریزید و برای سرو آماده کنید. نوش جان


@ghazaymahsly
پیراشکی گوشت:
لطفا لطفا نپرسید میشه در فر گذاشت نوع خمیر سرخ کردنی هست پس با روغن داغ سرخ کنید در بافت اصلی سرخ کردن تاثیر داره
مقدار آرد در حدی باشه که خمیر به دست نچسبه حدودا پانصد گرم مصرف میشه
مواد رو جایگزین نکنید
فقط به جای شیر میتونید از ماست استفاده کنید
این مقدار خمیر ۲۰ عدد پیراشکی با سایز لیوان فرانسوی میده بسته به قالب تعداد تغییر میکنه
میتونید پنیر پیتزا و فلفل دلمه‌ای و قارچ هم به دلخواه استفاده کنید من ساده شو ترجیح میدم
از ادویه های گرم زیاد استفاده کنید سیستم ایمنی بدنتون باید در مقابل ویرس قوی باشه و بتونیم اگر مبتلا شدیم با یک درمان ساده خوب بشیم پس با استفاده از ادویه های گرم مراقب خودتون و اعضای خانوادتون باشید.


@ghazaymahaly
سلام دوستان عزیزم روز بخیر🌺بریم سراغ ادامه ی رمان😍
ڪافـ☕️ـہ دونفــره(دنیای عجیب):
#پارت۱۳۱



لیلا : می گفتم..... مهناز پنج سالش بود که آوردنش. اون جوری که براش تعریف کردن،

پدر مادرش زیاد بچه داشتند و از پس خرجشون بر نمیومدن. می فروشنش به زبیده و منوچهر.

البته باباش می فروشتش. مامانش خبر نداشته. خلاصه این بدبختو با گریه و زاری میارنش پیش خودشون.

الان دیگه حكم دخترشونو داره.

گفتم: نرفت دنبال خونوادش؟!

- نه کجا بره بگرده؟ فکر کردی این دو تا خوکه آدرس ننه باباشو بهش می گن؟...

می ریم بر سر نگار دومین نفری که اومد... نگار با یه پسری دوست بوده، پسره سیگاری بوده، کم کم نگارم سیگاری می کنه... یه شب که تو اتاقش

سیگار می کشیده، باباش میره تو اتاقش، می بینه بله! نگار خانم سیگاری شدن...

همون شب باباش با اردنگی می ندازتش بیرون و میگه من دیگه دختری به اسم نگار ندارم...

اونم از سر لج میره معتاد میشه، خودشو الکی الکی آواره ی این پارک و اون پارک می کرده ...

تا اینکه زبیده می بیندش و میارتش پیش

خودش. به خدا اگه من جای نگار بودم با یه غلط کردن و معذرت خواهی برمی گشتم خونه ...

منم سومین نفری بودم که با قدم مبارکم اینجا رو مزین کردم. بعدش یسنا و مهسا اومدن ...

اینا خونوادگی بیزنسشون دزدی بوده. باباش یه طلا فروشیو خالی می کنه و بخاطر سابقه ش اعدامش می کنن

. داداششونم به خاطر دزدی الان تو هلفدونیه ...

یه روز مهسا و یسنا كيف منوچهرو می قاپن، منو چهر بدو یسنا و مهسا هم بدو!

خلاصه منوچهر نمی تونه این دو تا رو بگیره ..

زبیده از این دوتا خوشش میاد. با پرس و جو می فهمه خونشون کجاست؟ زبیده دیر می رسه چون چهار ده میلیونی که تو کیف بوده همه رو هاپولی هاپو می کنن ..

. زبیده بهشون میگه یا برام کار کنین یا می نداز متون پیش داداشتون. اونام قبول می کنن ...

یعنی چاره ای نداشتن. از پس اجاره خونه
برنمی اومدن.

گفتم : چقدر گناه دارن!

- غذا نسوزه بدبختمون کنی؟

- نه حواسم هست ... سپیده و نجوا رو بگو!


#پارت۱۳۲



- سپیده اهل قزوینه. با یه پسری چت می کرده و عاشق میشه ...

پسره بهش پیشنهاد ازدواج می ده و میگه بیا تهران ببینمت

. سپیده ی خرم با کله میاد تهران... می بینه جای سیب سنگه

گفتم: چی؟

- منظورم اینه که از پسره خبری نبود.

- آها!

- یک روز کامل تو پارک بوده تا اینکه نزدیکای مغرب موبایلش زنگ می زنه،

می بینه فرخ، همونی که باهاش چت می کرده. بهش میگه آدرسو بده میام دنبالت.

سپیده خر بود، خرتر میشه و آدرسو بهش میده . پسره سپیده رو یک ماه می بره خونه شخصیش، میذاره حسابی بهش خوش بگذره.

به گفته ی سپیده حتی بهش دست هم نزده بود ...

تا این که فرخ، سپیده رو می بره به یه پارتی که کمپلت پسر بودن ... سپیده بدبختو می کنن تو اتاق.

با چشای گشاد نگاش کردم و آب دهنمو قورت دادم. لیلا خندید و گفت: نترس به خیر

گذشت ...چون همون موقع پلیسا سر می رسن و همه رو گت بسته می برن کلانتری. از جمله سپیده.

مامورای کلانتری به خونوادش زنگ می زنن که بیاین دنبالش ولی مادرش در کمال ناباوری می گه کسی رو که شما می گین،

نمی شناسم، تلفنو قطع می کنه.

سپیده همون موقع پا میذاره به فرار. مامورای کلانتری هم دنبالش میدونن اما نمی تونن

بگیرنش. یه ماشین درش باز بوده. خودشو پرت می کنه تو ماشین ... اگه گفتی راننده کی بود؟
گفتم: منوچهر؟!

- آفرین ... منوچهر اول می خواد سپیده رو بندازه بیرون ولی وقتی گریه و زاری سپیده رو می بینه راه میفته ...

تو راه ازش سوال می کنه ... خانمم سفره دلش برای منوچ خان باز می کنه ..منوچهرم با مهربونی می گه «

گریه نکن دختر گلم ...خونه ما جا زیاده بیا پیش خودمون زندگی کن!»

این شد که سپیده اومد پیش ما ...دیگه کی مونده؟

گفتم: نجوا.

#پارت۱۳۳


- چقدر زیادیما! فكم درد گرفت! ... یه لیوان آب برام بیارا

یه لیوان آب براش بردم و کنارش نشستم.
گفتم: خوب نجوا چی؟

و اما نجوا ... پدر و مادرش از هم جدا می شن. مادرش با یکی ازدواج می کنه و میره

خارج ...اونم میره پیش بابا و زن باباش زندگی می کنه. بعد یک سال باباش فوت می کنه و زن باباش میره ازدواج می کنه.

شوهر زن باباش خیلی اذیتش می کنه. اونم فرار می کنه و میاد پیش ما ... خدا رو شکر تموم شد!
گفتم: پس چرا نرفت پیش فامیلاشون؟

- والا نمی دونم؟

دو ساعت بعد کم کم همشون پیداشون شد.

با لیلا تو هال نشسته بودیم تلویزیون نگاه می کردیم که مهناز اومد تو، گفت:

- شیرین یه دقه بیا کارت دارم.

بلند شدم با لیلا رفتم تو اتاق.

مهناز به لیلا گفت: مگه تو شیرینی که اومدی؟!


ليلا دستشو انداخت دور گردنم و گفت: ما یک روحیم در دو جسم. مگه نه؟!

با خنده گفتم: آره!

چند تا پلاستیک داد دستم و گفت: بگیر اینا رو بپوش، ببین انداز ست؟

از دستش گرفتم و توشون نگاه کردم. مانتو سفید با شلوار لی آبی روشن با چند دست لباس و شال و روسری.
دو جفت کفش و خلاصه هرچی که لازم داشتم، برام خریده بود.

با ذوق گفتم: وای ممنون!

لیلا: بپوش ببینم زشت تر می شی یا خوشگل شدنم بلدی؟


#پارت۱۳۴



مانتو شلوار لی رو پوشیدم ولی شلواره کمی برام گشاد بود.

لیلا چونشو خاروند و گفت: خوبه، بد نشدی می تونم پیشنهاد ازدواجتو قبول کنم!

خندیدم و از مهناز تشکر کردم. وقتی همه اومدن، سفره رو پهن کردم. بعد از به به و چه چه، بخاطر دستپختم،

لیلا گفت: «اولین باره که می تونم مزه غذای انسانها رو بچشم!»

* * *
یک هفته تو اون خونه بودم. هر دفعه زبیده یکی از بچه ها رو پیشم می ذاشت تا فرار نکنم

. به هر کدومشون می گفتم می خوام زنگ بزنم، جواب لیلا رو بهم می دادن.

یه شب بعد از شام زبیده بهم گفت:

- از فردا باید کارتو شروع کنی.

خوردن و خوابیدن تعطیل...

فقط پول در میاری، پولا هم چی؟ نصف نمی شه همشو میدی دست من ...

من اینجا فقط جای خواب و خوار کتو میدم ... فهمیدی؟

- بله فقط کارم چیه؟

- نترس سخت نیست مواد می فروشی ... خودم و منوچهرم باهاتیم.

اینو که گفت، بچه ها با ترس نگام کردن.

نگار بهم پوزخند زد . وقتی همه سر جاشون

خوابیده بودن، نگار گفت: کارت ساخته است

دختر.

لیلا: الکی نترسونش .. چیزی نیست شیرین بخواب.

نگار: آره چیزی نیست شیرین بخواب ...

ولی به نظر من اگه بدونی قراره چه بلایی سرت بیاد بهتره.

با ترس نشستم رو تخت و گفتم: مگه قرار نیست فقط مواد بفروشم؟

لیلا: چرا عزیزم ... این داره زر زیادی می زنه.

نگار نشست و گفت: من زر می زنم؟... ببین دختر جون!

وقتی زبیده و منوچهر میگن می خوان باهات بیان یعنی جنس زیاد می خوان دستت بدن.

مهناز: می تونی دهن گشاد تو ببندی؟ شیرین بخواب، الکی داره می ترسوندت.

#پارت۱۳۵



نگار: آره دارم می ترسونمش ... یادتون رفته

همین بلا رو سر مستانه بیچاره آوردن؟ چند کیلو مواد دادن دستش بفروشه خودشونم باش

رفتن ... پلیسا گرفتنش و حکم اعدام براش نوشتن اینو گفت و خوابید.

مهناز پوفی کرد.
با ترس کنارش خوابیدم و یواش گفتم: من می ترسم.

- از چی؟

- از فردا...

- مگه فردا ترس داره؟

- اگه نخوام این کارو بکنم چی؟

آروم گفت: یه وقت این حرفو بهش نزنيا؟ ... می فرستت یه جایی که عین سگ از گفته خودت پشیمون بشی.

- چیکار کنم؟

- هیچی... کاری که گفتو براش انجام بده. نترس اتفاقی برات نمیوفته. شب بخیر..

یک ساعت گذشت ولی خوابم نبرد. بلند شدم رفتم بالای سر لیلا نشستم.

لیلا همچین به دیوار چسبیده بود، انگار تو بغل شوهرش خوابیده.

همون جا نشسته بودم که یهو سرشو بلند و کرد
گفت:

- یا پیغمبر خدا ...تو چرا اینجا نشستی؟ جایت درد می کنه؟

- نه ... می ترسم.

- از چی؟

- اعدامم کنن.

بلند خندید، دستمو گذاشتم روی دهنش و گفتم: هیششش ...

می خوای بیدارشون کنی دعوا راه
بیفته؟
سلام عزیزان دل ظهر جمعه تون بخیر🌺موافقید امروز یه راست بریم سراغ ادامه ی رمان😊
ڪافـ☕️ـہ دونفــره(دنیای عجیب):
#پارت۱۳۶


دستمو برداشتم.

آروم خندید و گفت: آخه این چه حرفیه می زنی؟ ...

خودت حکم اعدام خودتو نوشتی؟ ...می
خوای پیشم بخوابی؟

- اوهووم؟

کمی که از دیوار فاصله گرفت، پیشش خوابیدم. فیس تو فیس بودیم.

یه لبخند موذیانه ای زد و
دستشو انداخت دور گردنم و پیشونیشو چسبوند به پیشونیم.

سریع سرمو عقب کشیدم و دستشو از دور گردنم برداشتم و گفتم: چی کار می کنی؟

خندید و گفت: خب چی کار کنم؟ جام تنگه باید دستمو یه جایی بذارم؟

نشستم و گفتم: دستت و به جای دیگه بذار.
خواستم بلند شم که دستمو به طرف خودش کشید و با چشم های خمار و صدای مردونه ای گفت:

کجا عزیزم... یه کاری می کنم امشب به جفتمون خوش بگذره!

با خنده دستمو کشیدم و گفتم: زهر


مارا دوباره رفتم پیش مهناز خوابیدم.

باز خدا رو شکر مهناز از این آنگولک بازی ها در نمیاره

ساعت نه صبح بود که حاضر شدم. همه بچه ها رفته بودن به جز لیلا و مهناز.

جلوی آینه وایسادم. با ترس و دست لرزون و صورت رنگ پریده شالمو رو سرم درست می کردم اما هر کاری می کردم درست نمی شد

. لیلا اومد جلوم وایساد. همین جور که شالمو درست می کرد، گفت:

- اگه با این وضع بخوای بری زنده نمی رسی...

مطمئنم تو راه سکته می کنی و می میری.
- خب اولین بارمه می ترسم.

لیلا: عزیزم بچه که نمی خوای بزایی؟!.. مواد می خوای بفروشی. نه درد داره نه ترس!

بعد از اینکه شالمو درست کرد، یه حس عاشقونه ای به خودش گرفت و تو چشمام زل زد و گفت:

اگه پسر بودم حتما...

#پارت۱۳۷



منتظر ادامه حرفش بودم که یه پوزخند مسخره ای زد و گفت:

عمرا اگه می اومدم خواستگاریت. از بس زشتی!

من و مهناز خندیدیم و گفتم: چقدر زشتم؟
حرفشو کشید و گفت: خيلی

- چقدر؟ حالت آدمای متفکرو به خودش گرفت و گفت: اونقدر که اگه یه معتاد تو رو ببینه درجا ترک می
کنه!

با خنده بغلش کردم و گفتم: برام دعا کن.

از بغلم جدا شد و گفت: ایشاا.... پلیس بگیردت!

مهناز بازو هامو به طرف خودش کشید و با خنده گفت: با دعای گربه بارون نمیاد ...بیا بریم.

با لیلا خداحافظی کردم...

مهناز هم تا دم در همراهم اومد.

سوار ماشین شدم. زبیده رانندگی می کرد و منوچهر کنارش نشسته بود.

ماشین حرکت کرد. تو راه منوچهر یه کوله بهم داد. خواستم زبپشو بکشم که زبیده داد زد: بازش نکن!

با ترس کوله رو گذاشتم کنارم و هر چند دقیقه یه بار بهش نگاه می کردم. می ترسیدم.

اگه منم مثل مستانه اعدام بشم چی؟ جلوی یه پارک ماشینو نگه داشت. زبیده گفت:

- پیاده شو.

از ماشین پیاده شدم. کوله رو انداختم رو شونم. زبیده هم پیاده شد و اومد طرف من و گفت: راه بیفت.

با هم وارد پارک شدیم. چند قدمی راه رفتیم. گفت: یه پسر با تیپ مشکی میاد پیشت. ابروی چپشم شکسته. جنسو می دی، پولو می گیری. فهمیدی؟

با لرزشی که تو صدام بود، گفتم: آره.



#پارت۱۳۸



- خوبه ... برو روی اون نیمکت بشین.

اینو گفت و از من جدا شد. رفتم به همون نیمکتی که گفت نشستم ... با ترس کوله رو به خودم

چسبونده بودم و هر پسری که از دور میومد و تیپ مشکی داشت بهش زل می زدم.

حتی نزدیک بود برای خودم شر درست کنم، چون یکیشون با عصبانیت بهم گفت: چیه؟ چرا اینجوری نگاه می کنی؟!

انقدر حواسم به این ور و اون ور بود که نفهمیدم یه نفر جلوم وایساده... گفت: شیرین خانم؟!

سرمو بلند کردم، دیدم همونیه که زبیده می گفت. تیپ مشکی و ابروی شکسته. با ته ریش و

چشمای سیاه درشت و صورت سفید. اندام رو فرمی داشت . سریع وایسادم.

کیفو گذاشتم تو بغلش و گفتم: پولو بده می خوام برم.

پوزخندی زد. بدون اینکه کیفو برداره روی نیمکت نشست با دستش اشاره کرد و گفت: بشین

- من وقت نشستن ندارم ... زود پولو بده می خوام برم.

خندید و خیلی ریلکس از تو جیب شلوارش آدامس در آورد و یکیشو گذاشت تو دهنش و جلوم گرفت، گفت: آدامس می خوری؟

با حرص و عصبانیت نشستم و گفتم: آقا.... ببین!

همین جور که آدامس می جوید، گفت: ببین .

. می دونم ترسیدی... ولی بهتر نیست یه ذره آروم باشی؟ انگار خیلی تابلو بودم.

درست نشستم. گفت: تازه کاری؟

- اوهوم.

آدامسشو باد کرد و ترکوند و گفت: می گم کارات خیلی ضایعست.

یک ساعته دارم نگات می کنم...

داشتی دستی دستی برای خودت دردسر درست می کردی...اگه دفعه دیگه بخوای اینجوری باشی حتما گیر میفتی

- خیلی ببخشید که مواد فروش دنیا نیومدم!

#پارت۱۳۹



خندید و گفت: عیب نداره. اون زبیده ای که من می شناسم حتما ازت یه حرفه ای می سازه.

تو چشماش نگاه کردم، گفتم: ببین آقا؟ من باید زودتر برم. زبیده منتظرمه.

- می دونم ...اون الان داره چار چشمی ما رو می پاد.

- چرا جنسارو ورنمی داری بری؟ دستشو انداخت پشتم.

گذاشت لبه نیمکت و گفت: حالا چه عجله ایه... داریم حرف می زنیم که؟

با عصبانیت بلند شدم و گفتم: فکر کردی این همه راه رو اومدم تا با تو حرف بزنم؟
خواستم برم که مچ دستمو گرفت. سریع دستمو کشیدم و داد زدم: داری چه غلطی می کنی؟

با عصبانیت دور و برو نگاه کرد آدامسشو انداخت تو سطل آشغال کنار نیمکت، بلند شد و گفت: راه بیفت.

- کجا؟

- این آشغالا رو ازت بخرم.

چند قدمی که رفت، گفتم: چرا همین جا نمی خری؟

دستاشو گذاشت تو جیبش و با عصبانیت و کلافگی برگشت طرفم.

تو چشمام زل زد و گفت: ببین کوچولوا من اولین بارم نیست که دارم جنس می خرم.

پس تابلو بازی در نیار و راه بیوفت.

با ترس راه افتادم. نگاهی به اطراف انداختم. شاید زبیده رو ببینم اما نبود.

اون جلو بود و من پشت سرش. هر چی راه می رفتیم به جایی نمی رسیدیم.

آخرش وایسادم و گفتم: کجا داریم می ریم؟... خسته شدم

خندید و گفت: این خستگیا بخاطر نداشتن

تحرکه. اگه ورزش می کردی الان این جوری نمی
شدی

به رو به روش اشاره کرد: همین کافی شاپه ست بیا.


#پارت۱۴۰



زیر لب گفتم: یه معتاد که دم از ورزش می زنها
بلند گفت: شنیدم چی گفتی...

من معتاد نیستم خانم!

اینو گفت و وارد کافی شاپ شد. دیگه نفس برام نمونده بود. وقتی رفتم تو، هر چی سر چرخوندم
ندیدمش.

به گارسون اومد طرفم و گفت: خانم بفرمایید طبقه بالا.

با تعجب گفتم: چی؟

گارسونه فکر کرد حرفشو نفهمیدم. دوباره تکرار کرد: آقای کبیری طبقه بالا منظر شما هستند...

بفرمایید.

په پوفی کردم و رفتم طبقه بالا. یکی نبود به این بچه بگه آخه به مواد خریدن انقدر قرتی بازی می خواد؟

وقتی رسیدم، دیدم هیچ کس نبود. فقط به گفته گارسونه آقای کبیری تک و تنها.

دست زیر چونه کنار پنجره نشسته بود و بیرونو نگاه می کرد. کنارش وایسادم و یه تک سرفه ای کردم.

سرشو چرخوند و گفت: اه..کی رسیدی؟! داشتم کم کم... می رفتم.

از روی حرص لبخند زدم و گفتم: با مزه بود

. روبه روش نشستم و گفتم: اگه قایم باشک بازیتون تموم شده ..

. پولو بده می خوام برم. خندید و گفت: ای بابا!

من نمی دونم تو چرا انقدر عجله داری؟ من و تو حالا حالا ها با هم کار

داریم


با عصبانیت دستمو زدم به میز، وایسادم و گفتم: چی گفتی

خودشو جمع کرد و با خنده گفت: نه نه ..منظورم از اون کارا نیست ...

منظورم اینه که من و شما قراره بیشتر همدیگه رو ببینیم ...

پس باید درجه صبرتون و بیشتر کنید. همین جور می خندید.

منم با حرص نشستم و گفتم: لطف کن دفعه ی دیگه منظورتو واضح بگو

- اعصاب نداریا؟
دوستانی که تمایل دارند تمام رمان را داشته باشند به ایدی
@kiyan1212
پیام بدن برای خرید رمان ,رمان ۳ فصل داره خیلی طولانیه قیمتش ۴۰ هزار تومنه
ایوان بند
مهرو
♦️♦️♦️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@onlinemozik‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ "ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ" ﺍﺳﺖ!
می‌توﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﺗﺮﯾﻦ ﺭنگ‌ها ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ...

رنگی زندگی کن، نه سیاه و سفید...🙂

🌸| @ghazaymahaly
صبح بخیر
#سالاد_مرغ
یک سالاد کامل و خوشمزه😋


مواد لازم:6 نفر
3 لیوان مرغ پخته شده
1/2 یک کاهو خرد شده
1 لیوان نخود فرنگی
1 لیوان ذرت
1 لیوان زیتون بدون هسته (سبز یا سیاه)
1 لیوان کرفس خرد شده
1 لیوان گوجه فرنگی گیلاس یا معمولی خرد شده
مواد سس:
1 لیوان ماست یونانی
1 قاشق غذا خوری سس خردل یا سس مایونز
2 قاشق غذاخوری آبلیمو
2 حبه سیر رنده شده
1 قاشق غذاخوری عسل (اختیاری)
نمک و فلفل سیاه به میزان لازم
طرز تهیه:
ابتدا تمام مواد سس را در یک کاسه ریخته و مخلوط کنید تا کامل ترکیب شوند و در یخچال گذاشته،سپس یک کاسه شیشه ای با عمق زیاد را برای سرو سالاد آماده کنید و کف ظرف مرغ خرد شده ریخته و در لایه های بعد گوجه فرنگی،زیتون،نخود فرنگی،کرفس،ذرت و لایه آخر کاهو گذاشته ،این سالاد را میتوانید حداکثر 24 ساعت قبل از سرو در یخچال نگهدارید ،و موقع سرو با سس سالاد مخلوط و نوش جان کنید🤗


@ghazaymahaly
#کتلت_عدس 🍘 😋

🔸۱/۵ پیمانه عدس را بعد شستن با دو پیمانه آب بزارین روی حرارت تا عدس بپزه ولی له نشه آب اضافی از صافی خارج بشه .
دو تا سیب زمینی رو رنده ریز میکنیم آبش و میگیریم پیاز رنده درشت بشه
عدس و سیر و از چرخ گوشت رد کنید یا داخل غذا ساز بریزید تا حالت پوره در بیاد
مواد و ادویه ها (پودر دارچین و پودر زیره سبز پودر آویشن کمی
نمک فلفل زردچوبه به میزان لازم)
٢-٣ تخم مرغ با هم ترکیب بشه
مایه کتلت نه خیلی شل نه خیلی سفت باشه
کتلت و شکل بدین و تو روغن سرخش کنید
اگر عدس موقع پخت تو آب له بشه احتمال وا رفتن کتلت زیاده


@ghazaymahaly