محمد مرادی
230 subscribers
232 photos
29 videos
27 files
65 links
Download Telegram
Forwarded from محمد مرادی
یاهو
دارند اتفاق می افتند، این لحظه ها که می شمرندم
از راه می رسند حوادث، تا باز هم نفش ببُرندم
این چشم های زل زده در گور، در حسرت منند از آن دور
تا بین سفره های تهی شان، این بار سیرتر بخورندم
سنگین شدم، چه حسّ عجیبی در انزوای این تن خاکی است
دیوارهای گور در آغوش، فردا چه تنگ می فشُرندم
بر دوش می برند تنم را، گل-داغ های پیرهنم را
این دوستان که وقت مصیبت در چنگ مرگ می سپرندم
پژمرده ام، نه هر شبه از سوز، افسرده ام، نه چون تو که هر روز
من شاخه ای گلم که رفیقان، ناپژمریده می فِسُرندم
من... یک هزار و سیصد و چندم من... چند پله... چند جلوتر
دارند قاصدان عزیزمت لحظه به لحظه می شمرندم
#محمد_مرادی
#تو_سیب_و_گندم_تو_خود_حوا
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
"یا هو"
می خواهم از پرواز بنویسم، "می خواهم" اما حسّ و حالش نیست
یک روز آخر اوج می گیرم، روزی که حالش هست و بالَش نیست
پر می زنم از کوه تا صحرا، در جستجوی یک بغل دریا
پر می زنم... اما نمی یابم، آه آسمان این که روالش نیست
*
من آخرین پیغمبر تاریخ، مصلوبِ ده ها بند، صدها میخ
پیغمبری که کشته خواهد شد، اما نه از مردن خیالش نیست
از غار بیرون آمدم، گفتم: پیغمبر این عهد خواهم شد
پیغمبری بی معجزه، بی قوم که تکیه گاهش جز عیالش نیست
پیغمبر این عصر بد_ اخمی، با آیه هایی خونی و زخمی
پیغمبری که هیچ کس در شهر، دیگر به فکر قیل و قالش نیست
*
...
بر منبری فریاد خواهد زد، یا از فراز پشته ای، سنگی
شاید یکی مومن شود اما... نه آن یکی هم احتمالش نیست:
این قوم کفش و گیوه می خواهند، نان و طلا و خانه و پوشاک
در باور این قوم مرتدّ است هر کس که زورش نیست مالش نیست
فرزند هم از دین او خسته است، می گوید: " این دین، دینِ بی نانی است"
" با سفره ی مردم چه خواهد کرد؟ پیغمبری که فکرِ آلش نیست"
دنبال یک سجاده می گردد، دنبال آوای اذان اما
در کوچه های بی خیال شهر، دیگر صدایی از بلالش نیست
*
آمد بخواند معجزاتش را، سنگش زدند و دوره اش کردند
گفتند: " این پیغمبر مجنون، جز بدشگونی پشتِ فالش نیست"
حالا کنار جاده ای متروک، یک مرد تنها در افق خیره است
مردی که از چشمان او پیداست، دیگر زمانی تا زوالش نیست
خم کرده غم پشت ثباتش را، بر باد داده معجزاتش را
در قامتش دیگر تکاپویی از روزهای اعتدالش نیست
بتخانه های شهر را دیده است، با آتش نمرود جنگیده است
از طعنه های مردم بابل، دیگر نشاطی در جمالش نیست
رنج جهان در سینه اش جاری، چیزی میان خواب و بیداری
از این رسالت حاصلی جز جنگ با کودکان خردسالش نیست
*
من: یک کبوترزاده ی ناکام، من: یک پرنده، خسته و آرام
اعجاز من این بال زخمی بود...
چندی است: بالش نیست
حالش نیست
#محمد_مرادی
#تو_سیب_و_گندم...
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
"به ایرانِ عزیز"
اجازه می‌خواهم تا تو را نفس بکشم
در ابتدایِ تو بی‌انتها نفس بکشم
مراد، حبّ وطن نیست، من غریبِ تو ام
به جز تو پیش کدام آشنا نفس بکشم؟
کسی نباید از این راز با خبر باشد
غم تورا باید بی‌صدا‌ نفس بکشم
مرا به دلهره‌ی دشت‌ها ببر، بگذار
که در تجمع آلاله‌ها نفس بکشم
مرا ببر تا دریا، مرا ببر تا رود
مرا ببر به دماوند تا نفس بکشم
خراب کن سبلان را، ببند کارون را
تو باش تنها، تا من رها نفس بکشم
تو باش تنها، مانند ماه، مثل زمین
که در پناه تو بعد از خدا نفس بکشم
بپاش در وزش باد عطرِ نامت را
که عاشقانه به یاد شما نفس بکشم
خیال کن تو نباشی، به من بگو دیگر
به اعتبارِ کدامین هوا نفس بکشم؟
تو از تلاقی هفت آسمان وسیع‌تری
کجای وسعتِ این ماجرا نفس بکشم
تمام دنیایم را گرفته‌ای حالا
اگر کنار تو نه، پس کجا نفس بکشم؟
"غبار راهگذارت کجاست؟" بگذر تا
"به یادگارِ نسیم صبا" نفس بکشم
تو سرزمین منی روز آخرینم باد
اگر هوایی غیر از تو را نفس بکشم
#محمد_مرادی
#تو_سیب_و_گندم_تو_خود_حوا
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"به ایرانِ عزیز"
اجازه می‌خواهم تا تو را نفس بکشم
در ابتدایِ تو بی‌انتها نفس بکشم
مراد، حبّ وطن نیست، من غریبِ تو ام
به جز تو پیش کدام آشنا نفس بکشم؟
کسی نباید از این راز با خبر باشد
غم تورا باید بی‌صدا‌ نفس بکشم
مرا به دلهره‌ی دشت‌ها ببر، بگذار
که در تجمع آلاله‌ها نفس بکشم
مرا ببر تا دریا، مرا ببر تا رود
مرا ببر به دماوند تا نفس بکشم
خراب کن سبلان را، ببند کارون را
تو باش تنها، تا من رها نفس بکشم
تو باش تنها، مانند ماه، مثل زمین
که در پناه تو بعد از خدا نفس بکشم
بپاش در وزش باد عطرِ نامت را
که عاشقانه به یاد شما نفس بکشم
خیال کن تو نباشی، به من بگو دیگر
به اعتبارِ کدامین هوا نفس بکشم؟
تو از تلاقی هفت آسمان وسیع‌تری
کجای وسعتِ این ماجرا نفس بکشم
تمام دنیایم را گرفته‌ای حالا
اگر کنار تو نه، پس کجا نفس بکشم؟
"غبار راهگذارت کجاست؟" بگذر تا
"به یادگارِ نسیم صبا" نفس بکشم
تو سرزمین منی روز آخرینم باد
اگر هوایی غیر از تو را نفس بکشم
#محمد_مرادی
#تو_سیب_و_گندم_تو_خود_حوا
@drmomoradi
"زوال"
می‌خواهم از پرواز بنویسم، "می‌خواهم" اما حسّ و حالش نیست
یک روز آخر اوج می‌گیرم، روزی‌که حالش هست و بالَش نیست
پر می‌زنم از کوه تا صحرا، در جستجوی یک‌بغل دریا
پر می‌زنم... اما نمی‌یابم، آه آسمان این‌که روالش نیست
*
من: آخرین پیغمبر تاریخ، مصلوبِ ده‌ها بند، صدها میخ
پیغمبری که کشته خواهد شد، اما نه از مردن خیالش نیست
از غار بیرون آمدم، گفتم: پیغمبر این عهد خواهم شد
پیغمبری بی‌معجزه، بی‌قوم، که تکیه‌گاهش جز عیالش نیست
پیغمبر این عصر بد_ اخمی، با آیه‌هایی خونی و زخمی
پیغمبری که هیچ‌کس در شهر، دیگر به فکر قیل و قالش نیست
*
...
بر منبری فریاد خواهد زد، یا از فراز پشته‌ای، سنگی
شاید یکی مومن شود اما... نه آن یکی هم احتمالش نیست:
این قوم کفش و گیوه می‌خواهند، نان و طلا و خانه و پوشاک
در باور این قوم مرتدّ است، هر کس که زورش نیست، مالش نیست
فرزند هم از دین او خسته است، گفته‌است: " این دین، دینِ بی‌نانی است"
" با سفره‌ی مردم چه خواهد کرد؟ پیغمبری که فکرِ آلش نیست"
دنبال یک سجاده می‌گردد، دنبال آوای اذان اما
در کوچه‌های بی‌خیال شهر، دیگر صدایی از بلالش نیست
*
آمد بخواند معجزاتش را، سنگش زدند و دوره‌اش کردند
گفتند: " این پیغمبر مجنون، جز بدشگونی پشتِ فالش نیست"
حالا کنار جاده‌ای متروک، یک مرد تنها در افق خیره است
مردی که از چشمان او پیداست، دیگر زمانی تا زوالش نیست
خم کرده غم پشت ثباتش را، بر باد داده معجزاتش را
در قامتش دیگر تکاپویی از روزهای اعتدالش نیست
بتخانه‌های شهر را دیده‌است، با آتش نمرود جنگیده‌است
از طعنه‌های مردم بابل، دیگر نشاطی در جمالش نیست
رنج جهان در سینه‌اش جاری، چیزی میان خواب و بیداری
از این رسالت حاصلی جز جنگ با کودکان خردسالش نیست
*
من: یک کبوترزاده‌ی ناکام، من: یک‌پرنده، خسته و آرام
اعجاز من این بال زخمی بود...
چندی است: بالش نیست
حالش نیست
#محمد_مرادی
#تو_سیب_و_گندم...
@drmomoradi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"باران"

از فراسوی کوه می‌آید با سلام فرشتگان: باران

به بهانه‌ی باران بهار


#باران
#غزل
#محمد_مرادی
#تو_سیب_و_گندم

@drmomoradi
"به ایرانِ عزیز: به بهانه‌ی روز خلیج فارس"

به من اجازه بده! تا تو را نفس بکشم
در ابتدایِ تو بی‌انتها نفس بکشم
بهانه، "حبّ وطن" نیست، من غریبِ تو ام
به جز تو پیش کدام آشنا نفس بکشم؟
کسی نباید از این راز با خبر باشد
غم تورا... باید... بی‌صدا‌ نفس بکشم
مرا به دلهره‌ی دشت‌ها ببر، بگذار
که در تجمع آلاله‌ها نفس بکشم
مرا ببر تا دریا، مرا ببر به خلیج
مرا ببر به دماوند تا نفس بکشم

خراب کن سبلان را...، ببند کارون را...
تو باش تنها، تا من رها نفس بکشم
تو باش تنها، مانند ماه، مثل زمین
که در پناه تو بعد از خدا نفس بکشم
بپاش در وزش باد عطرِ نامت را
که عاشقانه به یاد شما نفس بکشم
خیال کن تو نباشی، به من بگو دیگر
به اعتبارِ کدامین هوا نفس بکشم؟
تو از تلاقی هفت.آسمان وسیع‌تری
کجای وسعتِ این ماجرا نفس بکشم
تمام دنیایم را گرفته‌ای پس از این
اگر کنار تو نه، پس کجا نفس بکشم؟
"غبار راهگذارت کجاست؟" بگذر تا
"به یادگارِ نسیم صبا" *نفس بکشم
*
تو سرزمین منی روز آخرینم باد
اگر هوایی غیر از تورا نفس بکشم

*تضمین از حافظ

#محمد_مرادی
#تو_سیب_و_گندم_تو_خود_حوا
#سوره_مهر
#ایران
#خلیج_فارس

@drmomoradi