🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌹 #ماه_رمضـان_در_جبهه_ها 🌹
🌺 بعد از ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن
نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ...
🌺 مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند.
🌺 جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید...
🌺 فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد.
🌹ماه #رمضان بود...
🌹تیرماه شصت و یڪ...
🍂 #عملیات_رمضان
🍂 #بفدای_لب_تشنه_ات_یاحسین
🍂 #خاطرات_ناب
🌹 https://telegram.me/Dostshahidman
🌹 #ماه_رمضـان_در_جبهه_ها 🌹
🌺 بعد از ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن
نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ...
🌺 مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند.
🌺 جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید...
🌺 فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد.
🌹ماه #رمضان بود...
🌹تیرماه شصت و یڪ...
🍂 #عملیات_رمضان
🍂 #بفدای_لب_تشنه_ات_یاحسین
🍂 #خاطرات_ناب
🌹 https://telegram.me/Dostshahidman
Telegram
دوست شهید من
💟🍃🍃🌷
💟اگر دوست شھید داشته باشی ڪم ڪم شبیهاش میشوی.
💙آنقدر شبیه ڪه حتی ظاهرت هم مثل او میشود.
💖تا آنجا پیش خواهی رفت ڪه دوست شھیدت نمیگذارد بمیری❓
🌹آخرشھیدت میڪند.😊
🍃🌷
💟🍃🌷
ارتباط با ادمین
@Dostshahid
💟اگر دوست شھید داشته باشی ڪم ڪم شبیهاش میشوی.
💙آنقدر شبیه ڪه حتی ظاهرت هم مثل او میشود.
💖تا آنجا پیش خواهی رفت ڪه دوست شھیدت نمیگذارد بمیری❓
🌹آخرشھیدت میڪند.😊
🍃🌷
💟🍃🌷
ارتباط با ادمین
@Dostshahid
#انتشــار_دهــــیـد
💎•°•°💎°•°•💎°•°•💎°•°•💎•°•°💎
🍂 #حق_همســـایگے_شهیــد 🍂
سراسیمه وارد شد، گریه مےڪرد و میگفت من از چه ڪسے باید عذرخواهے ڪنم؟ به چه ڪسے باید بگم منو ببخشه؟
میگفت: من مخالف تدفین شهدای گمنام در این محل بودم و اعتقاد داشتم با آمدن این شهدا به نزدیڪے منزل ما، اینجا قبرستان میشود و قیمت خانه هاے ما پایین مےآید....
پسر ۱۲ ساله من مبتلا به بیمارے شدید پادرد بود،به نحوے ڪه قادر به راه رفتن نبود.
دیشب در رؤیاے صادقانه شخصے را دیدم ڪه به من گفت: اگر چه شما نمیخواستے ما همسایه شما شویم،اما حالا ڪه همسایه شدیم حق همسایگے را بجا مےآوریم.
براے شفای پسرت رو به قبله بایست و سه مرتبه بگو الحمدالله....
با گریه از خواب پریدم ، ذڪر را گفتم،
پسرم شفا گرفت، حالا آمده ام عذرخواهے ڪنم...
🍂با توسل به #شهدا حاجت بگیرید🍂
#خاطرات_ناب
#توسل_به_شهدا
💎•°•°💎°•°•💎°•°•💎°•°•💎•°•°💎
#دوست شهیدمن 👇👇
https://telegram.me/Dostshahidman
💎•°•°💎°•°•💎°•°•💎°•°•💎•°•°💎
🍂 #حق_همســـایگے_شهیــد 🍂
سراسیمه وارد شد، گریه مےڪرد و میگفت من از چه ڪسے باید عذرخواهے ڪنم؟ به چه ڪسے باید بگم منو ببخشه؟
میگفت: من مخالف تدفین شهدای گمنام در این محل بودم و اعتقاد داشتم با آمدن این شهدا به نزدیڪے منزل ما، اینجا قبرستان میشود و قیمت خانه هاے ما پایین مےآید....
پسر ۱۲ ساله من مبتلا به بیمارے شدید پادرد بود،به نحوے ڪه قادر به راه رفتن نبود.
دیشب در رؤیاے صادقانه شخصے را دیدم ڪه به من گفت: اگر چه شما نمیخواستے ما همسایه شما شویم،اما حالا ڪه همسایه شدیم حق همسایگے را بجا مےآوریم.
براے شفای پسرت رو به قبله بایست و سه مرتبه بگو الحمدالله....
با گریه از خواب پریدم ، ذڪر را گفتم،
پسرم شفا گرفت، حالا آمده ام عذرخواهے ڪنم...
🍂با توسل به #شهدا حاجت بگیرید🍂
#خاطرات_ناب
#توسل_به_شهدا
💎•°•°💎°•°•💎°•°•💎°•°•💎•°•°💎
#دوست شهیدمن 👇👇
https://telegram.me/Dostshahidman
Telegram
دوست شهید من
💟🍃🍃🌷
💟اگر دوست شھید داشته باشی ڪم ڪم شبیهاش میشوی.
💙آنقدر شبیه ڪه حتی ظاهرت هم مثل او میشود.
💖تا آنجا پیش خواهی رفت ڪه دوست شھیدت نمیگذارد بمیری❓
🌹آخرشھیدت میڪند.😊
🍃🌷
💟🍃🌷
ارتباط با ادمین
@Dostshahid
💟اگر دوست شھید داشته باشی ڪم ڪم شبیهاش میشوی.
💙آنقدر شبیه ڪه حتی ظاهرت هم مثل او میشود.
💖تا آنجا پیش خواهی رفت ڪه دوست شھیدت نمیگذارد بمیری❓
🌹آخرشھیدت میڪند.😊
🍃🌷
💟🍃🌷
ارتباط با ادمین
@Dostshahid
✅ #به_شـــرط_ترکــــــ_سیـــــگار
#شهیــــــــد_همتـــــــــــ🌹
همان روز خواستـگاری یا زمان خواندن خطبـه عقـد بود ڪه مادرم گفت: قول مـی دهد سیـگار هم نڪـشد. خانمـش هم گفتــ: مجاهد فـی سبیل الله ڪه نباید سیـگار بڪـشد؛ سیــگار ڪــشیـدن دور از شـأن شماست!
وقتـی برگشتیـم خانه، رفـت جیب هایــش را گشت؛ سیگـارهایش را درآورد، لــه شان ڪرد و برد ریختــــ تـوی سـطل.
گفت: «تمام شد. بعد از حدود 14 سال سیـگاری بودن، دیگر هیچ ڪـس دستـ من سیــگار نمـی بینـد.»
همیــن هم شــد.
خانمــش مــی گفت: یڪـی دو سال از ازدواجــمون مــی گذشت، رفتم پیشش گفتــم: این بچـه گوشش درد مـی ڪنه؛ این سیـگار را بگیر یڪـ پڪـ بزن، دودش را فـوت ڪـن توی گوشش. گفت: «نمـی تونم. قول دادم دیگه سیگار نڪشم.» گفتـم: بچه داره درد میڪـشه! گفت: «ببر بده همسـایه بڪـشه و توی گوشش فوتــــ ڪـنه. دیگه هم به مـــن نگــو.»
#شهید_محمد_ابراهیم_همت 🕊
#خاطرات_ناب
📚به مجنون گفتم زنده بمان ، ص202 و 203
@Dostshahidman
#شهیــــــــد_همتـــــــــــ🌹
همان روز خواستـگاری یا زمان خواندن خطبـه عقـد بود ڪه مادرم گفت: قول مـی دهد سیـگار هم نڪـشد. خانمـش هم گفتــ: مجاهد فـی سبیل الله ڪه نباید سیـگار بڪـشد؛ سیــگار ڪــشیـدن دور از شـأن شماست!
وقتـی برگشتیـم خانه، رفـت جیب هایــش را گشت؛ سیگـارهایش را درآورد، لــه شان ڪرد و برد ریختــــ تـوی سـطل.
گفت: «تمام شد. بعد از حدود 14 سال سیـگاری بودن، دیگر هیچ ڪـس دستـ من سیــگار نمـی بینـد.»
همیــن هم شــد.
خانمــش مــی گفت: یڪـی دو سال از ازدواجــمون مــی گذشت، رفتم پیشش گفتــم: این بچـه گوشش درد مـی ڪنه؛ این سیـگار را بگیر یڪـ پڪـ بزن، دودش را فـوت ڪـن توی گوشش. گفت: «نمـی تونم. قول دادم دیگه سیگار نڪشم.» گفتـم: بچه داره درد میڪـشه! گفت: «ببر بده همسـایه بڪـشه و توی گوشش فوتــــ ڪـنه. دیگه هم به مـــن نگــو.»
#شهید_محمد_ابراهیم_همت 🕊
#خاطرات_ناب
📚به مجنون گفتم زنده بمان ، ص202 و 203
@Dostshahidman
یڪ روز #آقای_اندرزگو را در بازار
« سرشور » مشهد دیدم ڪه با یڪ موتورگازی میآمد .
موتور را ڪه نگهداشت ، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد .
از او دربارهٔ خروسها پرسیدم ؛
جواب داد ڪه این خروسها استثناییاند و تخم میگذارند !
زنبیل را ڪه ڪنار زدم ، دیدم زیر پای خروسها پر از نارنجڪ و اسلحه است ...
خاطره مقام معظم رهبری از چریڪ انقلابی #شهید_سید_علی_اندرزگو
( به مناسبت 2 شهریور سالروز شهادتش )
#خاطرات_ناب
@Dostshahidman
« سرشور » مشهد دیدم ڪه با یڪ موتورگازی میآمد .
موتور را ڪه نگهداشت ، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد .
از او دربارهٔ خروسها پرسیدم ؛
جواب داد ڪه این خروسها استثناییاند و تخم میگذارند !
زنبیل را ڪه ڪنار زدم ، دیدم زیر پای خروسها پر از نارنجڪ و اسلحه است ...
خاطره مقام معظم رهبری از چریڪ انقلابی #شهید_سید_علی_اندرزگو
( به مناسبت 2 شهریور سالروز شهادتش )
#خاطرات_ناب
@Dostshahidman
🌹شهید حمید محمودی🌹
💠وعده حق امام رضا(ع)💠
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران
چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود..
خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم..
تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد..
بلند شد اومد جبهه
یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم..
می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم
یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ... اجازه گرفت و رفت مشهد
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه
توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم
آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود
نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر
گریه می کرد و می گفت:یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام
آقا جان چشم به راهم نذار...
توی وصیتنامه ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود
شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده
دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
راوی:(همرزم شهید،حاج مهدی سلحشور)
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_حمید_محمودی
@Dostshahidman
💠وعده حق امام رضا(ع)💠
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران
چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود..
خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم..
تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد..
بلند شد اومد جبهه
یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم..
می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم
یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ... اجازه گرفت و رفت مشهد
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه
توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم
آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود
نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر
گریه می کرد و می گفت:یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام
آقا جان چشم به راهم نذار...
توی وصیتنامه ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود
شهید که شد ، دیدیم حرفاش درست بوده
دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
راوی:(همرزم شهید،حاج مهدی سلحشور)
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_حمید_محمودی
@Dostshahidman