دوست شهید من
31 subscribers
5.68K photos
820 videos
50 files
156 links
💟🍃🍃🌷

💟اگر دوست شھید داشته باشی ڪم ڪم شبیه‌اش می‌شوی.

💙آنقدر شبیه ڪه حتی ظاهرت هم مثل او می‌شود.

💖تا آنجا پیش خواهی رفت ڪه دوست شھیدت نمی‌گذارد بمیری

🌹آخرشھیدت می‌ڪند.😊

🍃🌷
💟🍃🌷
ارتباط با ادمین
@Dostshahid
Download Telegram
#تلنگر

.
تنها کسی که دلت را نخواد شکست
همان است که آن را ساخت
پس فقط به #خــــدا تکیه کن...
.

.
 #شهدا_زنده اند؛
@Dostshahidman
یه مادر شهیدمو ، دلم رو پرپر میکنم
@Maddahionlin
#واحد احساسی #شهدا

🍃یه مادر شهیدمو، دلم رو پرپر میکنم

🍃فقط با یاد پسرم، زندگیمو سر میکنم

🎤 #سید_رضا_نریمانی

👌فوق زیبا
@Dostshahidman
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢١٠٨

#تازه_فهميدم_نيمى_از_پسرم_را_دفن_نكرده_اند...!

🌷می دانستم سفر آخرش است، خودش هم که مطمئن بود. تا پای اتوبوس همراهش شدم. موقع خداحافظی گفت: مادر اگر دشمن من رو چهار تکه کند، بگذارد جلویت چه می کنی؟ سر بلند کردم و گفتم: هیچی مادر، شکر خدا! لبخند رضایت روی صورت زیبایش نقش بست. گفت: مادر یک سفارش به تو می کنم، هر جا دیدی دشمن است گریه نکن، که دشمن، شاد شود!

🌷....وقتی جنازه عزیزم را آوردند، سنگین بودم و پا به ماه. به خاطر حال و روزم به من نگفتند که عزیز چگونه شهید شده، خودم هم چیزی متوجه نشدم. با همان حال و روزم رفتم بالای سرش، صورتش را بوسیدم و شیرم را حلالش کردم.

🌷گذشت تا اولین سالگرد عزیز. دقیقاً یک سال از شهادت عزیز می گذشت، چشم هایم رفت روی هم. دو جوان قد بلند و خوش قیافه از همرزمان عزیز با لباس فرم سپاه آمدند جلویم، گفتند: مادر دستت را باز کن! دست هایم را که باز کردم، نیم تنه پايين عزیز را روی دست هایم گذاشتند و گفتند: از پسرت سرش گیرت آمده بود، آنچه از عزیز جا مانده بود را برای شما آوردیم!

🌷....گفتم: الهی شکر که چنین فرزندی تربیت کردم. همان موقع از هوش رفتم وقتی به هوش آمدم به فرزند دیگرم که پاسدار است گفتم: شما چرا یک سال از شهادت عزیز گذشته به من نگفتید عزیز چه طور شهید شد و پاهایش در منطقه جا مانده! گفت: ما نتوانستیم به تو بگویيم، همین خوابی که دیدی، درست است.

🌷نمی بینمش، اما حضورش را همیشه و همه جا کنار خودم حس می کنم!

🌹خاطره اى به ياد شهيد عزيز ضيايى

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم

#سلام_خدا_بر_شهیدان🌹
@Dostshahidman
هوای این روزای من هوای سنگره
@Maddahionlin
#شور #شهدا #مدافعان_حرم

🍃هوای این روزای من هوای سنگره

🍃یه حسی روحمو تا زینبیه میبره

🎤 #سید_امیر_حسینی

👌فوق زیبا

🌷 #شبتون_شهدایی
🌷 #التماس_دعا

@Dostshahidman
🌹🍂🍂🌹

#برگی_از_خاطرات

یکبار از من پرسیده بود:
چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات می مانی؟
گفتم "از همون ابتدای زمانی که حقوقم رو میگیرم.منتظرم که موعد بعدی پرداخت برسه!!
اهی از حسرت کشید و گفت؛
(( اگر مردم این انتظاری که برای مال دنیا و دنیا میکشند ،کمی از آن رو بخاطر امام زمان(عج)میکشیدند ،ایشان تا حالا ظهور کرده بود،امام منتظر ندارد!!!!! ))

#شهید_محمود_رادمهر
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ

🌺🍃
@Dostshahidman
#دلنوشته...✍️

شهدادلگیرم...😔
ازکه نمی دانم...ازچه نمی دانم...😭

دلم جایی رامی خواهد
مثل #شلمچه، #فکه، #چزابه، #طلائیه، #دهلران، #بازی_دراز..

جایی که خاکش آغشته شده به #خون پاک شما...
جایی که هوایش بوی #عطرسیب می دهدبوی #سیدالشهداء...
جایی که #خدا را می شودباتمام وجوداحساس کرد...
جایی که زمینش محل فرود فرشتگان است وآسمانش محل پروازهای عاشقانه ی شما...
جایی که خداباشد،شماومــن...😔

می خواهم #حدیث_غربتم رافریادبزنم...حدیث شرمندگیم را...
#دلم نفس کشیدن می خواهد نفس کشیدن درهوای شما...بخدا #شهرمان آلوده شده به صدگناه...😭

#شهدا مرادریابید به حرمت #چادر_خاکی_مادرتان😔مراکه دیگرجان به لبم رسیده...

دریابید مراکه #خسته ترینم،خسته از خودم ازنفسم،ازاطرافیانم،ازشهربی شما...


به رسم رفاقت دعایم کنید
@Dostshahidman
#هر_روز_با_شهدا_٢٧١١

#پیکر_مطهر_شهدا_در...!!
#تکان‌دهنده‌ترین_لحظات_تفحص

🌷چیزی که برای همه‌ی ما عجیب بود و اوایل باور آن برای‌مان خیلی سخت و مشکل می‌آمد صحنه‌هایی بود که می‌دیدیم و دل انسان را تکان می‌داد. این را می‌توانم بگویم که تکان‌دهنده‌ترین و سخت‌ترین لحظاتی که در تفحص پشت‌سر می‌گذاشتیم، همان‌جا بود. باورش برای خود ما که می‌دیدیم مشکل بود، چه برسد به کسی که نیامده، ندیده، می‌خواهیم برایش تعریف کنیم.

🌷آن صحنه، شهدایی بودند که عراقی‌ها پیکرشان را در توالت‌های‌شان انداخته بودند. چاه‌های فاضلاب و جاهایی که مشخص بود شهدا را داخل آنها انداخته و همان‌جا دست‌شویی‌‌شان را احداث کرده‌اند. این مسئله، اوایل برای هیچ‌کس قابل تصور و قبول نبود. غالباً در كار تفحص به محل دست‌شویی‌ها که می‌رسیدیم، ناخودآگاه حالت تنفر و انزجار در وجودمان پیدا می‌شد و زود از کنار آن رد می‌شدیم.

🌷همه‌ی مسائل از آن‌جا شروع شد که یکی از روزها، متوجه لبه‌ی پوتینی شدیم که از خاک کنار دست‌شویی بیرون زده بود. با اکراه آن‌جا را کندیم و درکمال حیرت به استخوان پای انسانی برخوردیم. از همان‌جا بود که چند گور دسته‌جمعی پیدا کردیم و حدود ٢٨ يا ٣٠ شهید درآوردیم. اولین محل را که کندیم، شش - هفت شهید پیدا شدند. همین‌طور یکی دیگر، تا به قسمتی رسیدیم که خود دست‌شویی قرارداشت. مکان این صحنه‌ها در ارتفاع ١٤٣ فکه، منطقه‌ی عملیاتی والفجر یک بود. محلی که گردان‌های خندق، کمیل و حنظله از لشکر حضرت رسول (ص) آن‌جا عملیات کرده بودند.

🌷از آن به‌بعد، بچه‌ها به هر دست‌شویی که می‌رسیدند، با ناراحتی و دل‌شکستگی تمام، آن‌جا را می‌کندند و پیکر مطهر شهدا را خارج می‌کردند. شاید از هر ده دست‌شویی عراقی که در منطقه به‌چشم می‌خورد، در هفت تای آنها شهید یافت می‌شد. شهیدی بود که همرزمانش محل شهادت او را درکنار ارتفاع نشان دادند؛ حدود یک سال بچه‌ها اطراف آن ارتفاع را می‌گشتند ولی از او خبری نبود. سرانجام پیکر او جزو شهدایی یافت شد که گفتم. در اوج مظلومیت، درحالی که دست‌ و پاى‌شان را با سیم تلفن بسته بودند.

🌷یکی دیگر از این صحنه‌ها که دل‌مان را آتش می‌زد، این بود که دست بعضی از این شهدا را با پیشانی بندهای‌شان بسته بودند. حالا تصور کنید، با چه فشاری دست‌وپای مجروحین را بسته‌اند و این‌گونه وحشیانه به‌شهادت رسانده‌اند. بعد از پیش آمدن این مسئله، جاهایی را که محل انباشت زباله و.... بود، جست‌وجو کردیم و متأسفانه در آن‌جاها نیز شهید پیدا کردیم.

راوی: رزمنده دلاور مرتضی شادکام
📚 کتاب "تفحص" نوشته حمید داودآبادی - صفحه ٩٩

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم

#سلام_خدا_بر_شهیدان🌹@Dostshahidman
" #شهید_مصطفی_محمدمیرزایی "
.
پاسدار بود اما یک محله او را خطاط ماهر، باربر صلواتی و اوستاکار با انصاف می دانستند. کسی خبر نداشت او امین حاج قاسم و مهندس مختل کردن سیستم ارتباطی گروه های تکفیری است.
.

🔹متولدمرداد ۱۳۶۰ استـ در شهررے متولد شد. مجرد و جوانے مومن و انقلابـے، مصداق کلام نورانے ولے فقیه زمان خویش بود. او یڪ سال در سوریه به خطوط مبارزه با دشمن تڪفیرے پیوست و جزو مدافعانـــ حریـم آل الله شـد.ایشان از طرف حاج قاسم سلیمانے نزدیڪ دوسال مامور شد به محور هاے جبهه ی مقاومت و همزمان با سردارسلیمانے و یارانش در شهر صعده یمن درساعت ۱:۲۰ بامداد مورخ ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ در این راه به فیض شهادتـ نائل آمد.
.
یادبود شهید مصطفی محمد میرزایی
📍حرم حضرت عبدالعظیم در شبستان امام خمینی

.
هدیه به روح پاک و پرفتوح شهید مصطفی محمد میرزایی

#گمنامِ_عاشق
#به_آرزوت_رسیدی
#شهدا_التماس_دعا
#یاد_شهدا_با_صلوات
@Dostshahidman
میزنیم پیامو از قبیله ی سلمان
@Maddahionlin
🏴 #شهدای_خان_طومان

#شور #شهدا #مدافعان_حرم

🍃می زنیم پیامو از قبیله ی سلمان

🍃زینبیه خط قرمزه برا ایران

🎤 #مهدی_رعنایی

🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات🌷

@Dostshahidman
دست خدا پشت سر مدافعان حرم
@Maddahionlin
🏴 #شهدای_خان_طومان

#شور #شهدا #مدافعان_حرم

🍃این که به روی دوش منه

🍃دست خدا پشت سر مدافعان حرمه

🎤 #مهدی_رسولی

🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات🌷
@Dostshahidman
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢٧٨٩

#ترجیح_رضایت_خدا
#دو_برادر....

🌷پس از مدتی که مهدی باکری به جبهه می آید و رشادتها از خود نشان می دهد، برادرش حمید هم به دنبال او می آید. حمید بلافاصله پس از ورود، به ستاد فرماندهی می رود، جایی که آقا مهدی در آنجا مستقر است. پس از سلام و احوالپرسی، آقا مهدی از حمید می خواهد که به کارگزینی پیش آقای روزبهانی برود و مدارکش را تحویل بدهد وکارهای مقدماتی را پشت سر بگذارد.

🌷حمید نزد آقای روزبهانی می رود و متوجه می شود معرفی نامه ای که لازم بوده است از سپاه تبریز بگیرد، ندارد. آقای روزبهانی به او اطمینان می دهد که با تأیید فرمانده این مشکل حل است. وقتی حمید مجدداً نزد آقا مهدی می آید و جریان را به او می گوید، آقا مهدی با همان لبخند ملیح همیشگی، چشم در چشمان حمید می دوزد و پس از مکثی نسبتاً طولانی مى گويد:...

🌷....مى گوید: حتماً تو نمی خواهی که من کار غیر قانونی انجام دهم. خدا راضی تر است که به تبریز بروی، سری به خانواده بزنی، سلام ما را هم برسانی و بعد با مدارک کامل پیش ما بیایی. سپس دستان برادرش حمید را به گرمی می فشرد، صورتش را می بوسد و او را تا دم در بدرقه می کند.

🌹خاطره اى به ياد برادران شهيد، فرماندهان مهـدى و حميد باكرى

دو برادر اقتدا كردن به مولاشون على (ع)
دو برادرم هستن كه....

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات

#اللهم_صل_علی_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم

#سلام_خدا_بر_شهیدان🌹
@Dostshahidman
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢۸۱۸

#فرمانده‌ای_که_خودش_جلوتر_از_همه_بود!!

🌷خودش رفته بود سرکشی خط. خاکریز بالا نیامده، لودر پنچر شده بود. سراغ فرمانده گردان را هم از ستاد لشکر گرفت. خواب بود! –«یعنی چی که فرمانده گردان هفت کیلومتر عقب‌تر از نیروهاشه؟ اگه قراره گردان با بی‌سیم هدایت بشه، از مقر تیپ این کار رو می‌کردیم!!

🌷....وقتی فرمانده گروهان از پشت بی‌سیم می‌گه سمت راست فشاره، فرمانده گردان باید با گوشت و خونش بفهمه چی می‌گه. باز توقع داریم خدا کمک کنه. این جوری نمی شه. فرمانده گردان باید جلوتر از همه باشه.»

🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حسن باقری

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم

#سلام_خدا_بر_شهیدان🌹
@Dostshahidman
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢٧۲۰

#قولی_در_شب_عملیات_والفجر_۸

🌷....ما هم انتخاب شده بودیم که با غواص‌ها از آب اروندرود رد بشیم و به دل دشمن بزنیم. اگر چه تخریبچی بودیم اما در این مأموریت وظیفه خاموش کردن سنگر تیربار دشمن که در لب رودخانه قرار داشت به من و شهید علی پیکاری سپرده بودند. به همین دلیل من با خودم «آر.پی.جی» برداشتم و شهید پیکاری هم چند تا گلوله «آر.پی.جی» و نارنجک برداشت.

🌷مسئول دسته‌ای که ما باید همراهش می‌رفتیم شهید رسول کشاورز بود که ساعتی قبل از عملیات در مسیر برگشتن از قرارگاه در راه تصادف کرد و بیهوش شد و به عملیات نرسید و قرار شد معاونش شهید سید مصطفی خاتمیان کار را فرماندهی کند. قبل از اینکه حرکت کنیم و وارد آب بشیم؛ چندین بار شهید خاتمیان پیش من و علی پیکاری آمد و هر بار این جمله را تکرار می‌کرد که «مواظب من باشید تا اونور آب بیام.» و ما دو تا هم این سفارش را به حساب تواضع سید مصطفی می‌گذاشتیم.

🌷....تا اینکه برای آخرین بار خیلی جدی گفت: «مواظب من باشید تا اونور آب بیاییم.»  این بار از سید پرسیدیم: «سید حتمأ یک چیزی هست که این همه اصرار می‌کنی؟!» سید گفت: «می‌دونی دلیلش چیه؟ فقط خودتون بدونید، نمی‌خواهم کسی بدونه.» راستش من و شهید پیکاری خیلی نگران شدیم. با اشتیاق دلیلش را از سید پرسیدیم.

🌷سید گفت: «به خاطر این اصرار می‌کنم که مواظبم باشید چون من شب‌کور هستم و شبها چشم‌هایم خوب نمی‌بینه.» به سید گفتیم: «این موضوع رو حاج خادم (فرمانده غواصان لشکر ۱۰) می‌دونه؟» سید گفت: «نه! چون اگر بدونه، من از عملیات محروم می‌شم. فقط من از اروند به سلامت رد بشم بقیه کارها حل می‌شه.»

🌷خلاصه با سید مصطفی و دسته غواص‌ها از اروند گذشتیم. معبر ما به نام مادر سادات، حضرت زهرا سلام الله علیها بود. به آن طرف رود که رسیدیم اتفاقاتی لب آب افتاد که دشمن ما را مشغول کرد و سید زودتر از ما وارد کانال «جزیره ام‌ الرصاص» شد. و چشم‌هایی که تا ساعاتی قبل دلشوره داشت که نمی‌بینه به لقاء خدا روشن شد و گلوله دشمن به چشمش اصابت کرد و به معراج رفت.»

راوی: رزمنده دلاور جعفر طهماسبی از پیشکسوتان تخریب‌چی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم

#سلام_خدا_بر_شهیدان🌹
@Dostshahidman
🌷بعد از سفر آخر به مشهد که خود جریان مفصلی دارد، روزی ابن یامین مرا به اتاقش برد و گفت: من دیشب خواب جالبی دیدم، اگر قولی می‌دهی که در جایی نقل نکنی برایت تعریف کنم.

🌷من قول دادم و او برایم تعریف کرد: خواب دیدم خودم را روی پای امام خمینی انداخته‌ام و با گریه به او می‌گویم من هنوز پاک نیستم چون خدا مرا نمی‌خواهد. تو از خداوند بخواه که مرا پاک کند و پیش خود ببرد. بعد از گریه‌های من حضرت امام خمینی (ره) بازوهای مرا گرفته و به طرف آسمان بلند کرد و گفت: پسرم تو پاکی، این جمله را چند بار تکرار کرد.

🌷وقتی خوابش را تعریف کرد با اطمینان کامل به من گفت: من این بار شهید می‌شوم؛ تو هم این مطلب را تا قبل از شهادتم به هیچ کس نگو. می‌ترسم یکی دعا کند تا من شهید نشوم. حالا ببینم آیا تو می‌توانی راز دار خوبی باشی یا نه؟

🌹خاطره ای به یاد شهید ابن یامین جهاندار لاشکی
راوی: خواهر شهید معزز

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@Dostshahidman
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢۸۵۸

#همسنگرم_کجایی؟؟

🌷آمبولانسى بود با آرم هلال احمر. روى شیشه عقبش نوشته بودم: «همسنگرم کجایى؟؟» و با آن از این منطقه به آن منطقه می‌رفتم. ....دو شبانه روز‌ نخوابیده بودم که توى جاده اندیمشک به دهلران، نرسیده به دشت عباس خوابم گرفت.

🌷گوشه جاده پارک کردم و توى ماشین خوابیدم. نمی‌دانم چه مدت خوابم برد که با صداى شیشه ماشین بیدار شدم. چوپان عشایرى بود از اهالى کرمانشاه که ایام زمستان دام‌های خود را این طرف‌ها آورده بود. داشت به شیشه می‌زد. گفت: «آقا! شما از هلال احمر هستید؟» گفتم: «چه طور؟» گفت: «خیلى وقت است که دنبال شما می‌گشتم. گفتم: «براى چى؟» گفت: «بیا دنبالم.»

🌷او با موتور از جلو و من پشت سرش. رفتم تا رسیدیم به عین‌خوش. زد توى جاده خاکى. حدود سه کیلومتر جلو رفتم‌. کنار یک تپه کوچک خاک ایستاد. خاک‌ها را کنار زد. دو شهید، آرام کنار هم خوابیده بودند. تازه فهمیدم آن بی‌خوابى بی‌جا نبوده. پرسیدم: «چى شد سراغ من آمدى؟» گفت: «پشت ماشین را خواندم.»

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@Dostshahidman



چه‌بخواهم چه‌نخواهم #شهدا می‌بینند
با همین روی سیاهم، #شهدا می بینند

آنقدر سر به هوا بود دلم، یادم رفت
گاه در حال گناهم، #شهدا می بینند 🕊🌷🕊

#سلام_بر_شهیدان 🕊🌷

@Dostshahidman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شهدا_شرمنده_ایم😔😔

چه برسر اسرايي که در اردوگاه های عراق نیامد..
وچه کسانی اسير شدن و كسي نفهمید ..
وچه کسانی که غریبانه درگورهایی بی نام و نشان دفن شدند و کسی نفهمید..!
حالا یه عده میگن توانایی هامون به خاطر ژن خوب پدر و مادرمون بود!

#لعنت_بر_اقا_زاده_فاسد
#لعنت_بر_اصلاح_طلب_فاسد
#ستون_پنجم_دشمن

❤️شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات❤️
@Dostshahidman
بسم الله الرحمن الرحیم

نیت کنین...


🌺امشب مهمان #شهیدی از
#شهدای_مدافع_حریم_اسلام_وحرم_اهل_بیت_علیهم_السلام هستیم


🌷 #شهید_هادی_شجاع 🌷


🔵 حاجت ها رو از #شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن...

🦋🦋