دلتنگیهای من
80 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
#ایستاده_در_باران
#پارت_277



بعد از اتمام لیست و تکمیل کارت‌ها همراه خاتون وارد جمع شدم، باید با آرشیدا هماهنگی‌های پایانی رو انجام می‌دادم ، اما موقعیتش رو نداشتم‌.‌
لیوان چای آهی رو خودم به دستش دادم و با تبسم عمیقی نگاهش کردم:

_خسته نباشی عزیزم...

با گرفتن چای ، دستم رو هم گرفت و بوسه‌ی ریزی روی انگشت حلقه‌ام کاشت ، که از گرم بودن زیادی لب‌هاش نفسم حبس شد ؛ لبه‌ی صندلی رو گرفتم و آروم کنارش نشستم که با شیطنت دم گوشم پچ زد:

_چرا سرخ و سفید میشی کوچولو؟

بازوش رو وینگوش گرفتم و شاکی اعتراض کردم:

_هزار بار گفتم تو جمع از این حرکتا نزن...

کمی از چاییش رو مزه مزه کرد و با ابروهای بالا پریده پرسید:

_منقلب میشید خانوم؟

شونه‌هام و بالا دادم:

_شایدم از سر شرم و حیاست...

نوک بینیش و با دوتا انگشتاش کشید و گفت:

_الهی دورت بگردم...

نگاهم و چرخوندم که متوجه شدم شایسته خانوم به آهی خیره شده، با برخورد نگاه من صداش رو صاف کرد و رو به آهی گفت:

_آهی جان من کارت دارم، لطفا بریم بالا صحبت کنیم.منتظر پاسخ آهی نموندم، از خدا خواسته بلندشدم و به سمت صندلی آرشیدا قدم برداشتم، بالای سرش ایستادم و در حین فشار دادن بازو‌هاش گفتم:

_آرشیدا جان منم یه کار خیلی ریز باهات دارم، اگه میشه ماهم بریم تو سالن صحبت کنیم...

کش و قوسی به بدنش داد و همراه با خمیازه گفت:

_ولی من یکم خوابم میاد، بریم اتاق شما هم یکم چرت بزنم هم حرف بزنیم...

از همه تشکر کردم و با برداشتن نایلون کارت‌ها، به همراه آرشیدا روانه‌ی اتاق شدم، همراه با باز کردن در نطق کردم:

_چیکار میکنی با زحمت‌های ما؟ فایل و آموزش رقص آماده شده؟

در جوابم گوشیش رو به دست گرفت و با نشستن روی تخت صدای من توی فضای اتاق پیچید، لبخند دندون نمایی روی صورتم ظاهر شد که با تکون دادن سر گفت:

_نه جدا صدای قشنگی داری، فایل رقص نهایی هم حاضره فقط چون گفتم ممکنه حضوری نتونی بری، ویدیوش رو آماده کردن تا از روی اون تمرین کنی...

لپش رو محکم بوسیدم :

_واقعا ممنونم، امیدوارم بتونم جبران کنم...

_خواهش میکنم آوا جان، توهم جای خواهرمی، به نظرم تا سمج خان یکم راحتمون گذاشته رقصت و تمرین کنی...

_اولا که سمج خان و کوفت ، و دوما با حرفت موافقم...

با خنده گفت:

_بابا خب واقعا سمجه، هزار بار اومدم خونتون آخرش امروز تونستم باهات حرف بزنم ، حتی آدم نمیتونه برات پیامک بده

با چشم به دیوار اشاره کردم :

_شایسته خانوم میخواست باهاش صحبت کنه، امیدوارم تاثیر گذار باشه‌‌‌...

در نهایت از جا بلند شدیم و فضای انتهایی اتاق رو خالی کردیم، آرشیدا آهنگ رو پلی کرد که همزمان دو تا تقه ریز به در وارد شد، با دستپاچگی نگاهش کردم که بلند اعلام کرد:

_بفرمائید...

در به آرومی باز شد و عارف با لحن مظلومی گفت:

_میشه منم بیام پیش شما، حوصله‌ام سر رفته...