دلتنگیهای من
80 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
#ایستاده_در_باران
#پارت_270


مشغول خوردن شده بودیم که متوجه شدم به جای دهان با صورتم کیک خوردم ، چون وجود شکلات رو دور لبم حس میکردم . خواستم از جام بلند بشم که آهی صندلیش رو عقب کشید و با حلقه کردن دستش دور کمرم ، روی پاش نشوندم!
لبخندی زدم و سرم رو به سمت صورتش بر گردوندم که لب های گرم و همیشه تب دارش قفل لب هام شد ، با ولع شروع به بوسیدن لب هام کرد که نتونستم طاقت بیارم و با گذاشتن دست هام بر دو طرف صورتش لب پایینش رو اسیر کردم .
اصلا دوست نداشتن موقع بوسیدن سرش رو عقب بکشه بخاطر همین مجبور شدم لبش رو گاز بگیرم که به بوسیدنم ادامه بده...
آرامش عجیبی به سمتم هجوم آورده بود ، وقتی نفس کم آوردم سرم رو کنار کشیدم و با چشم های خمار شده به عسلی چشم هاش خیره شدم.
جفتمون نفس نفس میزدیم اما نفس های گرم اون داشت پوست گردنم رو آتیش میزد ، با حرکت دادن سرم لب هاش درست روی گوشم قرار گرفتن که با لحن بی قرارش نطق کرد:

_میدونستی که عاشق بوسیدن لب های شیرینتم ؟

لبخند عمیقی بر روی لب هام جاری شد که پیشونیم رو بوسید و دست هاش رو زیر دو زانوم قرار داد ، پیش از بلند شدن متوجه قصدش شدم و گردنش رو محکم گرفتم و تو آغوش مردونه اش فرو رفتم.
پله ها رو پشت سر هم طی کرد و با رسیدن به راهرو بلافاصله به بوسیدن لب هام روی آورد.
تا اینجاش هم آهی خیلی صبوری کرده بود چون تو این مدت تعداد رابطه هامون از انگشت های دستمون کمتر بوده...
در اتاق رو که پشت سرش بست ، روی زمین گذاشتم و دو دستش رو حصار طرفینم کرد . به در چسبیده بودم و منتظر حرکت بعدیش بودم که با خیس شدن گردنم صدای ناله ام بلند شد و بقیه ی دکمه های پیراهنم به دست آهی باز شدن.