#ایستاده_در_باران
#پارت_269
آخرین بشقاب رو شستم و داخل جا ظرفی قرارش دادم ، آهی با درست کردن نسکافه درگیر شده بود ، شیر آب رو بستم و روی کابینت در انتظار به اتمام رسیدن کار آهی نشستم ، به سمتم برگشت و با گفتن :
_خسته نباشید خانومم
لب هام رو به لبخند کش آورد ، در جوابش شیرین زبونی کردم:
_درمونده نباشی همسرم ...
شیر و از داخل یخچال برداشت که با شیطنت گفتم :
_میشه خونه ی خودمون پخت و پز هم پای خودت باشه؟
_شما جون بخواه آوا خانوم ، خونه ی خودمون من در بست در خدمت شمام
چقدر داشتنش و حظورش تو زندگیم زیبا بود ، اینکه همچین مردی پدر بچه هام میشد واقعا حس خوشایندی رو به همراه داشت پس مثله همیشه از ته دل خدارو شکر کردم و ازش خواستم آهی رو واسم حفظش کنه...
با اینکه هنوز یک ساعت هم از شام خوردنمون نگذشته بود اما در مقابل وسوسه های درونیم نتونستم مقاومت کنم و با پایین اومدن از کابینت به سراغ یخچال رفتم ، هنوز در یخچال به طور کامل باز نشده بود که ظرف کیک شکلاتی بهم چشمک زد ...
نفس عمیقی کشیدم و کیک و سسش رو دو دستی بلند کردم ، دو تیکه به اندازه ی خودم و آهی برش دادم و داخل بشقاب گذاشتم و باقی مونده اش رو به سرجاش برگردوندم . سس شکلات رو روی کتری گذاشتم تا گرم بشه ، باردار بودن هم عالمی داشت ، اشتیاق و میل آدم به غذا چند برابر میشد و انگار واقعا یک نفر دیگه هم از وجودت تغذیه میکنه...
#پارت_269
آخرین بشقاب رو شستم و داخل جا ظرفی قرارش دادم ، آهی با درست کردن نسکافه درگیر شده بود ، شیر آب رو بستم و روی کابینت در انتظار به اتمام رسیدن کار آهی نشستم ، به سمتم برگشت و با گفتن :
_خسته نباشید خانومم
لب هام رو به لبخند کش آورد ، در جوابش شیرین زبونی کردم:
_درمونده نباشی همسرم ...
شیر و از داخل یخچال برداشت که با شیطنت گفتم :
_میشه خونه ی خودمون پخت و پز هم پای خودت باشه؟
_شما جون بخواه آوا خانوم ، خونه ی خودمون من در بست در خدمت شمام
چقدر داشتنش و حظورش تو زندگیم زیبا بود ، اینکه همچین مردی پدر بچه هام میشد واقعا حس خوشایندی رو به همراه داشت پس مثله همیشه از ته دل خدارو شکر کردم و ازش خواستم آهی رو واسم حفظش کنه...
با اینکه هنوز یک ساعت هم از شام خوردنمون نگذشته بود اما در مقابل وسوسه های درونیم نتونستم مقاومت کنم و با پایین اومدن از کابینت به سراغ یخچال رفتم ، هنوز در یخچال به طور کامل باز نشده بود که ظرف کیک شکلاتی بهم چشمک زد ...
نفس عمیقی کشیدم و کیک و سسش رو دو دستی بلند کردم ، دو تیکه به اندازه ی خودم و آهی برش دادم و داخل بشقاب گذاشتم و باقی مونده اش رو به سرجاش برگردوندم . سس شکلات رو روی کتری گذاشتم تا گرم بشه ، باردار بودن هم عالمی داشت ، اشتیاق و میل آدم به غذا چند برابر میشد و انگار واقعا یک نفر دیگه هم از وجودت تغذیه میکنه...