رمان #ایستاده_در_باران
پارت 288
#پارت_پایانی ☔️
*
وقتی کامل موها و بدنم رو شست و خشکم کرد از حمام خارج شدیم
عارف توی اتاقش خوابیده بود، با تعجب به پنجره بزرگ اتاقمون نگاه کردم:
_وای آهی داره بارون میزنه، دلم میخواد بریم توی بالکن
از پشت شونههام رو گرفت و روی صندلی میز ارایش قرار داد، در حالی که سشوار رو به برق میزد گفت:
_موهات رو خشک کنم، لباس گرم بپوشیم، با چایی میریم تو بالکن...
*
وقتی کامل موها و بدنم رو شست و خشکم کرد از حمام خارج شدیم
عارف توی اتاقش خوابیده بود، با تعجب به پنجره بزرگ اتاقمون نگاه کردم:
_وای آهی داره بارون میزنه، دلم میخواد بریم توی بالکن
از پشت شونههام رو گرفت و روی صندلی میز ارایش قرار داد، در حالی که سشوار رو به برق میزد گفت:
_موهات رو خشک کنم، لباس گرم بپوشیم، با چایی میریم تو بالکن...
از تو آینه با عشق بهش زل زدم و محو حرکت دستهاش داخل موهام شدم، من چجوری تونستم خزئبلات شیما رو باور کنم؟ این مرد بی شک بهترین مرد دنیاست...
***
فنجون هارو روی میز کوچیک بالکن گذاشت و کنارم ایستاد، دستم توی دست آهی چفت شده بود و رد نگاهم جریان قطرات بارون رو دنبال میکرد
کمی که گذشت صدای بغض دارش بلند شد:
_آوا من واقعا عاشقتم...
با این حرفش چشمهام از اشک پر شدن، نگاهم رو بالا گرفتم و به عسلی چشمهای نمدارش خیره شدم و به ادامهی حرف هاش گوش سپردم:
_آوا به خداوندی خدا من هیچوقت بهت خیانت نمیکنم، چون دارم کنار تو یه عشق بزرگ و تجربه میکنم...تو چشمات برای من قشنگترین پدیدهی این دنیان، من یه تار موی تو رو با هیچ بنی بشری نه شریک میشم نه عوض میکنم
آوا من عاشقتم، بی اندازه، بی حد و مرز، دیوانه وار، به زیبایی و پاکی همین دونههای بارونی که دارن روی موهای قشنگ مشکیت فرود میان عاشقتم،
لبهای خشک شدهاش رو خیس کرد و شمرده شمرده گفت:
_توی قلب من...فقط جای توعه...و توی ذهنم...فقط اسم تو حک شده زیباترین آوای زندگی من
روی نوک پاهام ایستادم و با گذاشتن دستهام زیر صورتش به سمت خودم کشوندمش و حریصانه لبهاش رو با بوسههای پر عشقم تبدار کردم...
وقتی که جفتمون نفس کم آوردیم بغلش کردم و با گوش سپردن به تیکتاک پر شور قلبش زمزمه کردم:
_من هم بیشتر از این دونههای بارون عاشقتم، بی انتها و تا ابدیت...
⚜پایان⚜
پارت 288
#پارت_پایانی ☔️
*
وقتی کامل موها و بدنم رو شست و خشکم کرد از حمام خارج شدیم
عارف توی اتاقش خوابیده بود، با تعجب به پنجره بزرگ اتاقمون نگاه کردم:
_وای آهی داره بارون میزنه، دلم میخواد بریم توی بالکن
از پشت شونههام رو گرفت و روی صندلی میز ارایش قرار داد، در حالی که سشوار رو به برق میزد گفت:
_موهات رو خشک کنم، لباس گرم بپوشیم، با چایی میریم تو بالکن...
*
وقتی کامل موها و بدنم رو شست و خشکم کرد از حمام خارج شدیم
عارف توی اتاقش خوابیده بود، با تعجب به پنجره بزرگ اتاقمون نگاه کردم:
_وای آهی داره بارون میزنه، دلم میخواد بریم توی بالکن
از پشت شونههام رو گرفت و روی صندلی میز ارایش قرار داد، در حالی که سشوار رو به برق میزد گفت:
_موهات رو خشک کنم، لباس گرم بپوشیم، با چایی میریم تو بالکن...
از تو آینه با عشق بهش زل زدم و محو حرکت دستهاش داخل موهام شدم، من چجوری تونستم خزئبلات شیما رو باور کنم؟ این مرد بی شک بهترین مرد دنیاست...
***
فنجون هارو روی میز کوچیک بالکن گذاشت و کنارم ایستاد، دستم توی دست آهی چفت شده بود و رد نگاهم جریان قطرات بارون رو دنبال میکرد
کمی که گذشت صدای بغض دارش بلند شد:
_آوا من واقعا عاشقتم...
با این حرفش چشمهام از اشک پر شدن، نگاهم رو بالا گرفتم و به عسلی چشمهای نمدارش خیره شدم و به ادامهی حرف هاش گوش سپردم:
_آوا به خداوندی خدا من هیچوقت بهت خیانت نمیکنم، چون دارم کنار تو یه عشق بزرگ و تجربه میکنم...تو چشمات برای من قشنگترین پدیدهی این دنیان، من یه تار موی تو رو با هیچ بنی بشری نه شریک میشم نه عوض میکنم
آوا من عاشقتم، بی اندازه، بی حد و مرز، دیوانه وار، به زیبایی و پاکی همین دونههای بارونی که دارن روی موهای قشنگ مشکیت فرود میان عاشقتم،
لبهای خشک شدهاش رو خیس کرد و شمرده شمرده گفت:
_توی قلب من...فقط جای توعه...و توی ذهنم...فقط اسم تو حک شده زیباترین آوای زندگی من
روی نوک پاهام ایستادم و با گذاشتن دستهام زیر صورتش به سمت خودم کشوندمش و حریصانه لبهاش رو با بوسههای پر عشقم تبدار کردم...
وقتی که جفتمون نفس کم آوردیم بغلش کردم و با گوش سپردن به تیکتاک پر شور قلبش زمزمه کردم:
_من هم بیشتر از این دونههای بارون عاشقتم، بی انتها و تا ابدیت...
⚜پایان⚜