دلتنگیهای من
77 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
#رمان🌱
#قسمت‌چهل‌وهفتم
........
_خانم نیازی
صدا تو کل محوطه پیچید سرم را بالا آوردم از شدت سرما صدایی از گلویم خارج نمیشد ....
_آ،آیهههه کجایی!؟
این صدای علیه ، قلبم محکم به قفسه سینه ام میکوبد ... اولین بار اسمم را صدا زد بدون هیچ پسوندی ، حتی ، حتی خانومم نگفت گفت آیه ، با زحمت و گریه بلند گفتم : کمک .... تروخدا کمکم کن ...
نگاهی به پایین انداخت و آرام از کوه پایین آمد ...
_چیکار کردی با خودت !؟
مفرد شدن برایت آرزوی من است "خودت" لبخندی میزنم همانطور که اشک هایم را پاک میکردم گفتم : دیدم شیبش شبیه سُرسُرست اومدم پایین که چادرم گیر کرد لای پام افتادم پایین ...
لااله الا لله ای میگوید و سرش را پایین می اندازد اخمی میکند و میگوید : چیزیت که نشده !؟
دوباره برایت مفرد میشوم ...
با بغض میگویم : پام فکر کنم زخمی شده ...
همانطور که سعی داره اعصبانی نشه میگوید : آخه من به شما چی بگم ، قبلش یه اطلاع میدادید ‌چیزیتون میشد من جواب اردلان و خانوادتونو چی میدادم ...
سرم را پایین می اندازم چرا با دل من بازی میکنی علی ، دوباره که رفتیم سر خونه اول ....
سنگینی نگاهش را احساس میکنم سرم را بالا می آورم و با حرص میگویم : میشه لطفا به من زُل نزنید بجای اینکه تنبیه کنید بیاین کمکم کنید :/
سرش را پایین می اندازد،و به طرفم می آید و میگوید : شال منو بگیرید بیاید بالا همراه من ....
اخم غلیظی میکنم واقعا رفتاراش توهین آمیز بود انگار من الان خواستم دستشو بگیرم ...اما دوسش داشتم نگاهی به چشمانش می اندازدم دو تیله ے مشکی .... امان از این چشما که منو مجنون کرد ...
علی دستش را جلویم تکان داد و گفت : اگر از رویاهاتون اومدید بیرون بریم اونجا همه نگران شمان...
سرم را پایین انداختم و همراه علی شدم سرم گیج رفت چشمانم را بستم تا دوباره اون ارتفاع رو نبینم که گرمای دستی را احساس کردم چشمانم را باز کردم نگاهی به دستم که در دست علی بود افتاد نگاهی به علی انداختم اولین برخورد من و علی .... دستش را فشار دادم سرش وا بالا اورد و به چشمانم زل زد چقدر عمیق زل زده ای نمیدانی که همین چشم ها کار دستم میدهد تو شده ای پادشاه قلبم علی ... بدون تو زندگی معنا ندارد ....

من
بـی تـو بـودن را ،
بلـد نیـستم..