دلتنگیهای من
80 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
ا دیوونه هودتی دوما چرا نثل عاشقا میخندی با خودت میدونم فشار روت بوده درکت میکنم ایشالا خدا شفات بده :)
لبخندی میزنم و میگویم ایشالا ...
بعد از گرفتن برگه ها زنگ میخورد و صدای بچه ها بلند میشود از پله ها پایین می آیم و با چشم دنبال مریم میگردم باخودم میگویم باز برگشو زود دادو اومد بیرون بعد از گفتن این حرف کسی محکم بر سرم میزند ناخودآگاه بر میگردم
مریم : با کی حرف میزنی
من : آروم بزن خوووو سرم درد گرفت هیچی داشتم دنبال شما میگشتم
مریم : والقعا
من : والقعا چیه هنوز بلد نیستی درست صحبت کنی:/
مریم نچی میگوید و با دیدن ماشین علی به سمتش میرویم سوار ماشین میشویم
مسیری را میگذرانیم سر کوچه پیاده میشوم به طرف خانه حرکت میکنم کلید را در قفل میچرخانم و وارد خانه میشوم .
من : اهل خانه من اومدم :)
سمت یخچال میروم طبق معمول مادرم یادداشتی گذاشته
مامان : سلام آیه، مادر ما میریم خونه‌ے زندایی نذری دارن میرم دست تنها نباشه مواظب خودت و اردلان باش خدانگهدار .
یادداشت را روی میز ناهار خوری میگذارم و به طرف اتاقم میروم بعد از تعویض لباس هایم روی تخت دراز میکشم و میخوابم .
#قسمت‌دوم
به سمت کمد لباس هایم میروم ؛ پیراهن بلند نیلی رنگی را انتخاب میکنم و بر روی تخت می اَندازم به طرف روسری هایم میروم و روسری گلبه‌ای رنگی بر میدارم سریع بر تن میکنم رو به روی آینه می ایستم روسری ام را به سبک لبنانی میبندم ؛ چادر ساده ام را بر میدارم و از اتاق خارج میشوم همین که میخواهم پله آخر را پایین بیایم زنگ در بلند میشود
اردلان از روی مبل بلند میشود و به طرف آیفون میرود ...
اردلان : بلهه، بفرمایین
و بلافاصله در را باز میکند و با صدای بلند میگوید : اهل خانه مهمان ها آمدن
پدرم به پیشواز میرود اول حاج بابا وارد میشود چهره اش کمی پیر شده است از پارسال اما هنوز دوست داشتنی است بعد از احوال پرسی و تعارف تیکه پاره کردن به سمت مبل ها میرویم ...
حاج بابا نگاهی به من می اندازد و با لبخند میگوید : وای ماشالله هزار الله اکبر چه خانوم شدی دخترم :)
زیر لب تشکر میکنم و مینشینم خاله ماه گل همانطور که مشغول میوه پوست،کردن است میگوید: چخبر آیه جان کم پیش ما میای ! قابل نمیدونی خاله ؟!
من: خاله جون این چه حرفیه باور کنین این اواخر بخاطر امتحانا از اتاقم بیرون نمیام ببینین چقدر لاغر شدم :)
بلافاصله بعد از حرفم اردلان میگویید : الهی بمیرم ؛ نگاه اصلا گوشت و استخون شدی کم مونده منم بخوری تو !!
حاج بابا پس گردنی میهمانش میکند و میگوید : از اون موقعی که یادم میاد تو با آیه مشکل داشتی کم اذیت کن بچه‌رو .
لبخندی به حمایت حاج بابا میزنم .
شب خوبی بود خیلی خوش گذشت حاج بابا همش داشت از جَوونیاش تعریف میکرد ...
بعد از رفتن میهمان ها به مادرم کمک کردم و به اتاقم برگشتم طبق عادت همیشگی‌ام یک صفحه قرآن خواندم و به رختخواب رفتم چشمانم گرم گرفت و خوابم برد.
پلک هایم را تکانی میدهم و به طرف میز بر میگردم و آلارم گوشی را خاموش میکنم .
به طرف دستشویی میروم و صورتم را آب میزنم و بعد از گرفتن وضو به نماز می ایستم .
سلام نماز را میدهم و کمی پنجره را باز میکنم ؛ نسیم خنکی چهره‌ام رت نوازش میکند به سجده میروم و برای هزارمین خدا را شکر میکنم چه لذتی دارد وقتی که به عشق معبود و صحبت با او از خواب بلند میشوی ....
جا نمازم را جمع میکنم و یونی فرم مدرسه ام را بر تن میکنم و کوله ام را بر میدارم و از اتاق خارج میشوم
به طرف آشپزخانه حرکت میکنم .
من : صبح زیباتون بخیر مامان گلی ؛ و بلافاصله به سمتش میروم و یک ماچ آب دار از لپش میکنم و میگویم : آخ چقدر مزه داد ها
مامان: نمکدون نمک نریز بیا برو صبحانتو بخور الان دیرت میشه
من : ای به چشم شما امر کن
بعد از خوردن صبحانه به طرف جا کفشی میروم و میگویم: مامان من رفتم خداحافظ
مامان : کجا وایستا ببینم
می ایستم مادرم به طرفم می آید لقمه‌ای را به طرفم میگیرد و میگوید : بگیر این لقمه‌رو ضعف نکنی بیوفتی رو دستم :)
با خنده وارد حیاط میشوم و در را میبندم .....
#مرزی_تا_خوشبختی

#قسمت‌چهارم..
هراسان به طرف پنجره میروم اردلان را میبینم که با چند پسر گلاویز شده دوان دوان پله ها را یکی دو تا پایین می آیم چادر مادرم را بر میدارم و به طرف دَر میروم اردلان را صدا میزنم،
من : اردلان اردلان با شنیدن صدای من اردلان فریاد میزند و میگوید بروووو تو من نمیتوانم بروم نگاهی به چهره ی اردلان میَندازم سر کوچه رو نگاه میکنم با دیدن حسین آقا بقال مغازه به طرفش میروم و صدایش میزنم با شنیدن صدای من بر میگردد به طرفم می آید و میگوید : چیشده دخترم ؟!با انگشت اردلان را نشان میدهم حسین آقا یا زهرایی میگوید و به طرف اردلان حرکت میکند اردلان را از جمعیت بیرون میکشد با دیدن خون های سر اردلان دستم را به دیوار میگیرم نای ایستادن ندارم چشمانم سیاهی میرود و روی زمین می افتم اردلان : آیه جان