دلتنگیهای من
77 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
#مرزی‌تا‌خوشبختی
#قسمت‌هشتادویکم
تابوت را روی زمین میگذارند و از اتاق خارج میشوند مادر آقا حسین نزدیک میشود اما حلما زینب را بغل کرد و زیر لب صلوات میفرستاد .
آرام طاقت نیاورد و از اتاق رفت خاله ماه گل پشت مادر آقا حسین نشسته بود و آرام اشک میریخت .
مادر شهید پرچم را کنار زد : سلام پسرم ، سلام عزیزدلم ‌، دیدی مادر فدایی شدی ، فدای سر امام حسین ، حسین جان مادر قولتو که یادت نرفته گفتی مارو هم شفاعت میکنی ، پسرم میخوام برات لالایی بخونم ...
هق هقم شدت گرفت سر گیجه گرفته بودم .
حلما نزدیک تابوت میشود من هم پشت سرش میروم .
_ گل مامانی لالالایی
بمونی تا ابد پیشم
نری جایی لالالایی
لالادنیا پر از رنگه
یه جا صلحه یه جا جنگه
لالاهرجا کـه آشوبه
دلا غمگینه و تنگه
لالا دنیا پر از نوره
پر از عشقه پراز شوره
ولی گاهی تـو می بیني

حلما نگاهی به حسین آقا می اندازد و نزیک گوشش زمزمه میکند : شهادتت مبارک عزیزم ، راستی حسین نگاه کن گفتی اگر من شهید بشه سیاه نپوشی یه وقت نمیخوام دشمنا فکر کنن با کشتن ما میتونن سید علی رو اذیت کنن نگاه همون روسری که خودت انتخاب کردی.
برمیگردد و زینب را از دستم میگیرد : زینب و نگاه کن لباس نارنجی که خریده بودی و بردی تبرک کردی حرم بی بی زینب همونه ها .
راستی حسین نگاه زینب چقدر ساکته .
حسین یادته گفتی اگر شهید شدم زینب رو بزارم رو سینت حالا میخوام همینکارو کنم ...
زینب را روی سینه اش میگذارد صدای لالایی و صدای گریه ے زینب حالم را بد میکرد ، همش نگران این بودم که انکنه یه روز علی شهید،بشه ...
دستم را جلوی دهانم میگذارم و گریه میکنم .
_حسینم دستات کو !؟ فدای سرت مادر ، فدای سر بی بی .
زینب سرش را روی سینه حسین میگذارد .
_الهی دورت بگردم ، نگاه کن زینبو یادته میگفتی زینب یعنی زینت پدر ..
میخوام به دخترت بگم بابات یه نوکر بود که در رکاب دختر علی نوکری کرد...
صدای همهمه از بیرون به گوش میرسید .
تقه ای به در خورد : شهید رو باید ببریم .
حلما دستش را روی سینه ے حسین میگذارد میگوید : حسین میخوان ببرنت منکه هنوز تورو کامل ندیدم ، اشکال نداره عزیزمـ، برو شهادتتم مبارک باشه ، سلام منو به سید الشهدا برسون .
#قسمت‌هشتادودوم
در باز میشود و چهار مرد با لباس نظامی نزدیک میشوند قصد میکنند که تابوت را بلند کند که مادر حسین سرش را روی سر حسین میگذارد : پسرم ، دور سرت بگردم من ، برو راحت بخواب حالا دیگه شدی تو فدایی بی بی .
تابوت را بلند میکنند و بلند لااله‌الا‌الله ای میگویند حلما دستش را دراز میکند : حسینم ، مواظب خودت باش ...
کنارش مینشینم و دستم را پشت کمرش میگذارم و آرام نوازشش میکنم ...
کنار آرام می ایستم سرگیجه امانم را بریده بود ، حلما کنار مزار نشسته بود و به تابوت نگاه میکرد و آرام اشک میریخت ..
نگاهم به سمت در کشیدهـ میشود پسری با لباس مشکی چروک و بهم ریخته ، کمی که دقت میکنم میبینم علی بعد از سه روز دارم میبینمش ..
کلافه به سمت تابوت میرود دوتا پسر هم پشت سرش میروند .
کنار تابوت مینشیند و سرش را روی تابوت میگذارد شانه هایش شروع به لرزیدن میکنند ...
_حسینم یادت نرهـ شفاعتم کنی .
علس سرش را بلند میکند و نگاهی گذرا به حلما میکند...
و یاعلی میگوید و توی قبر میرود و پیکر رو توی قبر میگذارد قصد میکند،سنگ لحد،را بزارد که حلما میگوید : نه نه نزارید حسین چه زود داری میری نمیگی زینب دلش برات تنگ میشه نمیگی مامانت چجوری میخواد دوام بیاره ، حسینم دارن سنگ رو میزارن ، تو قول دادی بودی باهم از این دنیا میری اما تو زدی زیر قولت برو عزیزم ، اما میدونم هستی کنارم
مادر حسین به طرف حلما میرود : دخترم چرا داری گریه میکنی خوشحال باش پسرم فدایی بی بی شد منکه یه شهید دادم اونایی که چهار تا دادند چی باید بگن هیس وطیفه ے حسین بوده بره ، حلما هق هق کنان رو به علی میگوید : حسینم وصیت کرده دو خط،براش روضه بخونن .
علی دوباره بعض میکند و با صدایی لرزان میگوید : این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم ، حاشا این که از راه تو حتی لحظه ای بر گردیم ، یا زینب .
از شام بلا شهید آوردند با شور و نوا شهید آوردند...
علی اشکانش را پاک میکند و نگاهی به حلما می اندازد ...
حلما سرش را تکان میدهد علی سنگ لحد را میگذارد...
از صحنه روبه رویم تنم میلرزد ناخود آگاه زانو میزنم آرام اشکانش را پاک میکند : آیه چیشدهـ...
سرم را میگیرم : کمک میکنی برم بیرون .
آرام دستم را میگیرد و به بیرون میروم روی یک سنگ مینشینم ...
#قسمت‌هشتادوسوم
آرام دستی به شانه ام میکشد : آجی خوبی !؟
بغضم میترکد : آرام من چجوری میتونم علی رو نگه دارم من نمیتونم ، من الان شرمنده شهدام و خانواده هاشون من الان شرمنده زینبم ...
آرام دستی روی شانه ام میکشد : آروم باش عزیزم من برم برات یه لیوان آب بیارم ...
سرم را پایین می اندازم که دستی دستم را میگیرد سرم را بلند میکنم با دیدن داغ دلم