دلتنگیهای من
77 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
#مرزی‌تا‌خوشبختی
#قسمت‌نودوهفتم
.......

دستم را در دستش میگیرد لبخندی میزنم .
دستی به موهایش میکشد و بعد از بیرون آمدن از حرم به سمت هتل میرویم.
.......

حوله را از روی تخت بر میدارم و به سمتش میروم همانطور که جلوی آینه نشسته دستی به ریش هایش میکشد حوله را روی سرش میگذارم و آرام موهایش را خشک میکنم .
نگاهی از آینه بهم می اندازد.
_ چیه چرا اینطوری نگاه میکنی علی !؟
همانطور که انگشترش را در دستش میکند میگوید : آیه اگر میدونستم انقدر دیوونم میکنی زودتر عاشقت میشدم .
خجول سرم را پایین می اندازم و لبم را گاز میگیرم همانطور که بلند میشود حوله را از دستم میگیرد و به طرف تلفنش میرود .
به طرف تخت میروم و کنارش مینشینم ، نگاهی به صورتم می اندازد و تلفن را کنار گوشش قرار میدهد .
_الو ، سلام شایان جان ‌خوبی ، اره بیاین پایین ماهم الان میایم .
چشمانم از تعجب گرد میشوند ، اینا کی انقدر باهم صمیمی شدند ، شایان جان ، عجیبه ، حالا کنجکاو تر شدم بدونم بین این ها چی میگذره .
بعد از قطع کردن تلفن لبخندی به رویم میزند و میگوید : حاضر شو بریم کوهسنگی بعدش برای نماز بریم حرم .
چشمی میگویم و بلند میشوم در عرض یک ربع حاضر میشوم از آسانسور پیاده میشویم با دیدن شایان و اردلان به طرفشان میرویم علی به سمت اردلان و... میرود و دست میدهد بعد از احوالپرسی سوار ماشین میشویم و به طرف کوهسنگی حرکت میکنیم
#مرزی‌تا‌خوشبختی
#قسمت‌نودوهشتم
........
_علی!؟
همانطور که برمیگردد قصد میکند چیزی بگوید که اردلان میگوید : ای بابا آیه خوبه تو سربازی نرفتی ، یه ‌دوتا پله اومدی بالا !
چشم غره ای نثار اردلان میکنم ، علی به طرفم می آید و دستش را دراز میکند : شرمنده حواسم نبود بانو .
دستش را میگیرم : دشمنت شرمندهـ آقا .
دستم را فشار میدهد و به طرف بالا حرکت میکند .
نگاهی به آبتین می اندازم که با دیدن گربه ها جیغ میکشد و با زبان بچه گانه اش حرف میزند .
مرضیه و شایان هم دست در دست هم جلوتر از ما راه افتاده اند .
_آیه اینجا یه چند تا شهید گمنام ، میای بریم !؟
با هیجان سرم را تکان میدهم که زمزمه میکند : ان شاءالله یه روزم قسمت ما بشه .
با اینکه راضی شده بودم بره اما نگران بودم با این حرفش نگرانیم بیشتر میشد .
به طرف مزار شهدا میرویم کنار یک کدومشان مینشینیم که علی میگوید : آیه ، دلم برای مادراشون خیلی میسوزه .
سرم را تکان میدهم که میگوید : اگر امثال این شهیدا نبودند ایران دست عراق می افتاد خب تو عراقم الان درگیریه ما زندگیمونو مدیون ایناییم .
قطره اشکی روی گونه ام میچکد .
سرش را نزدیک قبر میبرد و بوسه ای میزند و مشغول فاتحه خواندن میشود
#مرزی‌تا‌خوشبختی
#قسمت‌نودونهم
.......

سر از سجده بر میدارم و بعد از تشهد سلام نماز را میدهیم نگاهی به آبتین می اندازم که مهر را زره زره داره میخوره ـ
آرام روی دستش میزنم : جیزه ، اه ، نخور اینو فسقل .
مهر را پشتش قایم میکند و جیغی میکشد قصد میکند چهار دست و پا برود که بغلش میکنم و گونه اش را میبوسم مرضیه دستی به لپش میکشد لبخندی به رویش میزنم : میخوای بغلش کنی !
سرش را تکان میدهد آبتین را بغل میکند بعد از خواندن زیارت عاشورا اردلان به آرام زنگ میزند تا به سمت صحن انقلاب بریم .
کفش هایمان را به پا میکنیم و به سمت صحن انقلاب میرویم .
با چشم دنبال علی میگردم که اردلان و شایان را میبینیم .
به سمتشان میرویم ابتین با دیدن اردلان جیغ بلندی میکشد و دست هایش را تکان میدهد اردلان به سمتش میرود و بچه را از آرام میگیرد .
شایان سرش را پایین می اندازد و کنار مرضیه می ایستد و کنار گوشش چیزی زمزمه میکند نگاه مرضیه به سمت من کشیده میشود .
روبه اردلان میگویم : پس علی کجاست !؟
اردلان پیشانی آبتین را میبوسد و میگوید : مثل اینکه یکی از دوستاش اومده رفت ببینتش .
به طرف فرش ها میرویم و گوشه ای خلوت مینشینیم .
بعد،از چند دقیقه علی می اید کنار من مینشیند و کنار گوشم زمزمه میکند : قبول باشه بانو !
پوشیه ام را درست میکنم و میگویم : قبول حق باشه آقا ، کجا رفته بودی !؟
نگاهی به گنبد می اندازد : رفته بودم پیش آقا ، محرمانه با خودشون صحبت کردم .
چشمانم را ریز میکنم : باشه علی آقا حالا تنها تنها میرین پیش امام رضا ...
خنده ای میکند : خودت میدونی چرا رفتم ..
نگاهی به نیم رخش می اندازم که آرام میگوید :
#مرزی‌تا‌خوشبختی
#قسمت‌صد
........

ان شاءالله بر گشتم دیگه کم کم بریم سر خونه زندگیمون ...
لبخندی میزنم و میگویم : اره .
لبخندی میزند ...
...........
دو روزی میشد که از مشهد برگشته بودیم .
قرار بود فردا علی بره سوریه...
دوست داشتم از الان کنار باشم فردا ساعت ۹صبح باید میرفت برای همین از صبح اومده بودم خونه ی حاج محمد .
مشغول درست کردن سالاد بودم که خاله ماه گل کنارم نشست و گفت : آیه ، علی دیشب میگفت خیلی نگران تو ، اومدم بگم خیالشو راحت کن ، سخته برای من برای