دلتنگیهای من
77 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
#مرزی‌تا‌خوشبختی
#قسمت‌صدونهم
.......

سلام نمازم را میدهم . سجده میکنم و بوسه اے بر روی مہـر میزنم .
همانطور که مینشینم سرم را روبه آسمان میگیرم : خـدا جونم !
منم آیه ، همونی که تمام فکرش تو بودے .همونکه الان رسم رفاقت رو به جا نمیارهـ . همونکه انقدر بی معرفت شده که از خدا غافل شده ...
من سرمو انداختم پایین و دنبال دلم رفتم ... الان دلتنگم دلتنگ خدایی که به زندگیم معنا داد خدایی که هر روز به حرفای تکراری من گوش میداد اما پای رفاقتش میموند . خدایی که تو اوج سختی آغوششو به رویم میگشود .
خدایی که الان داری به حرفام گوش میدی ، من اومدم شهادت علی رو ازتون بخوام ، میدونم علی تا آخر ماله من نیست ، میدونم ، چون خودش گفت الانم نمیخوام گله کنم نه ، اومدم خودم بگم که علی رو به بی بی هدیه میکنم .
خدای مهربونم ، راضیم به رضای تو مرسی که هستی ، مرسی که هوامو داری ....
بعد از دعا کردن چادر نمازم را در می آورم و روبه روی آینه می ایستم نگاهم کشیده میشود به عکسی که با علی تو حرم امام رضا گرفته بودیم .
همانطور که میخندید دستش را روی شانه ام گذاشته بود .
اون روز به اصرار من یه پیراهن همرنگ ساق و روسری ام پوشید .
بهش میگفتم باید باهم ست کنیم میگفت بانو حالا نمیشه تو چیزای دیگه باهم ست باشیم مثلا تو شهادت تو ایمان ....
موهای بافت شده ام را رها میکنم و روی صندلی مینشینم و قاب عکس را در دستم میگیرم انگشتم را روی صورت علی میکشم قطره اشکی روی گونه ام میچکد اما با به یاد افتادن حرف علی قطره اشکم را پاک میکنم نه من نباید علی رو شرمنده اهل بیت کنم .
تقه ای به در میخورد بفرماییدی میگویم که آرام در را باز میکند و میگوید : وای آیه ....

#مرزی‌تا‌خوشبختی
#قسمت‌صدودهم
.......

تقه ای به در میخورد بفرماییدی میگویم که آرام در را باز میکند و میگوید : وای آیه بدو بیا که علی آقا زنگ زده .
ذوق زده از روی میز بلند میشوم و آرام را کنار میزنم و به سمت تلفن میروم مادرم همانطور که به قیافه ام نگاه میکرد سرش را تکان داد و گفت : علی جان پسرم مواظب خودت باش گوشی با آیه ، خدانگهدار .
گوشی را به طرفم میگیرد می ایستم تا مادرم یه زره دور شود ، تلفن را نزدیک گوشم میگیرم .
_الو آیه جان
لبم را به دندان میگیرم .
_آیه !
با صدایی لرزان میگویم : س سلام !
پوفی میکند و میگوید : علیک سلام بانو ، خوبی ، نگرانت شدم فکر کردم صدامو شنیدی غش کردی .
و بلافاصله بعد از حرفش قهقهه ای میزند از صدای خنده اش لبخندی میزنم : خوبی علی!؟
_الحمدالله مگه میشه اینجا حالت بد باشه اصلا کنار بی بی حال و هواتو عوض میکنه .
دلم یهو هوایی دمشق را میکند با صدایی لرزان میگویم : باشه علی آقا داری دل مارو آب میکنی اگر سر نماز دعا کردم شهیدشی .
آهی میکشدو میگوید : شرمندهـ ولی اینجا هستی آیه توی قلبم کنارم حست میکنم ، برام دعا کن روسفید بشم .
برای اینکه بحث رو عوض کنم میگویم : دلم برات تنگ شدهـ ، اونجا یاد ماهم باشی هااا ...
با صدایی آرام میگوید : منم دلم برات تنگ شده بالام جان .
همانطور که روی مبل مینشینم میگوید : آیه یه بار بگو علی !؟
خجول سرم را پایین می اندازم آبتین چهار دست و پا به سمتم می آید .
_پشت خطی بانو !؟
همانطور که به آبتین نگاه میکنم میگویم : آره .
_زیاد وقت ندارم صدام میکنن نمیگی !؟
لبم را به دندان میگیرم و با ناز میگویم : علی !؟
_جان علی ، ای به فدای علی گفتنت .
لبخندی مهمان لبم میشود .
_بانو من دیگه باید برم مواظب خودت باش امری نداری !؟
_نه توام مواظب خودت باش علی ، سلام منو به بی بی برسون ، یاعلی .
یاعلی میگوید و قطع میکند .
لبخندی میزنم و به طرف مادرم میروم : مامان کاری نداری من انجام بدم .
_بچه تو دست به سیاه و سفید نمیزنی اون وقت میکی کار داری !! بگم همیشه علی بهت زنگ بزنه ...
خجول سرم را پایین می اندازم : عه مامان !
_یامان حالا بیا برو تو حیاط،به گل ها آب بده .
چشمی میگویم و به طرف حیاط میروم شلنگ آب را بر میدارم و در دست میگیرم و کنار باغچه میگذارم ......


#مرزی‌تا‌خوشبختی
#قسمت‌صدویازدهم
.......

_آیه !؟
به سمت رسپینا برمیگردم : جان .
همانطور که بطری آبش را در دست فشار میدهد میگوید : یه چیزی بگم بهم نمیخندی !؟
_خب اگر حرفت خنده دار باشه میخندم .
ایشی میگوید : اصلا نمیگم .
لبخندی میزنم : رسی اذیت نکن بگو ، کنجکاو شدم !
نفس عمیقی میکشد : راستش میای بریم بهشت زهرا !
نگاهی به چشمانش را می اندازم : چرا اونجا !؟
_تو بگو میای یا نه حالا بهت میگم .
_اره ، منم دلم هوایی شده .
همانطور که کیفش را برمیداشت گفت : بریم پس .
چادرم را درست میکنم و بلند میشوم .
تاکسی سوار میشویم .
بعد از زیارت کردن مرقد امام خمینی به سمت قطعه شهدای گمنام میرویم آخرین بار با علی اومدیم اینجا ، وقتی خواستیم بریم گفت آیه اینجا خونمونه قبر تنگ و تاریک پنجره هم نداره درشم با ورودمون تا قیامت بسته میشه ، اما تنها