دلتنگیهای من
80 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
سر میچرخانم به طرف گنبد که کبوترها دورش طواف میکنند.
باالخره راضیه خانم صدایش را صاف میکند: حوراء! شما واسه آینده ات چه برنامه‌ های
داری؟
چقدر آینده من برای بقیه مهم شده! گیج نگاهش میکنم: چی؟ آیندم؟ شاید حوزه
رو ادامه بدم... شایدم دانشگاه...
لبخند گوشه لبهای حاج مرتضی سبز میشود؛ شاید به گیجی من میخندد!
- نه منظورم ازدواجه! بهش فکر کردی؟
چه جای مطرح کردن این بحثهاست؟! آنهم جلوی علی و حاج مرتضی! سرم را
پایین میاندازم: نه... اصلا...
کمی تجزیه تحلیل میکنم و دوزاریم میافتد چه خبر است! راضیه خانم با عمه
درباره خواستگاری و اینها حرف میزند ولی من درست نمیفهمم. شوکه شده‌ام؛
انگار در مرکز خورشیدم، داغ داغ داغ! فشار خون را در شقیقه هایم حس میکنم،
حتما سرخ شده‌ام! سرم را بیشتر خم میکنم، ابروهایم را بهم گره میزنم و چیزی
🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋
🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋
#دلارام_من
پارت ۱۶۵
نمیگویم. باید برخودم مسلط شوم؛ "یا امام غریب! این چه بساطیه برامون تو حرم
جور کردی؟"
متوجه میشوم همه به من نگاه میکنند، بجز علی که حالش دست کمی از من
ندارد؛ گویا منتظرند جواب بدهم. اصلا نمیدانم چه عکس‌العملی باید نشان دهم و
چه بگویم. از دست این مادرها که اینطور آدم را گیر میاندازند! خدای موقعیت
شناسای اند اینها!
حاج مرتضی ذهنم را میخواند: دوست داشتیم تو حرم آقا مطرح بشه.
آب گلویم را به سختی فرومیدهم و با صدایی که فقط عمه میشنود میگویم: اخه
الان اصلا به این چیزا فکر نمیکنم!
- ببین دخترم، علی من شرایط خاصی داره، باید با یه دست زندگی کنه؛ برای همین
خواستیم اینجا درحضور امام رضا)ع( مطرح کنیم که آقا خودشون کمک کنن.
ن روز حتی سلام و علیک اصلا دوست ندارم علی را حتی زیرچشمی نگاه کنم. این ه
درست و حسابی باهم نداشتیم، چه رسد به حرف زدن! اما حالا همه چیز عوض
شده.
آرام میگویم: هرچی داداشم بگه، صبرکنین بیاد.
خودم هم خسته‌ام از اینهمه گوشه گیری. با رفتن حامد، مثل لاک پشت شده‌ام؛
کافیست دور و بریها رهایم کنند تا بروم به اتاق و یا بنویسم یا کتاب بخوانم. رمان
خارجی یا ایرانی، فیلمنامه یا نمایشنامه، شهید مطهری یا دفاع مقدس... فرقی
نمیکند. حامد هرهفته زنگ میزند و اخبار اینجا را کامل دریافت میکند ولی از آن
طرف و کارهایش حرفی نمیزند. عمه هم با نزدیک شدن بازگشایی مدارس، بیشتر

🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋
🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋
🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋
#دلارام_من
پارت ۱۶۶
میرود مدرسه شان؛ وقت من آزاد است و سعی دارم خودم را دوباره پیدا کنم و
بسازم. شاید برای همین انزوای من است که حامد این هفته، دو سه روز مرخصی
گرفته و آمده اصفهان.
گلستان وسط هفته خلوت است؛ من و عمه حامد را محاصره کرده ایم؛ صورتش
آفتاب سوخته شده و کمی لاغر. عمه شکایت میکند که چرا به رزمندگان اسلام
غذای درست و حسابی نمیدهند که پسر من انقدر لاغر شده؟ بازهم خدارا شکر
نمیتواند به آفتاب بابت تابیدن ایراد بگیرد!
نزدیک مزار پدر که میشویم، عمه پا تند میکند و من و حامد را تنها میگذارد؛
فرصت خوبیست برای صحبت کردن؛ حامد شروع میکند: پس باالخره قضیه رو
مطرح کردن حاج مرتضی؟!
داغ میشوم و سرم را پایین میاندازم: ولی من بهش فکر نکردم، فعلا درگیر خودمم.
- میدونم؛ میخوای خودتو پیدا کنی، ولی مطمئن باش به این نتیجه میرسی که آدم
نصفه ای الان و یه همراه میخوای برای ادامه دادن؛ همه یه موقعی به این حالت
میرسن که زندگیشون بی هدف و پوچ شده؛ چرا؟ چون همراه میخوان، نیمه
دیگه اشونو میخوان، وقتی باهم میرسن به یگانگی، تازه معنی زندگی رو میفهمن،
دیریا زود به این نتیجه میرسی.
- یعنی خودت رسیدی؟
میخندد و به روبرو خیره میشود: از ما گذشته این حرفا!
- جنابعالی که انقدر خوب مشاوره میدین یکم از این روضه ها واسه خودتون
بخونین!
🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋
🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋🧚‍♀🦋
#دلارام_م
پارت ۱۶۷
من با تو فرق دارم حوراء! زنده و مرده بودنم معلوم نیست!
اخم میکنم: نمیخواد خودتو لوس کنی!
- بحث رو عوض نکن! نظرت درباره علی چیه؟
به منمن میافتم: چه نظری اخه؟ من که نمیشناسمش!
- گفته بودی هرچی من بگم، نه؟
سر تکان میدهم. ادامه میدهد: من میگم بچه خوبیه؛ خیلی وقته باهم دوستیم،
ولی بازم راه افتادم تو محلشون تحقیق؛ از نظر اخلاق و ایمان موجهه، بهتر از علی
پیدا نمیکنی، ولی بخاطر دستش، باید فکر کنی.
- تجربه ناموفق مامان رو یادت نیست؟ مامان نتونست سختی زندگی با جانباز رو
تحمل کنه.
- اولا شدت جانبازی بابا با علی خیلی فرق داره، دوما بابا بعد ازدواج با مامان جانباز
شد؛ مامان خودش انتخاب نکرده بود؛ تو الان میتونی شرایط رو بسنجی و برنامه
ریزی کنی؛ آدما هم باهم فرق دارن، بستگی به خودت داره، مهم اینه که عاقلانه فکر
کنی نه احساسی؛ من نمیگم به علی بله بگی یا ردش کنی، میگم از ترس عقب
نکش؛ علی شاید تنها نقصش همین دستش