دلتنگیهای من
80 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
#داستان_واحدهفت 7️⃣
#قسمت_هفدهم- بخش هفتم







رسول اوقاتش کاملاً تلخ شده بود، بدون اینکه به من توجهی بکنه یا حتی دستم رو بگیره از پله های پیچ در پیچ رستوان در بند بالا رفتیم خلوت بود ولی رسول یک جای دنج انتخاب کرد و دستور غذا داد،
اون روزم مثل همه ی روزایی که باید با عشق میگذروندیم با سردی گذشت و در یک سکوت ناهار خوردیم و جو اون فضای زیبا و موسیقی دل انگیزی که بخش می شد هم نتونست حال ما رو عوض کنه نمی دونم به چی فکر می کرد ولی من از وضعی که پیش اومده بود راضی نبودم که بعد ازمدتی دوری و تحمل این قهر احمقانه حالا باید تن به این آشتی احمقانه تر می دادم،
اما نخواستم بیشتر رسول رو تحت فشار قرار بدم و سکوت کردم ، لقمه های آخر رو می خوردیم که تلفنم زنگ خورد و برداشتم و گفتم : رسول رخساره خانم زنگ زده حتما حالش بد شده،
گفت جواب نده، زنگ بزنه به پسراش.







#ناهید_گلکار
#داستان_واحدهفت 7️⃣
#قسمت_هفدهم- بخش هشتم






بی توجه به حرف اون کلید رو زدم و گفتم : الو مادر؟ حالتون خوبه،
با ناله گفت: ترانه جان کجایی؟
گفتم: بیرون خونه نیستم چیزی شده؟
گفت :مادر چیزی نیست خودم یک کاریش می کنم، فکر کردم از شرکت برگشتی.
گفتم : خواهش می کنم بگین چی شده ؟
گفت ؛ توی حمام خوردم زمین خیلی درد دارم،
گفتم: چشم ولی یکساعتی طول می کشه تا برسم خونه دیر میشه بهتر نیست زنگ بزنین یکی از پسراتون بیاد من خیلی دورم؟ گفت: نه دخترم نمی خوام، خودم یک کاریش می کنم بمیرم هم زنگ نمی زنم اونا بیان دیگه از این زندگی بیزارم.
پرسیدم: الان کجا هستین؟ هنوز توی حمام افتادین ؟
گفت : آره مادر،
گفتم: دست و پاتون رو تکون بدین ببینم نشکسته،
گفت : دارم سعی می کنم از روی زمین بلند بشم، نه فکر نمی کنم شکسته باشه، اگر بتونم خودمو آب بکشم میرم بیرون ، تو به کارت برس نمی خواد بیای.
گفتم: الان خودمو می رسونم.







#ناهید_گلکار