🌸هنـــــــرکـــــده🌸
3.28K subscribers
15.9K photos
4.6K videos
104 files
911 links

وَإِن یَکَادُالَّذِینَ کَفَرُوالَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّاسَمِعُوا الذِّکْرَوَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وماهُوالاذکرللعالم

گلچینی از جالـــب ترین مطــالــب هنر و بانـــوان


ارسال مطالب با ذکر منــبع مجاز

جهت رزرو تبلیغات

@mary80170
Download Telegram
Forwarded from Deleted Account
#حجله_اي_با_مادر_شوهر

اگر بتونی خودتو نگه داری و #حامله نشی نصف اموالمو بهت میبخشم! این قولی بود که #مادر_شوهر از ساغر گرفته بود. ساغر باید با پسر حاج رضا ازدواج و زیر سقف زندگی میکرد بدون اینکه #رابطه_زناشویی داشته باشه! چطور چنین چیزی ممکن بود؟
ساغر که حسابی سرخ و سفید شده بود از شوهرش پرسید مگه چه اشکالی تو #رابطه ما میتونه باشه نظاره گر باشه ؟ علي گفت چون...👇😱

https://tttttt.me/joinchat/AAAAAE7wX-eHjbRqMti9aw
Forwarded from Deleted Account
#معشوقه_هات
ارباب نگاهی به من اندخت رو به اسماعیل گفت :
-نژاد افغان داره!!؟
-اره ارباب نژاد اصیل افغال همنوطور که خودتون برای پسرتون می خواستید..😱😱
ارباب نیشخندی زد و گفت :
-باکره اس!!؟
برای فرستادن به #حجله ی پسرتون اماده است..
ارباب خنده ای کرد و‌گفت :
-لخت شو‌ یالا...😰
https://telegram.me/joinchat/AAAAAFZWCUH0urCTG7YuhQ

#پدره_دختری_که‌برای_پسرش_درنظر_گرفته_اول‌خودش_تست_میزنه🔞💦
#عروس_خون‌بس 🔞
#عروسی که تموم شد داشتم با مادرم خداحافظی میکردم که آونگ با فریاد گفت:_بسه این مسخره بازیا برو تو #حجله آماده باش تا بیام ،از لحنش #ترس تو وجودم پیچید و از خجالت سرخ شدم گفتم:_آقا میشه امشبو بهم فرصت بدید محکم کوبید تو صورتمو و گفت:_نکنه فکر کردی #عروس این خونه ای؟ تو فقط واسم یه بچه میاری فهمیدی ،مادرم اومد حرفی بزنه که آونگ فریاد زد همه بیرون، بعد به سمتم اومد و در حالی که کمربندش رو باز میکرد هلم داد رو تختو....
🔞
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEd38ZwNbeuE2tUGCA
Forwarded from بینام
#ازدواج_اجباری
🔞🔞♨️♨️
بعد از #عروسی با اشاره آقا به سمت #حجله رفتم خانم بزرگ اومد سمتمو #دستمالی رو بهم داد و با کنایه گفت: _امیدوارم با تو دختره #دهاتی به پسرم خوش بگذره
با ترس رو به ارباب گفتم: _آقا میشه امشبو بهم فرصت بدید، محکم کوبید تو #صورتمو گفت: _نکنه فکر کردی عروس این خونه ای؟ تو فقط واسم یه بچه میاری فهمیدی؟ با خشم #لباس عروسمو #پاره کرد و دستشو #زیر‌دلم کشید که همسر اول ارباب با #شلاق وارد اتاق شد از خجالت هینی کشیدم و با دستام بدن #لختمو پوشیدم که ارباب لبخند رضایت بخشی بهش زد و هلم داد رو تخت و کمربندشو باز کردو..🔞

https://tttttt.me/joinchat/AAAAAFg6H9Y3q3shY4fTWg