عاشقانه های فاطیما
805 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



حتا تمام ابرهای جهان را به تن كنم
باز ردایی به دوشم می افكنند
تا برهنه نباشم
این جا نیمه ی تاریك ماه است
دستی كه سیلی می زند
نمی داند
گاهی ماهی تنگ
عاشق نهنگ می شود
بی هوده سرم داد می كشند
نمی دانند
دیگر ماهی شده ام
و رودخانه ات از من گذشته است
نمی خواهم بیابان های جهان را به تن كنم
و در سیاره ای كه هنوز رصد نكرده اند
نفس بكشم
حتا اگر باد را به انگشت نگاری ببرند
رد بوسه ات را پیدا نمی كنند

به كوچه باید رفت
گرچه ماشین ها از میان ما و آفتاب می گذرند
به كوچه باید رفت
این همه آسمان در پنجره جا نمی شود.

می خواهم در جنوبی ترین جای روحت

آفتاب بگیرم
چراغ سقفی به درد شیطان هم نمی خورد
آن كه پرده را می كشد
نمی داند
همیشه صدای كسی كه آن سوی خط ایستاده

فردا می رسد
بگذار هر چه می خواهند
چفت در را بیندازند
امشب از نیمه ی تاریك ماه می آیم
وتمام پرده ها و رداها را
تكه تكه خواهم كرد
بگذار برای بادبادك و شب تاب هم
اتاقی حوالی جهنم اجاره كنند
من هم خواهم رفت
می خواهم پیراهنم را به آفتاب بدهم.


#گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima
.



كیفم را بگردید چه فایده ؟

ته جیبم آهی پنهان است كه مدام شنیده : ایست !

 
ولم كنید !

اصلاً با بوته ی تمشك می خوابم و از رو نمی روم

چرا همیشه زنی را نشانه می گیرید

كه دل از دیوار می كند

قلبی به پیراهنش سنجاق می كند؟

در چمدانم چیزی نیست

جز گیسوانی كه گناهی نكرده اند

ولم كنید!

خواب دیده ام این دل را از خدا بلندكرده ام كه به فردا نمی رسم

خواب دیده ام آن جا كه می روم

كفش هایم به جمعه می چسبد

نكند تمام زمین خدا سرطان خون دارد ؟

قاصدكی را فال می گیرم و رها می كنم به ماه :

برگرد جمعه ی روزهای بچگی

برگرد با همان پسرك كه بادبادك روییده بود از دستش

و من با تمام ده انگشتی كه بلد بودم

عاشقش بودم

چرا همیشه زنی را نشانه می گیرید

كه قلبی به پیراهنش سنجاق كرده است ؟

 

این جا همیشه پرواز معطل است

در تیر و كمان كوچه های جنگ

یا دامن گلدار تناب رخت

به هر حال شب پره ها پیر می شوند

دست كم عكس كودكی ام را پس بدهید !

غریب تر از بادبادكی كه در گنجه ماند

مهر می خورم و دلم برای خانه تنگ می شود

آنتن آسمان را نشانه می رود اما

بربند رخت پیراهنم خدا را بغل گرفته است...




#گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima


حالا عصراست

و از بتونه كردن روزها به خانه می آیم

و بودنت بوته ای است

كه به زندگی سنجاقک اضافه می شود

تا مرگ روی زندگی ناچیز شب پره نیفتاده

بیا

تا كنار این همه گیاه وزمین و آدم

تنها نمانم

این جا

اگرچه انتظار را با آهی كه پشت پنجره هاست

می كشیم و تمام می شویم

بیا

مثل آسمانی كه یک عمر روی بام ایستاده

آخرین حرفم

نشستن كنار توست



#گراناز_موسوی
اگر تنها نيم روزى به پايان جهان باقى است
دستانم را بگير
تا از برهوت حرف بگذريم
و پا برهنه در هم رها شويم ...

#گراناز_موسوی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


آن‌سوی شیشه‌ها
آفتاب که نه
چیزی شبیه تکرار
در حنجره‌ی کلاغانِ جوان
اعلام می‌شود

پنجره را باز می‌شوم
کجایید سال‌های خیس
تقویم‌های معطل
جوانیِ مچاله‌ی ما؟

گنجشکی که خاطرِ آسمان را
بسیار می‌خواست
روی سیم برق
غروب کرده است
پاسخِ پنجره که نه
پرده می‌شوم

#گراناز_موسوی
@asheghanehsye_fatima



من با زمين حرفی ندارم

از اين هفت آسمان اما

نه خدا

نه ستاره ای که نداريم،

پياله ای پشت پنجره بگذار

برای عکس ماه

وقتی هيچ کس منتظرم نيست

می خواهم گمان کنم

جايی چراغی روشن است...



#گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima




كیفم را بگردید  چه فایده ؟
ته جیبم آهی پنهان است كه مدام شنیده : ایست !

ولم كنید !
           اصلاً با بوته ی تمشك می خوابم و از رو نمی روم
چرا همیشه زنی را نشانه می گیرید
كه دل از دیوار می كند
                     قلبی به پیراهنش سنجاق می كند؟
در چمدانم چیزی نیست
جز گیسوانی كه گناهی نكرده اند
                                               ولم كنید!
خواب دیده ام این دل را از خدا بلندكرده ام كه به فردا نمی رسم
خواب دیده ام آن جا كه می روم
كفش هایم به جمعه می چسبد
نكند تمام زمین خدا سرطان خون دارد ؟
قاصدكی را فال می گیرم و رها می كنم به ماه :
برگرد جمعه ی روزهای بچگی
برگرد با همان پسرك كه بادبادك روییده بود از دستش
 و من با تمام ده انگشتی كه بلد بودم
                                  عاشقش بودم
چرا همیشه زنی را نشانه می گیرید
كه قلبی به پیراهنش سنجاق كرده است ؟
 
این جا همیشه پرواز معطل است
در تیر و كمان كوچه های جنگ
                         یا دامن گلدار تناب رخت
 به هر حال شب پره ها پیر می شوند
دست كم عكس كودكی ام را پس بدهید !
غریب تر از بادبادكی كه در گنجه ماند
مهر می خورم و دلم برای خانه تنگ می شود
 آنتن آسمان را نشانه می رود اما
بربند رخت پیراهنم خدا را بغل گرفته است



#گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima




ظهر كه از دیوار بالا رفت
ساعت كه پا روی پا انداخت
با خودم گفتم
مرگ می تواند منتظر باشد
تا حرف های ناگفته تمام شود
ما این همه منتظر فردا شدیم
تا شب از موهای مان پرید
حالا برف می بارد 
و مرگ باید منتظر شود



#گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima




حرف های روپوش سرمه ای 

حتا تمام ابرهای جهان را به تن كنم 
باز ردایی به دوشم می افكنند 
تا برهنه نباشم
این جا نیمه ی تاریك ماه است
دستی كه سیلی می زند 
نمی داند
گاهی ماهی تنگ 
عاشق نهنگ می شود
بی هوده سرم داد می كشند 
نمی دانند
دیگر ماهی شده ام 
و رودخانه ات از من گذشته است 
نمی خواهم بیابان های جهان را به تن كنم
و در سیاره ای كه هنوز رصد نكرده اند 
                                                نفس بكشم 
حتا اگر باد را به انگشت نگاری ببرند 
رد بوسه ات را پیدا نمی كنند

به كوچه باید رفت 
گرچه ماشین ها از میان ما و آفتاب می گذرند 
به كوچه باید رفت 
این همه آسمان در پنجره جا نمی شود.

می خواهم در جنوبی ترین جای روحت 
                                        آفتاب بگیرم 
چراغ سقفی به درد شیطان هم نمی خورد 
آن كه پرده را می كشد 
                                نمی داند
 همیشه صدای كسی كه آن سوی خط ایستاده 
                                                فردا می رسد
بگذار هر چه می خواهند 
                                 چفت در را بیندازند
امشب از نیمه ی تاریك ماه می آیم 
 وتمام پرده ها و رداها را 
تكه تكه خواهم كرد 
بگذار برای بادبادك و شب تاب هم
اتاقی حوالی جهنم اجاره كنند 
من هم خواهم رفت 
می خواهم پیراهنم را به آفتاب بدهم.                     اردیبهشت 1376

 #گراناز_موسوی
.@asheghanehaye_fatima
.
.
گمان میکنی آیا
اگر چنین در آغوشت بگیرم
و در آفتابی ترین روز خدا پنهان شویم
عصر جمعه پیدایمان کند؟
گمان میکنی
... اگر این گونه سر به شانه ات بگذارم
و در شعری کوتاه
جهان را باژگونه بسرایم
:جبرئیل میتواند بم و خشدار نجوا کند
تقدیر چنین نیست؟



#گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima
.
.
.
گمان میکنی آیا
اگر چنین در آغوشت بگیرم
و در آفتابی ترین روز خدا پنهان شویم
عصر جمعه پیدایمان کند؟
گمان میکنی
... اگر این گونه سر به شانه ات بگذارم
و در شعری کوتاه
جهان را باژگونه بسرایم
:جبرئیل میتواند بم و خشدار نجوا کند
تقدیر چنین نیست؟



#گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima

لبانت لات
چشمانت هُبَل
و اما سیبِ پر گناهِ گلویت
شانه‌هایت عُزّیٰ
کنارِ اورادِ تنت مبعوث می‌شوم
آغوشِ تو حرای من است
‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید به آغازِ فصلِ سرد!
بتکده تنِ این مرد را
لب به لب
مُهر می‌کنم
همانا این کعبه بر همه جز من تعطیل است
تعطیلا!
منی که از این پس دیگر
فقط یک میمِ معطل است و
نونی که تنها در تنورِ بی جهنمش
می‌خواهد تا همیشه بسوزد
و این آیه‌های بی‌تاب هرگز باطل نمی‌شود
و خدا بر عقوبتِ پر عذابِ این جنون شهادت داد
شهادت دادنی!


#گراناز_موسوی
اگر تنها

نيم روزے بہ پايان
جهان باقى است

دستانم را بگير

تا از برهوت حرف بگذريم
و پا برهنہ در هم رها شويم ...



#گراناز_موسوی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




حتا تمام ابرهای جهان را به تن كنم 
باز ردایی به دوش‌ام می‌افكنند 
تا برهنه نباشم!
این‌جا نیمه‌ی تاریك ماه است
دستی كه سیلی می‌زند 
نمی‌داند
گاهی ماهی تُنگ 
عاشق نهنگ می‌شود
بی‌هوده سرم داد می‌كشند 
نمی‌دانند
دیگر ماهی شده‌ام 
و رودخانه‌ات از من گذشته است..
نمی‌خواهم بیابان‌های جهان را به تن كنم
و در سیاره‌ای كه هنوز رصد نكرده‌اند 
                                 نفس بكشم 
حتا اگر باد را به انگشت‌نگاری ببرند 
رد بوسه‌ات را پیدا نمی‌كنند

به كوچه باید رفت 
گرچه ماشین‌ها
از میان ما و آفتاب می‌گذرند 
به كوچه باید رفت 
این همه آسمان در پنجره جا نمی‌شود.

می‌خواهم در جنوبی‌ترین جایِ روحت 
                                  آفتاب بگیرم 
چراغ سقفی
به درد شیطان هم نمی‌خورد! 
آن‌كه پرده را می‌كشد 
نمی‌داند
 همیشه صدای كسی كه آن سوی خط ایستاده 
                       فردا می‌رسد
بگذار هر چه می‌خواهند 
                     چفت در را بیندازند
امشب از نیمه‌ی تاریك ماه می‌آیم 
 و تمام پرده‌ها و رداها را 
تكه تكه خواهم كرد 
بگذار برای بادبادك و شب‌تاب هم
اتاقی حوالی جهنم اجاره كنند 
من هم خواهم رفت 
می‌خواهم پیراهن‌ام را به آفتاب بدهم.


#گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima

لبانت لات
چشمانت هُبَل
و اما سیبِ پر گناهِ گلویت
شانه‌هایت عُزّیٰ
کنارِ اورادِ تنت مبعوث می‌شوم
آغوشِ تو حرای من است
‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید به آغازِ فصلِ سرد!
بتکده تنِ این مرد را
لب به لب
مُهر می‌کنم
همانا این کعبه بر همه جز من تعطیل است
تعطیلا!
منی که از این پس دیگر
فقط یک میمِ معطل است و
نونی که تنها در تنورِ بی جهنمش
می‌خواهد تا همیشه بسوزد
و این آیه‌های بی‌تاب هرگز باطل نمی‌شود
و خدا بر عقوبتِ پر عذابِ این جنون شهادت داد
شهادت دادنی!


#گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima


من
نه آدم‌ام نه گنجشک
اتفاقی كوچک‌ام
هربار می‌افتم
دوتكه می‌شوم
نيمی را باد می‌برد
نيمی را مردی كه نمی‌شناسم.

■●شاعر: #گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima



■جیغِ پنجره

آن‌سوی شیشه‌ها
آفتاب که نه
چیزی شبیه تکرار
در حنجره‌ی کلاغانِ جوان
اعلام می‌شود

پنجره را باز می‌شوم
کجایید سال‌های خیس
تقویم‌های معطل
جوانیِ مچاله‌ی ما؟

گنجشکی که خاطرِ آسمان را
بسیار می‌خواست
روی سیم برق
غروب کرده است
پاسخِ پنجره که نه
پرده می‌شوم.

■●شاعر: #گراناز_موسوی
@asheghanehaye_fatima



حرف های روپوش سرمه ای 

حتا تمام ابرهای جهان را به تن كنم 
باز ردایی به دوشم می افكنند 
تا برهنه نباشم
این جا نیمه ی تاریك ماه است
دستی كه سیلی می زند 
نمی داند
گاهی ماهی تنگ 
عاشق نهنگ می شود
بی هوده سرم داد می كشند 
نمی دانند
دیگر ماهی شده ام 
و رودخانه ات از من گذشته است 
نمی خواهم بیابان های جهان را به تن كنم
و در سیاره ای كه هنوز رصد نكرده اند 
                                                نفس بكشم 
حتا اگر باد را به انگشت نگاری ببرند 
رد بوسه ات را پیدا نمی كنند

به كوچه باید رفت 
گرچه ماشین ها از میان ما و آفتاب می گذرند 
به كوچه باید رفت 
این همه آسمان در پنجره جا نمی شود.

می خواهم در جنوبی ترین جای روحت 
                                        آفتاب بگیرم 
چراغ سقفی به درد شیطان هم نمی خورد 
آن كه پرده را می كشد 
                                نمی داند
 همیشه صدای كسی كه آن سوی خط ایستاده 
                                                فردا می رسد
بگذار هر چه می خواهند 
                                 چفت در را بیندازند
امشب از نیمه ی تاریك ماه می آیم 
 وتمام پرده ها و رداها را 
تكه تكه خواهم كرد 
بگذار برای بادبادك و شب تاب هم
اتاقی حوالی جهنم اجاره كنند 
من هم خواهم رفت 
می خواهم پیراهنم را به آفتاب بدهم.          

#گراناز_موسوی
چرا همیشه زنی را نشانه می‌گیرید
كه قلبی به پیراهن‌اش سنجاق كرده است؟

این‌جا همیشه پرواز معطل است
در تیر و كمان كوچه‌های جنگ
یا دامن گل‌دار تناب رخت

به هرحال شب‌پره‌ها پیر می‌شوند
دست‌کم عكس كودكی‌ام را پس بدهید!
غریب‌تر از بادبادكی كه در گنجه ماند
مهر می‌خورم و دل‌ام برای خانه تنگ می‌شود
آنتن آسمان را نشانه می‌رود
اما
بربند رخت پیراهن‌ام
خدا را بغل گرفته است

#گراناز_موسوی

@asheghanehaye_fatima
گمان میکنی آیا 

اگر چنین در آغوشت بگیرم ..

و در آفتابی ترین روز پنهان شویم ..

عصر جمعه پیدایمان کند؟! .. 

#گراناز_موسوی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima