@asheghanehaye_fatima
من به تنهایی
به امنیت بی وقفه ی دربهای بسته
به ابعاد آشنای این خانه
به زانوان خودم، معتادم.
حقیقت دارد
سایهها نمیدانند
در بی نهایت شب
چه معمایی ست
خیال روشن یک پنجره
#نیکی_فیروزکوهی
از کتاب #پاییز_صد_ساله_شد
من به تنهایی
به امنیت بی وقفه ی دربهای بسته
به ابعاد آشنای این خانه
به زانوان خودم، معتادم.
حقیقت دارد
سایهها نمیدانند
در بی نهایت شب
چه معمایی ست
خیال روشن یک پنجره
#نیکی_فیروزکوهی
از کتاب #پاییز_صد_ساله_شد
@asheghanehaye_fatima
کسی نمیداند
جادهها برای چه طولانی اند
شب برای چه دراز
هوا چرا بارانیست
ایستگاهها چرا خالی ؟؟
کسی نمیداند
فصل ها
برگ ها
هفتههای هزار روزه
خوابهای هزار پاره
انفجارِ بی طنینِ یک بغض
چه ربطی به کوچه دارد
چه ربطی به انتظاری سوخته
به ابهامِ مرگ آورِ یک تاخیر
به حافظه ی خونینِ یک مسافر دارد
کسی نمیداند
باغچه چگونه پر از اندوهِ یاس میشود
و مهتاب
با چه حسرتی از گیسوانِ سیاهِ یک زن تاب میخورد
که شوقِ نوازش
چه دیوانه وار
در دستهای مردِ عاشق سُر میخورد
کسی نمیداند
در ادعای ما و آینه
آینه ... برای چه ؟؟؟
📖 #پاییز_صد_ساله_شد
#نیکی_فیروزکوهی
کسی نمیداند
جادهها برای چه طولانی اند
شب برای چه دراز
هوا چرا بارانیست
ایستگاهها چرا خالی ؟؟
کسی نمیداند
فصل ها
برگ ها
هفتههای هزار روزه
خوابهای هزار پاره
انفجارِ بی طنینِ یک بغض
چه ربطی به کوچه دارد
چه ربطی به انتظاری سوخته
به ابهامِ مرگ آورِ یک تاخیر
به حافظه ی خونینِ یک مسافر دارد
کسی نمیداند
باغچه چگونه پر از اندوهِ یاس میشود
و مهتاب
با چه حسرتی از گیسوانِ سیاهِ یک زن تاب میخورد
که شوقِ نوازش
چه دیوانه وار
در دستهای مردِ عاشق سُر میخورد
کسی نمیداند
در ادعای ما و آینه
آینه ... برای چه ؟؟؟
📖 #پاییز_صد_ساله_شد
#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
من به تنهایی
به امنیت بی وقفه ی دربهای بسته
به ابعاد آشنای این خانه
به زانوان خودم، معتادم.
حقیقت دارد
سایهها نمیدانند
در بی نهایت شب
چه معمایی ست
خیال روشن یک پنجره
#نیکی_فیروزکوهی
از کتاب #پاییز_صد_ساله_شد
من به تنهایی
به امنیت بی وقفه ی دربهای بسته
به ابعاد آشنای این خانه
به زانوان خودم، معتادم.
حقیقت دارد
سایهها نمیدانند
در بی نهایت شب
چه معمایی ست
خیال روشن یک پنجره
#نیکی_فیروزکوهی
از کتاب #پاییز_صد_ساله_شد
@asheghanehaye_fatima
زیاده خواه نیستم
جاده ی شمال
یک کلبه ی جنگلی
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی
کمی هیزم
کمی آتش
مهِ جنگل
کمی تاریکیِ محض
کمی مستی
کمی مهتاب
برای حال بیشتر ... چند نخِ سیگار
و بوی یار
و بوی یار
و بوی یار
📖 #پاییز_صد_ساله_شد
#نیکی_فیروزکوهی
زیاده خواه نیستم
جاده ی شمال
یک کلبه ی جنگلی
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی
کمی هیزم
کمی آتش
مهِ جنگل
کمی تاریکیِ محض
کمی مستی
کمی مهتاب
برای حال بیشتر ... چند نخِ سیگار
و بوی یار
و بوی یار
و بوی یار
📖 #پاییز_صد_ساله_شد
#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
سلام بانو !
در سیاهی چشم های من
پائیز صد ساله شد
خلقِ من تنگتر از سرخ ترین غروبی که دیده ای
هذیانِ لحظه هایی را میگوید که بی آمدن، گذشت
ناچارم بانو
باید چنان بی قرار از خیالِ ریشه ام بگریزم
تا خودم را در بارانی که قرار است خیسمان کند، گم کنم
باید چنان بی صدا کنارِ قدمهایت بشکنم
تا جاودانه کنم
صلابتِ عشق را
در زرد و نارنجی فصلی که نزدیک است
فصلی که می آید
تا به یاد آوری دوستت داشتم
تا به یاد آوری دوباره دوست داشته باشی
دوست داشته باشی
کسی از عطرِ نمناکِ کوچه بگذرد
و بگوید
سلام بانو !
#نیکی_فیروزکوهی
📗 #پاییز_صد_ساله_شد
📚 #نشر_ماه_باران
سلام بانو !
در سیاهی چشم های من
پائیز صد ساله شد
خلقِ من تنگتر از سرخ ترین غروبی که دیده ای
هذیانِ لحظه هایی را میگوید که بی آمدن، گذشت
ناچارم بانو
باید چنان بی قرار از خیالِ ریشه ام بگریزم
تا خودم را در بارانی که قرار است خیسمان کند، گم کنم
باید چنان بی صدا کنارِ قدمهایت بشکنم
تا جاودانه کنم
صلابتِ عشق را
در زرد و نارنجی فصلی که نزدیک است
فصلی که می آید
تا به یاد آوری دوستت داشتم
تا به یاد آوری دوباره دوست داشته باشی
دوست داشته باشی
کسی از عطرِ نمناکِ کوچه بگذرد
و بگوید
سلام بانو !
#نیکی_فیروزکوهی
📗 #پاییز_صد_ساله_شد
📚 #نشر_ماه_باران