@asheghanehaye_fatima
در مصبیت ها، دوستان و عزیزانم را کنار خودم میبینم. این تراژدی غمگینم میکند. اینکه بخاطر دیدن دوبارهی عزیزانم... باید برای مصیبتی تازه لحظه شماری کنم...
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
در مصبیت ها، دوستان و عزیزانم را کنار خودم میبینم. این تراژدی غمگینم میکند. اینکه بخاطر دیدن دوبارهی عزیزانم... باید برای مصیبتی تازه لحظه شماری کنم...
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
من این جهان را دوست ندارم. اما متاسفانه جسارت اینرا هم ندارم که به خودکشی فکر کنم. روحم مجروح است. تنم را اگر جدا کنم از آن، سرایتِ اندوه و زخمهای روحِ آزاد شدهام، شما را بیشتر خواهد رنجاند.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اسمِ تو مثل شیشه نازک بود. پشت اسمِ تو را میشد دید. درخت و پرنده و گربه ها را نشانم میداد. ماه را نشانم میداد. ابرها و بازی بچه ها را...!
اسمِ تو امن بود. صدایت که میکردم، بخارِ گلوم را روی سینهات می نشاندی، تا آسوده بگِریَد... صدایت که می کردم، کلمات از سلول دهانم آزاد میشدند. اسم تو مثل عفو عمومی بود.
اسمِ تو بادی در گلویم میانداخت که مثل نسیم فرودین بوی پونه میداد. گلویم اسم تو را دوست داشت که دیگر سرفه نمیکرد...
کودکی که سنگ زد اما اینها را نمیدانست. فکر میکرد اسمت شنیده نمیشود. در بازی شیشه و سنگ او، اسمِ تو شکست...
گنجشک ها پریدند، هوا سرد شد و من بغض کردم...
همیشه بغض میکنم
همیشه بغض...
همیشه...
تا اسمِ خیسِ تو در گلوم تازه بماند.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
اسمِ تو مثل شیشه نازک بود. پشت اسمِ تو را میشد دید. درخت و پرنده و گربه ها را نشانم میداد. ماه را نشانم میداد. ابرها و بازی بچه ها را...!
اسمِ تو امن بود. صدایت که میکردم، بخارِ گلوم را روی سینهات می نشاندی، تا آسوده بگِریَد... صدایت که می کردم، کلمات از سلول دهانم آزاد میشدند. اسم تو مثل عفو عمومی بود.
اسمِ تو بادی در گلویم میانداخت که مثل نسیم فرودین بوی پونه میداد. گلویم اسم تو را دوست داشت که دیگر سرفه نمیکرد...
کودکی که سنگ زد اما اینها را نمیدانست. فکر میکرد اسمت شنیده نمیشود. در بازی شیشه و سنگ او، اسمِ تو شکست...
گنجشک ها پریدند، هوا سرد شد و من بغض کردم...
همیشه بغض میکنم
همیشه بغض...
همیشه...
تا اسمِ خیسِ تو در گلوم تازه بماند.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
.
سلام بر آنان که شب را غنیمتی برای خراشیدن زخمهایشان میدانند
و چون اسبی سرکش، آن را تیمار میکنند
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
سلام بر آنان که شب را غنیمتی برای خراشیدن زخمهایشان میدانند
و چون اسبی سرکش، آن را تیمار میکنند
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
نامهاش را با این جمله به پایان رسانده بود: «دلم برایت تنگ میشود حتما»
و آن کلمهی شکوهمند حتما، که در جای درستی نشسته بود. حسن ختام تمام واژه ها به شکل اشارهای از یقین.
اینکه با ایمانی وافر از دلتنگیاش میگفت و از آفتِ تردید خبری نبود... ستودنی بود.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
نامهاش را با این جمله به پایان رسانده بود: «دلم برایت تنگ میشود حتما»
و آن کلمهی شکوهمند حتما، که در جای درستی نشسته بود. حسن ختام تمام واژه ها به شکل اشارهای از یقین.
اینکه با ایمانی وافر از دلتنگیاش میگفت و از آفتِ تردید خبری نبود... ستودنی بود.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
من فکر میکنم که زندگی مثل یک شکلات است که پوستهی آن را آدم ها تشکیل دادهاند. برای رسیدن به شیرینی، بهترین کار جدا کردن و دور انداختن پوسته است.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
تو سلیمان منی، موسی منی، مسیح منی، ابراهیم منی...
تویی که تنها زبانم را میفهمی، راه را نشانم میدهی، زنده ام میکنی و می کُشیام
#پاره_نوشت
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
تو سلیمان منی، موسی منی، مسیح منی، ابراهیم منی...
تویی که تنها زبانم را میفهمی، راه را نشانم میدهی، زنده ام میکنی و می کُشیام
#پاره_نوشت
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
.
دلم می خواست روسری کوچکت را یواشکی و برای خودم بردارم. ترکیب صورت گرد، چشم های درشت و گل های روی روسریت طوری بود که دست بُردن در آن، ظلم بزرگی علیه زیبایی به حساب می آمد،
پس منصرف شدم.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
دلم می خواست روسری کوچکت را یواشکی و برای خودم بردارم. ترکیب صورت گرد، چشم های درشت و گل های روی روسریت طوری بود که دست بُردن در آن، ظلم بزرگی علیه زیبایی به حساب می آمد،
پس منصرف شدم.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
.
اغلب مواقع ساکت بود و تنها من میدانستم که در گلویش چند پیرمرد ماهیگیر را پنهان نگه داشته است. آنهم با قلاب های گره خورده به تارهای حنجره اش...
دلم میخواست نام تمام مَردانی را که میشناسد، صید کنند. اینگونه همه راضی بودیم!
ماهیگیرها دست پر به خانه برمیگشتند، او کمی حرف میزد و نام من تنها ماهی آزادِ در دهانش بود.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
اغلب مواقع ساکت بود و تنها من میدانستم که در گلویش چند پیرمرد ماهیگیر را پنهان نگه داشته است. آنهم با قلاب های گره خورده به تارهای حنجره اش...
دلم میخواست نام تمام مَردانی را که میشناسد، صید کنند. اینگونه همه راضی بودیم!
ماهیگیرها دست پر به خانه برمیگشتند، او کمی حرف میزد و نام من تنها ماهی آزادِ در دهانش بود.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
.
وقتی استخوانهای دندهام شروع به درد کرد، هیچ پزشکی متوجه علت آن نشد. به ظاهر همه چیز درست بود. حتی عکسهای رادیولوژی هم چیزی را نشان نمیدادند. مطلقا هیچ چیز را. چه انتظاری بود. مگر میشود جای خالی تو را با چیزی پُر کرد و بعد با عکس دندهها زیر نور، به دکتر فهماند: ببین، ببین، یک چیزی کم است.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
وقتی استخوانهای دندهام شروع به درد کرد، هیچ پزشکی متوجه علت آن نشد. به ظاهر همه چیز درست بود. حتی عکسهای رادیولوژی هم چیزی را نشان نمیدادند. مطلقا هیچ چیز را. چه انتظاری بود. مگر میشود جای خالی تو را با چیزی پُر کرد و بعد با عکس دندهها زیر نور، به دکتر فهماند: ببین، ببین، یک چیزی کم است.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
عاشقانه های فاطیما
تو ضرورت منی
.
مثل یک ریسهی بلند که می تواند به مرور پر از گرههای کور و درهم تنیده باشد، همیشه عمیق شدن هم جوابگو نیست. گاهی همینکه کنار ساحل نشسته باشی و در همان سطح پوستین، آب دریا اطراف تو را به نرمی احاطه کند، آنهم بدون ترسِ از غرق شدن، بسیار دلچسبتر است.
سه صفحه و نیم برایت نوشتم. سعی کردم تمام جزییات شگرف و زیبایی که از تو میشناختم را روی کاغذ بیاورم و از پیچیدگی دست نوشتهام به نحو اعلأ برای بودنت بهرهمند شوم. مشکل اما همان گرههای کور بود. به خط پنجم که رسیدم، خط یک را گم کرده بودم. انگار که بخشی از خصوصیات زیبایت در گذشته جا مانده باشد. همین اِشکال در سطرهای بعد هم بود...!
در آخرین جمله ها، صفحات قبلتر محو شده بود. گویی بخش بیشتری از تو...
خط زدم و تنها به یک جملهی کوتاه بسنده کردم:
«تو ضرروت منی»
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
مثل یک ریسهی بلند که می تواند به مرور پر از گرههای کور و درهم تنیده باشد، همیشه عمیق شدن هم جوابگو نیست. گاهی همینکه کنار ساحل نشسته باشی و در همان سطح پوستین، آب دریا اطراف تو را به نرمی احاطه کند، آنهم بدون ترسِ از غرق شدن، بسیار دلچسبتر است.
سه صفحه و نیم برایت نوشتم. سعی کردم تمام جزییات شگرف و زیبایی که از تو میشناختم را روی کاغذ بیاورم و از پیچیدگی دست نوشتهام به نحو اعلأ برای بودنت بهرهمند شوم. مشکل اما همان گرههای کور بود. به خط پنجم که رسیدم، خط یک را گم کرده بودم. انگار که بخشی از خصوصیات زیبایت در گذشته جا مانده باشد. همین اِشکال در سطرهای بعد هم بود...!
در آخرین جمله ها، صفحات قبلتر محو شده بود. گویی بخش بیشتری از تو...
خط زدم و تنها به یک جملهی کوتاه بسنده کردم:
«تو ضرروت منی»
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
اندوهِ تو، چون پتویی در اتاقِ سرد، تمام مرا در برگرفته است و یک جهان تاریک و کوچک برای من ساخته...
با این حال حاضر به ترک آن نیستم.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
اندوهِ تو، چون پتویی در اتاقِ سرد، تمام مرا در برگرفته است و یک جهان تاریک و کوچک برای من ساخته...
با این حال حاضر به ترک آن نیستم.
#پاره_نوشت_ها
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
.
چرا خسته نمیشوند زخمهات
چرا برای دمی آسودگی و استراحت
رها نمیکنند مرا...
آیا جان و روح رنجور من
کارفرمای دادگر و مهربانی با آنهاست؟
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
چرا خسته نمیشوند زخمهات
چرا برای دمی آسودگی و استراحت
رها نمیکنند مرا...
آیا جان و روح رنجور من
کارفرمای دادگر و مهربانی با آنهاست؟
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
.
در مواجهه با رنج دو گونه رفتار دیده بودم. عدهای آنرا بیرون میریختند و با گریه چهرههای مضطرب و گاه فریاد، نمایشش میدادند. برخی هم چون گنج آنرا درون خویش پنهان میساختند. رنج آدمی همیشه برای من قابل احترام است، ولی چشمها در دستهی دوم زیبایی عجیبی دارد.
عجیب و در عین حال مسحور کننده...
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
در مواجهه با رنج دو گونه رفتار دیده بودم. عدهای آنرا بیرون میریختند و با گریه چهرههای مضطرب و گاه فریاد، نمایشش میدادند. برخی هم چون گنج آنرا درون خویش پنهان میساختند. رنج آدمی همیشه برای من قابل احترام است، ولی چشمها در دستهی دوم زیبایی عجیبی دارد.
عجیب و در عین حال مسحور کننده...
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
.
هر کاری از دستم بر میآمد انجام دادم. روح و جسمم گ، مثل کارگران معدن دائما در حال کار بودند تا خوشحالش کنم. اما خُب، کار کردن در تاریکی تو را به نوری نمیرساند؛ و هر چه بیشتر تلاش کنی، تنها به عمق تاریکی افزودهای.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
هر کاری از دستم بر میآمد انجام دادم. روح و جسمم گ، مثل کارگران معدن دائما در حال کار بودند تا خوشحالش کنم. اما خُب، کار کردن در تاریکی تو را به نوری نمیرساند؛ و هر چه بیشتر تلاش کنی، تنها به عمق تاریکی افزودهای.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
.
کاش «تنهاییات» بودم!
اینگونه هر دو به آنچه دوستش داشتیم
میرسیدیم.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
کاش «تنهاییات» بودم!
اینگونه هر دو به آنچه دوستش داشتیم
میرسیدیم.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت_ها
@asheghanehaye_fatima
.
برخلاف همه، من درونت را میدیدم. درست مثل شهری بود که آژیر جنگش را کشیده باشند. نزدیکت شدم تا پشت قلب و فکر و دستهایت سنگر بگیرم. دوست داشتم پیش از آنکه حملهای شود، از تو با تمام نیرویم مراقبت کنم.
راهم ندادی... و هر دو آسیب دیدیم.
از تو ویرانه ای بجا ماند و از من سربازهایی که ناچار در جنگِ با خود، کشته شدند.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت
@asheghanehaye_fatima
برخلاف همه، من درونت را میدیدم. درست مثل شهری بود که آژیر جنگش را کشیده باشند. نزدیکت شدم تا پشت قلب و فکر و دستهایت سنگر بگیرم. دوست داشتم پیش از آنکه حملهای شود، از تو با تمام نیرویم مراقبت کنم.
راهم ندادی... و هر دو آسیب دیدیم.
از تو ویرانه ای بجا ماند و از من سربازهایی که ناچار در جنگِ با خود، کشته شدند.
#حمید_جدیدی
#پاره_نوشت
@asheghanehaye_fatima