از همان آغاز
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر می سرودم
هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بی پایان
@asheghanehaye_fatima
#واهه_آرمن
مجموعه:
#باران_بگیرد_می_رویم
#نشر_امرود
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر می سرودم
هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بی پایان
@asheghanehaye_fatima
#واهه_آرمن
مجموعه:
#باران_بگیرد_می_رویم
#نشر_امرود
@asheghanehaye_fatima
شب ها
مثل ديوانه اي در شهرم
و روزها
مثل انديشمندي در تيمارستان
و يادم نيست
اين سطرها را
شب نوشته ام
يا روز
در همين شعر
و لابه لاي همين سطرها
زني پنهان است
که شعرهاي نانوشته ام را
در کف دستش نوشته است
و با مشت هاي بسته
با من
گل يا پوچ بازي مي کند
نمي رويم ؟
کمي صبر کن
باران بگيرد
مي رويم
#واهه_آرمن
شب ها
مثل ديوانه اي در شهرم
و روزها
مثل انديشمندي در تيمارستان
و يادم نيست
اين سطرها را
شب نوشته ام
يا روز
در همين شعر
و لابه لاي همين سطرها
زني پنهان است
که شعرهاي نانوشته ام را
در کف دستش نوشته است
و با مشت هاي بسته
با من
گل يا پوچ بازي مي کند
نمي رويم ؟
کمي صبر کن
باران بگيرد
مي رويم
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
با آمدن ات فريب ام دادي
يا با رفتن ات ؟
کاش هرگز تو را نمي ديدم
تا هميشه سراغ ات را
از فرشتگان مي گرفتم
تا تلخ ترين شعرم را هرگز
در گوش خدا نمي خواندم
کاش هرگز تو را نمي ديدم
آن وقت
نه بغضي در گلويم بود
نه دل شدگي
و نه مشتي شعر
#واهه_آرمن
با آمدن ات فريب ام دادي
يا با رفتن ات ؟
کاش هرگز تو را نمي ديدم
تا هميشه سراغ ات را
از فرشتگان مي گرفتم
تا تلخ ترين شعرم را هرگز
در گوش خدا نمي خواندم
کاش هرگز تو را نمي ديدم
آن وقت
نه بغضي در گلويم بود
نه دل شدگي
و نه مشتي شعر
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
می گفت دوست دارم که سیگارت را
همیشه با کبریت روشن می کنی
می گفت دوست دارم که لیوانت را
به تنهایی و
بدون زدن به لیوان یک دوست
سر نمی کشی
می گفت دوست دارم که شعرهایت را
پیش از سرودن
با نیم نگاهی
نشانم می دهی
می گفت دوست دارم که می دانی "عشق یا دیوانگی ست
یا دیگر عشق نیست"
#واهه_آرمن
می گفت دوست دارم که سیگارت را
همیشه با کبریت روشن می کنی
می گفت دوست دارم که لیوانت را
به تنهایی و
بدون زدن به لیوان یک دوست
سر نمی کشی
می گفت دوست دارم که شعرهایت را
پیش از سرودن
با نیم نگاهی
نشانم می دهی
می گفت دوست دارم که می دانی "عشق یا دیوانگی ست
یا دیگر عشق نیست"
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
دلم می خواست
شبی که می رفتی
اتفاق ساده ای می افتاد
راه را گم می کردی
فاخته ای کوکو می کرد
و کلیدی زنگار گرفته
از آشیانه ی خالی درناها
به زمین می افتاد
باران می گرفت
بیدار می شدم
بیدارت می کردم
و ادامه ی این خواب را تو تعریف می کردی
#واهه_آرمن
دلم می خواست
شبی که می رفتی
اتفاق ساده ای می افتاد
راه را گم می کردی
فاخته ای کوکو می کرد
و کلیدی زنگار گرفته
از آشیانه ی خالی درناها
به زمین می افتاد
باران می گرفت
بیدار می شدم
بیدارت می کردم
و ادامه ی این خواب را تو تعریف می کردی
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
تا روزی که بود
دستهایش بوی گل سرخ میداد
از روزی که رفت
گلهای سرخ
بوی دستهای او را میدهند.
#واهه_آرمن
تا روزی که بود
دستهایش بوی گل سرخ میداد
از روزی که رفت
گلهای سرخ
بوی دستهای او را میدهند.
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
هر آن چه را که ندارم؛
در این اتاق
انبار کرده ام
در این اتاق
دیگر جایی برای نشستن و ایستادن
باقی نمانده است
باید روی یکی از دیوارها
مثل عکسی در قاب
آویزان شوم
تنهایی همه جا را اشغال کرده است.
#واهه_آرمن
هر آن چه را که ندارم؛
در این اتاق
انبار کرده ام
در این اتاق
دیگر جایی برای نشستن و ایستادن
باقی نمانده است
باید روی یکی از دیوارها
مثل عکسی در قاب
آویزان شوم
تنهایی همه جا را اشغال کرده است.
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
هرگز به دستش ساعت نمیبست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است سر ساعت به وعده میآیی ؟
گفت: ساعت را از خورشید میپرسم
پرسیدم: روزهای بارانی چهطور ؟
گفت: روزهای بارانی
همه ساعتها ساعت عشق است !
-راست میگفت
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود...
« #واهه_آرمن»
هرگز به دستش ساعت نمیبست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است سر ساعت به وعده میآیی ؟
گفت: ساعت را از خورشید میپرسم
پرسیدم: روزهای بارانی چهطور ؟
گفت: روزهای بارانی
همه ساعتها ساعت عشق است !
-راست میگفت
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود...
« #واهه_آرمن»
@asheghanehaye_fatima
ادوارد :
«گوش کن
در خانهی همسایه
دنیای محشریست
بیا برویم»
واهه: برویم
میخواهم ردای سیاهم را
در بستر سفید زنی شاعر
بدَرَم امشب
میخواهم تنها باشم و
فریاد مرغان دریایی را
که در درونم لانه کردهاند
بشنوم
میخواهم به کنار دورترین اقیانوس بروم
و یک بار دیگر
اشک ماهیان را
ببینم با او
میخواهم فردا
برای زنی که میگفت «برافتاده از آن بالین گرم
ما خوابی هستیم که آنها میبینند»
در دوئل با خودم
کشته شوم
برویم...
#واهه_آرمن
کتاب: #جانهای_شیفته
ادوارد :
«گوش کن
در خانهی همسایه
دنیای محشریست
بیا برویم»
واهه: برویم
میخواهم ردای سیاهم را
در بستر سفید زنی شاعر
بدَرَم امشب
میخواهم تنها باشم و
فریاد مرغان دریایی را
که در درونم لانه کردهاند
بشنوم
میخواهم به کنار دورترین اقیانوس بروم
و یک بار دیگر
اشک ماهیان را
ببینم با او
میخواهم فردا
برای زنی که میگفت «برافتاده از آن بالین گرم
ما خوابی هستیم که آنها میبینند»
در دوئل با خودم
کشته شوم
برویم...
#واهه_آرمن
کتاب: #جانهای_شیفته
@asheghanehaye_fatima
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ
ﺩﺭﻳﭽﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺒﻮﺭ
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ...
ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺩﺭﯼ ﻛﻮﭼﮏ ﺑﻮﺩ
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻛﻮﭼﮏ
ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺧﻢ ﺷﺪﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻫﺎ
ﻫﻤﻪ ﮔﻮﮊ ﭘﺸﺘﻨﺪ
ﮔﻮﮊﭘﺸﺖ ﻫﺎ ﻣﺠﻨﻮﻥ..
#واهه_آرمن
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ
ﺩﺭﻳﭽﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺒﻮﺭ
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ...
ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺩﺭﯼ ﻛﻮﭼﮏ ﺑﻮﺩ
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻛﻮﭼﮏ
ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺧﻢ ﺷﺪﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻫﺎ
ﻫﻤﻪ ﮔﻮﮊ ﭘﺸﺘﻨﺪ
ﮔﻮﮊﭘﺸﺖ ﻫﺎ ﻣﺠﻨﻮﻥ..
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
هرگز به دستش ساعت نمیبست..
روزی از او پرسیدم:
پس چگونه است
سر ساعت به وعده میآیی؟
گفت:
ساعت را از خورشید میپرسم..
پرسیدم:
روزهای بارانی چهطور ؟
گفت:
روزهای بارانی
همه ی ساعتها ساعت عشق است!
راست میگفت..
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود..!
#واهه_آرمن
هرگز به دستش ساعت نمیبست..
روزی از او پرسیدم:
پس چگونه است
سر ساعت به وعده میآیی؟
گفت:
ساعت را از خورشید میپرسم..
پرسیدم:
روزهای بارانی چهطور ؟
گفت:
روزهای بارانی
همه ی ساعتها ساعت عشق است!
راست میگفت..
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود..!
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
هیچ کس
او را
که در دوردست ایستاده است
بهتر از من
نمی بیند
و هیچ کس
او را
که در کنارم قدم می زند
بیش تر از من
گم نمی کند
#واهه_آرمن
هیچ کس
او را
که در دوردست ایستاده است
بهتر از من
نمی بیند
و هیچ کس
او را
که در کنارم قدم می زند
بیش تر از من
گم نمی کند
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
دلم میخواست
شبی که میرفتی
اتفاقِ سادهای میافتاد
راه را گم میکردی
فاختهای کوکو میکرد
و کلیدی زنگار گرفته
از آشیانهی خالیِ دُرناها
به زمین میافتاد
باران میگرفت
بیدار میشدم
بیدارت میکردم
و ادامهی این خواب را
تو تعریف میکردی
#واهه_آرمن
دلم میخواست
شبی که میرفتی
اتفاقِ سادهای میافتاد
راه را گم میکردی
فاختهای کوکو میکرد
و کلیدی زنگار گرفته
از آشیانهی خالیِ دُرناها
به زمین میافتاد
باران میگرفت
بیدار میشدم
بیدارت میکردم
و ادامهی این خواب را
تو تعریف میکردی
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
شب ها
مثل ديوانه اي در شهرم
و روزها
مثل انديشمندي در تيمارستان
و يادم نيست
اين سطرها را
شب نوشته ام
يا روز
در همين شعر
و لابه لاي همين سطرها
زني پنهان است
که شعرهاي نانوشته ام را
در کف دستش نوشته است
و با مشت هاي بسته
با من
گل يا پوچ بازي مي کند
نمي رويم ؟
کمي صبر کن
باران بگيرد
مي رويم
#واهه_آرمن
شب ها
مثل ديوانه اي در شهرم
و روزها
مثل انديشمندي در تيمارستان
و يادم نيست
اين سطرها را
شب نوشته ام
يا روز
در همين شعر
و لابه لاي همين سطرها
زني پنهان است
که شعرهاي نانوشته ام را
در کف دستش نوشته است
و با مشت هاي بسته
با من
گل يا پوچ بازي مي کند
نمي رويم ؟
کمي صبر کن
باران بگيرد
مي رويم
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
نمی دانم
اگر کنارم می ماندی
باز هر نیمه شب
مورچه ای از خواب بیدارم می کرد
... از پشت بوته های یاس
سرک می کشید
می گفت:
بلند شو
شعری بنویس
و پیش از برآمدن خورشید
در روستایی دور
باز تکه نانی در تنور می سوخت
و من از بوی یک شعر تازه
به خواب می رفتم؟ ...
#واهه_آرمن
نمی دانم
اگر کنارم می ماندی
باز هر نیمه شب
مورچه ای از خواب بیدارم می کرد
... از پشت بوته های یاس
سرک می کشید
می گفت:
بلند شو
شعری بنویس
و پیش از برآمدن خورشید
در روستایی دور
باز تکه نانی در تنور می سوخت
و من از بوی یک شعر تازه
به خواب می رفتم؟ ...
#واهه_آرمن
@asheghanehayr_fatima
فریاد زدم:
دیگر دوستت ندارم و
دیگر هیچ وقت
برای بازی با اسب بالدار
و تماشای رقص نهنگها
به خوابهای تو نخواهم آمد!
پیش از رفتن به رختخواب
نیم نگاهی به من انداخت و
زیر لب پرسید:
هیچ
چند روز است؟
#واهه_آرمن
فریاد زدم:
دیگر دوستت ندارم و
دیگر هیچ وقت
برای بازی با اسب بالدار
و تماشای رقص نهنگها
به خوابهای تو نخواهم آمد!
پیش از رفتن به رختخواب
نیم نگاهی به من انداخت و
زیر لب پرسید:
هیچ
چند روز است؟
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻮ
ﺳﺮﺩی ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎ
ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎنات
ﺭﻧﮓ ﺁﺳﻤﺎنی میﺑﺨﺸﺪ
ﺩﻳﺮیﺳﺖ ﮐﻪ عشقی ﺍﺯ ﺗﻮ
ﺩﺭ ﻣﻦ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻮ
ﻣﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﻫﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ
ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺮﻳﺰ ﺍﺯ یکدﻳﮕﺮ
ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪهای ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ میﺷﻮﻳﻢ
ﻣﻦ ﺑﺮﺍی ﻧﺠﺎﺕ ﺧﻮﻳﺶ
گلهای ﺍﺗﺎقات ﺭﺍ
ﺁﺏ میﺩﻫﻢ
ﻋﻄﺮ ﺁﻥﻫﺎ
ﺳﺮﺩی ﻟﺐهای ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ
#واچاگان_پاپویان
برگردان: #واهه_آرمن
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻮ
ﺳﺮﺩی ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎ
ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎنات
ﺭﻧﮓ ﺁﺳﻤﺎنی میﺑﺨﺸﺪ
ﺩﻳﺮیﺳﺖ ﮐﻪ عشقی ﺍﺯ ﺗﻮ
ﺩﺭ ﻣﻦ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻮ
ﻣﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﻫﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ
ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺮﻳﺰ ﺍﺯ یکدﻳﮕﺮ
ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪهای ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ میﺷﻮﻳﻢ
ﻣﻦ ﺑﺮﺍی ﻧﺠﺎﺕ ﺧﻮﻳﺶ
گلهای ﺍﺗﺎقات ﺭﺍ
ﺁﺏ میﺩﻫﻢ
ﻋﻄﺮ ﺁﻥﻫﺎ
ﺳﺮﺩی ﻟﺐهای ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ
#واچاگان_پاپویان
برگردان: #واهه_آرمن
زیر پلکهایم آتش هست
و در چشمهایم غبار ابدیت
به آرامی روی مرزهای نور و تاریکی قدم میزنم
من از گرگ و میش متنفرم
یا نور
یا فقط نور
• نونابغوسیان
• برگردان: #واهه_آرمن
◼️@asheghanehaye_fatima
و در چشمهایم غبار ابدیت
به آرامی روی مرزهای نور و تاریکی قدم میزنم
من از گرگ و میش متنفرم
یا نور
یا فقط نور
• نونابغوسیان
• برگردان: #واهه_آرمن
◼️@asheghanehaye_fatima
زن از پشت پنجره
دور شدن مرد را می دید
همراه ابلیس
و مرد در راهِ رفتن
هم خوابگی زن را تصوّر می کرد
با ابلیس
هر دو اشک می ریختند
و هر دو
قهقهه ابلیس را می شنیدند
در کنار دیگری
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
دور شدن مرد را می دید
همراه ابلیس
و مرد در راهِ رفتن
هم خوابگی زن را تصوّر می کرد
با ابلیس
هر دو اشک می ریختند
و هر دو
قهقهه ابلیس را می شنیدند
در کنار دیگری
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
با آمدنت فریبم دادی
یا با رفتنت؟
کاش هرگز تو را نمیدیدم
تا همیشه سراغت را
از فرشتگان میگرفتم
تا تلخترین شعرم را هرگز
در گوش خدا نمیخواندم
کاش هرگز تو را نمیدیدم
آنوقت
نه بغضی در گلویم بود
نه دلشدگی
و نه مشتی شعر
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima
یا با رفتنت؟
کاش هرگز تو را نمیدیدم
تا همیشه سراغت را
از فرشتگان میگرفتم
تا تلخترین شعرم را هرگز
در گوش خدا نمیخواندم
کاش هرگز تو را نمیدیدم
آنوقت
نه بغضی در گلویم بود
نه دلشدگی
و نه مشتی شعر
#واهه_آرمن
@asheghanehaye_fatima