@asheghanehaye_fatima
خوش نیست ابتدای سخن با شکایتی
وقتی شکایت از تو ندارد نهایتی
من از کدام بند حکایت کنم چو نی؟
وقتی تو بند بند کتاب شکایتی
گم تر شود قدم به قدم، راه مقصدم
ای کوکب امید! خدا را، هدایتی
می سوزد از تموز زمان عشق، بر سرش
نگشایی ار تو سایه ی چتر حمایتی
ای چشمت از طلوع سحر، استعاره ای
و ابرویت از کمان افق ها، کنایتی
از حسن تو، بهار طرب زا، نشانه ای
وز عشق من، خزان غم انگیز، آیتی
«یک قصه بیش نیست غم عشق و» هر کسی
زین قصه می کند به زبانی، روایتی
ور خواهی از روایت من با خبر شوی:
برق ستاره یی و شب بی نهایتی.
ازمجموعه: #همچنان_ازعشق
.....................................................
حسین_منزوی
خوش نیست ابتدای سخن با شکایتی
وقتی شکایت از تو ندارد نهایتی
من از کدام بند حکایت کنم چو نی؟
وقتی تو بند بند کتاب شکایتی
گم تر شود قدم به قدم، راه مقصدم
ای کوکب امید! خدا را، هدایتی
می سوزد از تموز زمان عشق، بر سرش
نگشایی ار تو سایه ی چتر حمایتی
ای چشمت از طلوع سحر، استعاره ای
و ابرویت از کمان افق ها، کنایتی
از حسن تو، بهار طرب زا، نشانه ای
وز عشق من، خزان غم انگیز، آیتی
«یک قصه بیش نیست غم عشق و» هر کسی
زین قصه می کند به زبانی، روایتی
ور خواهی از روایت من با خبر شوی:
برق ستاره یی و شب بی نهایتی.
ازمجموعه: #همچنان_ازعشق
.....................................................
حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
غزل در مثنوی
دخترم ، بند دلم غمگینم
شیشه ی عمر غبار آگینم
جوجه ی گم شده در توفانم
شاخه ی خم شده از بارانم
ای جگر پاره ام ای نیمه ی من
میوه ی عشق سراسیمه ی من
گل پیوند دوغربت ، غزلم !
حاصل ضرب دو حسرت، غزلم !
ارث عصیان معماییِ من
امتداد خط تنهاییِ من
ساقه ی سرزده از نخل تنم
جویی از سیل خروشان که منم
کوکب بخت شبالوده ی من
غزل طبع تبالوده ی من
غزلم ، آینه ی اندوهم
بانکِ افکنده طنین در کوهم
پدرت خُرد و خراب و خسته
خسته ای بر همگان در بسته
خانه ی جن زده ی متروک است
که پُر از همهمه ی مشکوک است
روح ها ، خاطره ها اینجایند
می روند از دلم و می آیند
یادها خیل کفن پوشانند
جز من ازهر که فراموشانند
کدرم پنجره ی بازم نیست
کسلم رخصت آوازم نیست
در پی همقدمی همنفسی
ایستادم که تو از ره برسی
آمدی ؟ باز کن این پنجره را
پر از آواز کن این حنجره را...
ازمجموعه: #همچنان_ازعشق
.....................................................
#حسین_منزوی
غزل در مثنوی
دخترم ، بند دلم غمگینم
شیشه ی عمر غبار آگینم
جوجه ی گم شده در توفانم
شاخه ی خم شده از بارانم
ای جگر پاره ام ای نیمه ی من
میوه ی عشق سراسیمه ی من
گل پیوند دوغربت ، غزلم !
حاصل ضرب دو حسرت، غزلم !
ارث عصیان معماییِ من
امتداد خط تنهاییِ من
ساقه ی سرزده از نخل تنم
جویی از سیل خروشان که منم
کوکب بخت شبالوده ی من
غزل طبع تبالوده ی من
غزلم ، آینه ی اندوهم
بانکِ افکنده طنین در کوهم
پدرت خُرد و خراب و خسته
خسته ای بر همگان در بسته
خانه ی جن زده ی متروک است
که پُر از همهمه ی مشکوک است
روح ها ، خاطره ها اینجایند
می روند از دلم و می آیند
یادها خیل کفن پوشانند
جز من ازهر که فراموشانند
کدرم پنجره ی بازم نیست
کسلم رخصت آوازم نیست
در پی همقدمی همنفسی
ایستادم که تو از ره برسی
آمدی ؟ باز کن این پنجره را
پر از آواز کن این حنجره را...
ازمجموعه: #همچنان_ازعشق
.....................................................
#حسین_منزوی