عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



ﺑﺮﻭ !!!
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺮﻭﯼ
ﺑﺎ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺕ .
ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺩ ﻭ ﺑﺪﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﻧﮕﺎﻩ ﻧﺪﺍﺭ !
ﺍﻣﺎ ﻧﻮﺭ ﻏﺮﻭﺏ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﭘﻨﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺑﺴﭙﺎﺭ .
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺳﺮﺑﺮ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ
ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﯽ ": ﺯﻣﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ".
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﻡ !
ﻭ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﮐﻪ ﮔﺎﻡ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺖ
ﻧﺎﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ .
ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺷﻌﺮ
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﭘﺎ ﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭﯼ .
ﻋﺸﻖ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﻭﺍﺩﺍﺭﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﭼﺸﻢ ﺑﺮﺑﻨﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﺭﻭﺡ
ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺗﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ..


#نونو_ژودیس
Forwarded from دستیار
.


ﺑﺮﻭ !!!
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺮﻭﯼ
ﺑﺎ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺕ .
ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺩ ﻭ ﺑﺪﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﻧﮕﺎﻩ ﻧﺪﺍﺭ !
ﺍﻣﺎ ﻧﻮﺭ ﻏﺮﻭﺏ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﭘﻨﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺑﺴﭙﺎﺭ .
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺳﺮﺑﺮ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ
ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﯽ ": ﺯﻣﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ".
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﻡ !
ﻭ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﮐﻪ ﮔﺎﻡ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺖ
ﻧﺎﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ .
ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺷﻌﺮ
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﭘﺎ ﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭﯼ .
ﻋﺸﻖ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﻭﺍﺩﺍﺭﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﭼﺸﻢ ﺑﺮﺑﻨﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﺭﻭﺡ
ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺗﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ..


#نونو_ژودیس


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




برو !
انگار بخواهی از خاطر بروی
با سایه ی خیال در پشت سرت
واژه هایی را
که چون نامه رد و بدل کردیم
نگاه ندار !
اما نور غروب را که در چشمانت
پناه گرفته بود
به یاد بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربر گردانم و تو هنوز
بی هیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی:"زمان همه چیز را
حل می کند."
صدایت را نمی شنوم !
و آن گاه که گام بر می دارم
به سوی بازوانت
ناپیدا می شوی
بعد این می شود پاره ای از یک شعر
اما تو همچنان پا می فشاری
عشق، ما را از میان زندگی ندا می دهد
وادارمان می کند چشم بربندیم
به بی قراری روح
و قربانی کنیم تن را
برای ساختن خاطره


#نونو_ژودیس
@asheghanehaye_fatima

برو !
انگار بخواهی از خاطر بروی
با سایه ی خیال در پشت سرت
واژه هایی را
که چون نامه رد و بدل کردیم
نگاه ندار !
اما نور غروب را که در چشمانت
پناه گرفته بود
به یاد بسپار
گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربر گردانم و تو هنوز
بی هیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی:"زمان همه چیز را
حل می کند."
صدایت را نمی شنوم !
و آن گاه که گام بر می دارم
به سوی بازوانت
ناپیدا می شوی
بعد این می شود پاره ای از یک شعر
اما تو همچنان پا می فشاری
عشق، ما را از میان زندگی ندا می دهد
وادارمان می کند چشم بربندیم
به بی قراری روح
و قربانی کنیم تن را
برای ساختن خاطره


#نونو_ژودیس
🍂
🍂

انگار می‌خواهی از خاطرم بروی
با سایه خیال‌ات پشت‌سرم
واژه‌هایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمان‌ات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار

گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردان‌ام و تو هنوز
بی‌هیچ لب‌خندی در انتظار
به من بگویی: زمان همه‌چیز را حل می‌کند
صدای‌ات را نمی‌شنوم
و آن‌گاه که گام برمی‌دارم
به سوی بازوان‌ات
ناپیدا می‌شوی

بعدها این می‌شود
پاره‌ای از یک شعر
اما تو هم‌چنان پا می‌فشاری

عشق ما را از میان زندگی ندا می‌دهد
وادارمان می‌کند چشم بربندیم به بی‌قراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.


○■○شاعر: #نونو_ژودیس | پرتغال |

○■○برگردان: #احمد_پوری

@asheghanehaye_fatima
انگار می‌خواهی از خاطرم بروی
با سایه خیال‌ات پشت‌سرم
واژه‌هایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمان‌ات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار

گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردان‌ام و تو هنوز
بی‌هیچ لب‌خندی در انتظار
به من بگویی: زمان همه‌چیز را حل می‌کند
صدای‌ات را نمی‌شنوم
و آن‌گاه که گام برمی‌دارم
به سوی بازوان‌ات
ناپیدا می‌شوی

بعدها این می‌شود
پاره‌ای از یک شعر
اما تو هم‌چنان پا می‌فشاری

عشق ما را از میان زندگی ندا می‌دهد
وادارمان می‌کند چشم بربندیم به بی‌قراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.

#نونو_ژودیس


@asheghanehaye_fatima
انگار می‌خواهی از خاطرم بروی
با سایه خیال‌ات پشت‌سرم
واژه‌هایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمان‌ات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار

گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردان‌ام و تو هنوز
بی‌هیچ لب‌خندی در انتظار
به من بگویی: زمان همه‌چیز را حل می‌کند
صدای‌ات را نمی‌شنوم
و آن‌گاه که گام برمی‌دارم
به سوی بازوان‌ات
ناپیدا می‌شوی

بعدها این می‌شود
پاره‌ای از یک شعر
اما تو هم‌چنان پا می‌فشاری

عشق ما را از میان زندگی ندا می‌دهد
وادارمان می‌کند چشم بربندیم به بی‌قراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.

#نونو_ژودیس


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

انگار میخواهی از خاطرم بروی
با سایه خیالت پشت سرم،
واژه هایی را که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار؛
اما نور غروب را که در چشمانت
پناه گرفته بود را به خاطر بسپار.

گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردانم و تو هنوز
بی هیچ لبخندی در انتظار
به من بگویی:
زمان همه چیز را حل میکند.
صدایت را نمی شنوم،
و آنگاه که گام برمیدارم
به سوی بازوانت
ناپیدا می شوی.

بعدها این می شود
پاره ای از یک شعر.
اما تو همچنان پا می فشاری،

عشق، ما را از میان زندگی ندا می دهد
وادارمان می کند چشم بربندیم به
بی قراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.....

#نونو_ژودیس
@asheghanehaye_fatima



انگار می‌خواهی از خاطرم بروی
با سایه خیال‌ات پشت‌سرم
واژه‌هایی را
که چون نامه ردوبدل کردیم
نگاه ندار
اما نور غروب را که در چشمان‌ات پناه گرفته بود
به خاطر بسپار

گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردان‌ام و تو هنوز
بی‌هیچ لب‌خندی در انتظار
به من بگویی: زمان همه‌چیز را حل می‌کند
صدای‌ات را نمی‌شنوم
و آن‌گاه که گام برمی‌دارم
به سوی بازوان‌ات
ناپیدا می‌شوی

بعدها این می‌شود
پاره‌ای از یک شعر
اما تو هم‌چنان پا می‌فشاری

عشق ما را از میان زندگی ندا می‌دهد
وادارمان می‌کند چشم بربندیم به بی‌قراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.



#نونو_ژودیس | پرتغال،
برگردان: #احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima



گاهی به یادت خواهم بود
وقتی سربرگردان‌ام و تو هنوز
بی‌هیچ لب‌خندی در انتظار،
به من بگویی:
زمان همه‌چیز را حل می‌کند
صدایت را نمی‌شنوم
و آن‌گاه که گام برمی‌دارم
به سوی بازوانت ناپیدا می‌شوی
بعدها این می‌شود
پاره‌ای از یک شعر
اما تو هم‌چنان پا می‌فشاری
عشق ما را از میان زندگی ندا می‌دهد
وادارمان می‌کند چشم بربندیم
به بی‌قراری روح
و قربانی کنیم تن را برای ساختن خاطره.


#نونو_ژودیس
برگردان: احمد پوری
و چنین است که می‌رسم به این کرانه‌
که تنها مردگان در انتظار من‌اند
از لابه‌لای درختان نگاه‌ام می‌کنند.
برگ‌های خشک
دستانِ پیش آمده‌ی آن‌هاست

می‌نشینم بر سنگ رودخانه
و گوش می‌سپارم به گلایه‌های‌شان
می‌گویم: «هیچ چیز نمی‌تواند آرام‌تان کند»
و گریه‌هاشان جاری می‌شود با آب
در پژواک جریان رود

چرا زورق بازگشت تأخیر کرده‌ است؟
چه باید کرد؟
این‌جا در این کرانه‌ که مردگان هم‌راه من‌اند؟

افق خالی ا‌ست.
تنها ابری سرگردان فرامی‌خواندَم
با نشانی سفید
چنان که انگار می‌توان سوار شد بر ابر.



#نونو_ژودیس
برگردان: #سارا_سمیعی



@asheghanehaye_fatima
و چنین است که می‌رسم به این کرانه‌
که تنها مردگان در انتظار من‌اند
از لابه‌لای درختان نگاه‌ام می‌کنند.
برگ‌های خشک
دستانِ پیش آمده‌ی آن‌هاست

می‌نشینم بر سنگ رودخانه
و گوش می‌سپارم به گلایه‌های‌شان
می‌گویم: «هیچ چیز نمی‌تواند آرام‌تان کند»
و گریه‌هاشان جاری می‌شود با آب
در پژواک جریان رود

چرا زورق بازگشت تأخیر کرده‌ است؟
چه باید کرد؟
این‌جا در این کرانه‌ که مردگان هم‌راه من‌اند؟

افق خالی ا‌ست.
تنها ابری سرگردان فرامی‌خواندَم
با نشانی سفید
چنان که انگار می‌توان سوار شد بر ابر.

شاعر: #نونو_ژودیس [ پرتغال، ۱۹۴۹ ]

برگردان: #سارا_سمیعی

@asheghanehaye_fatima