@asheghanehaye_fatima
فلزات از ترس تبدیل شدن به گلوله
در دل سنگ ها پنهان شده اند
و کلاغ ها که روزی آواز می خواندند
فقط فریاد می زنند
همیشه پاسخ عشق را با نفرت داده ایم
مثل روزی که
کودکان حلبچه برای هواپیما
ها دست تکان دادند ...
#محمد_افندیده
برشی از شعر
فلزات از ترس تبدیل شدن به گلوله
در دل سنگ ها پنهان شده اند
و کلاغ ها که روزی آواز می خواندند
فقط فریاد می زنند
همیشه پاسخ عشق را با نفرت داده ایم
مثل روزی که
کودکان حلبچه برای هواپیما
ها دست تکان دادند ...
#محمد_افندیده
برشی از شعر
@asheghanehaye_fatima
من
دستم را به آسمان بلند کنم
نه برای چیدن ستاره
برای لمس تاریک ترین گوشه آسمان است
تاریکی
پاییز را به خاطرم می آورد
باد به موهایت می زد
بلند شدی
گفتی : خداحافظ
و من ایمان آوردم
که هر انسانی تنها یک بار می میرد
تاریکی
همه جا را گرفته بود...
#محمد_افندیده
من
دستم را به آسمان بلند کنم
نه برای چیدن ستاره
برای لمس تاریک ترین گوشه آسمان است
تاریکی
پاییز را به خاطرم می آورد
باد به موهایت می زد
بلند شدی
گفتی : خداحافظ
و من ایمان آوردم
که هر انسانی تنها یک بار می میرد
تاریکی
همه جا را گرفته بود...
#محمد_افندیده
@asheghanehaye_fatima
بانو
زندگی با تو لذت بخش است
اما اندوه !
همیشه ذهنِ یک انسان را آزار می دهد
با دستی تمام دنیا را نگه داشته بودم
با دست دیگر دست هایش را
تا برگشتم دیدم
دستم ، سایه ام را روی آسفالت می کشد
تا برگشتم دیدم
دنیا فرار کرده
و تنهایی !
تنها بازمانده ی دیروز است ..
تنهایی من هستم یا تو ؟
چه کسی دنیای بزرگتری گم کرده !
ما چند میلیارد تنهایی را
مثل وبا به جان این سیاره انداخته ایم
برای همین است
که از دل زمین مایعی سیاه استخراج می کنند
برای همین است
که از آن فرشته کوچک !
تنها عروسکش از آوار بیرون آمد ..
بانو
بگذار حواسم را پرت کنم روی لبخندت
اما لبخندِ یکِ تنها ...!
هرگز تنهایی را نجات نداده است ...
#محمد_افندیده
🍀🍀
بانو
زندگی با تو لذت بخش است
اما اندوه !
همیشه ذهنِ یک انسان را آزار می دهد
با دستی تمام دنیا را نگه داشته بودم
با دست دیگر دست هایش را
تا برگشتم دیدم
دستم ، سایه ام را روی آسفالت می کشد
تا برگشتم دیدم
دنیا فرار کرده
و تنهایی !
تنها بازمانده ی دیروز است ..
تنهایی من هستم یا تو ؟
چه کسی دنیای بزرگتری گم کرده !
ما چند میلیارد تنهایی را
مثل وبا به جان این سیاره انداخته ایم
برای همین است
که از دل زمین مایعی سیاه استخراج می کنند
برای همین است
که از آن فرشته کوچک !
تنها عروسکش از آوار بیرون آمد ..
بانو
بگذار حواسم را پرت کنم روی لبخندت
اما لبخندِ یکِ تنها ...!
هرگز تنهایی را نجات نداده است ...
#محمد_افندیده
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
بانو
زندگی با تو لذت بخش است
اما اندوه !
همیشه ذهنِ یک انسان را آزار می دهد
با دستی تمام دنیا را نگه داشته بودم
با دست دیگر دست هایش را ،
تا برگشتم دیدم
دستم ، سایه ام را روی آسفالت می کشد
تا برگشتم دیدم
دنیا فرار کرده
و تنهایی !
تنها بازمانده ی دیروز است ..
تنهایی من هستم یا تو ؟
چه کسی دنیای بزرگتری گم کرده !
ما چند میلیارد تنهایی را
مثل وبا به جان این سیاره انداخته ایم
برای همین است
که از دل زمین مایعی سیاه استخراج می کنند
برای همین است
که از آن فرشته کوچک !
تنها عروسکش از آوار بیرون آمد ..
بانو
بگذار حواسم را پرت کنم روی لبخندت
اما لبخندِ یکِ تنها ...!
هرگز تنهایی را نجات نداده است ...
#محمد_افندیده
🍀🍀
بانو
زندگی با تو لذت بخش است
اما اندوه !
همیشه ذهنِ یک انسان را آزار می دهد
با دستی تمام دنیا را نگه داشته بودم
با دست دیگر دست هایش را ،
تا برگشتم دیدم
دستم ، سایه ام را روی آسفالت می کشد
تا برگشتم دیدم
دنیا فرار کرده
و تنهایی !
تنها بازمانده ی دیروز است ..
تنهایی من هستم یا تو ؟
چه کسی دنیای بزرگتری گم کرده !
ما چند میلیارد تنهایی را
مثل وبا به جان این سیاره انداخته ایم
برای همین است
که از دل زمین مایعی سیاه استخراج می کنند
برای همین است
که از آن فرشته کوچک !
تنها عروسکش از آوار بیرون آمد ..
بانو
بگذار حواسم را پرت کنم روی لبخندت
اما لبخندِ یکِ تنها ...!
هرگز تنهایی را نجات نداده است ...
#محمد_افندیده
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
ما اسلحه را ساخته ایم
ما سینه ها را دریده ایم
به واژه ها تهمت نزنیم
"جنگ"
شاید دلش می خواست
نام گلی باشد
#محمد_افندیده
ما اسلحه را ساخته ایم
ما سینه ها را دریده ایم
به واژه ها تهمت نزنیم
"جنگ"
شاید دلش می خواست
نام گلی باشد
#محمد_افندیده
ما سلاح ها را ساخته ایم
ما سینه ها را دریده ایم
به واژه ها تهمت نزنیم
جنگ
شاید دلش می خواست
نام گلی باشد
#محمد_افندیده
🌻🌿 @asheghanehaye_fatima
ما سینه ها را دریده ایم
به واژه ها تهمت نزنیم
جنگ
شاید دلش می خواست
نام گلی باشد
#محمد_افندیده
🌻🌿 @asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کمی که دور باشی
چیزی دور سرم می چرخد
چیزی که نام کوچکش مرگ است
حالا فکر کن
پرواز کنی
بادبادک باشی
و من قرقره چوبی
که بند بندش با باد رفته است
پناه می برم به آغوشت
شبیه سربازی به پرچم سفید
صلح
با لبخند تو آغاز می شود
با سی و دو پرچم بر افراشته
تفنگ ها را از دست می اندازد
پوتین ها را از پا
و در من هزار سنگر خالی
جای کمی برای دوست داشتنت نیست
دوستت دارم
صادقانه
مثل سوگند های پیر زنی یهودی
که هر روز صبح
با خدا به گردش می رود
#محمد_افندیده
کمی که دور باشی
چیزی دور سرم می چرخد
چیزی که نام کوچکش مرگ است
حالا فکر کن
پرواز کنی
بادبادک باشی
و من قرقره چوبی
که بند بندش با باد رفته است
پناه می برم به آغوشت
شبیه سربازی به پرچم سفید
صلح
با لبخند تو آغاز می شود
با سی و دو پرچم بر افراشته
تفنگ ها را از دست می اندازد
پوتین ها را از پا
و در من هزار سنگر خالی
جای کمی برای دوست داشتنت نیست
دوستت دارم
صادقانه
مثل سوگند های پیر زنی یهودی
که هر روز صبح
با خدا به گردش می رود
#محمد_افندیده
ما اسلحه راساخته ایم
ماسینه ها را دریده ایم
به واژه ها تهمت نزنیم
#جنگ
شاید دلش میخواست نامگلی باشد...
#محمد_افندیده
کاشت گل در پوکههای گاز اشکآور توسط زنی در روستای بیلین فلسطین
ماسینه ها را دریده ایم
به واژه ها تهمت نزنیم
#جنگ
شاید دلش میخواست نامگلی باشد...
#محمد_افندیده
کاشت گل در پوکههای گاز اشکآور توسط زنی در روستای بیلین فلسطین