.
.
جهانم در غمت شب شد بخند و آفتابش کن
دلم امشب یک آدم برفی تنهاست...آبش کن
.
ببین در حسرت انگور چشمان خمارت ماه
شبیه شیشه ای خالیست...لبریز شرابش کن
.
درون ایستگاه آخرِ دنیای تو مردی ست
خودت از بین خیل عاشقانت انتخابش کن
.
سوار زخمی ات در جاده های بی کسی گم شد...
خودت پیدا کن و عاشق کن و پا در رکابش کن
.
مبادا جان دهد این شمع در اشک خودش بانو!
خودت فکری برای لحظه های التهابش کن
.
قرار عاشقت یک لحظه آن سوی ابد با تو
اگر یک لحظه از آن دیرتر آمد جوابش کن
.
دلم از دوری ات بی خواب شد امشب خودت با او
بگو فردا می آیی با همین افسانه خوابش کن...
@asheghanehaye_fatima
.
#محمّدسعید_میرزائی
.
.
جهانم در غمت شب شد بخند و آفتابش کن
دلم امشب یک آدم برفی تنهاست...آبش کن
.
ببین در حسرت انگور چشمان خمارت ماه
شبیه شیشه ای خالیست...لبریز شرابش کن
.
درون ایستگاه آخرِ دنیای تو مردی ست
خودت از بین خیل عاشقانت انتخابش کن
.
سوار زخمی ات در جاده های بی کسی گم شد...
خودت پیدا کن و عاشق کن و پا در رکابش کن
.
مبادا جان دهد این شمع در اشک خودش بانو!
خودت فکری برای لحظه های التهابش کن
.
قرار عاشقت یک لحظه آن سوی ابد با تو
اگر یک لحظه از آن دیرتر آمد جوابش کن
.
دلم از دوری ات بی خواب شد امشب خودت با او
بگو فردا می آیی با همین افسانه خوابش کن...
@asheghanehaye_fatima
.
#محمّدسعید_میرزائی
.
@asheghanehaye_fatima
یک خانه ام که نیمه شب آتش گرفته است - آتش گرفته است صدایم به سمت تو
کوهم که عاشقت شدم آتشفشان شدم/ جاری شدم مگر که بیایم به سمت تو
ماشینِ گُر گرفتۀ بی ترمزم ببین: / می آیم از بلندترین پیچِ گردنه
آغوش باز کرده به پرواز... ماه من! درهای باز مانده رهایم به سمت تو
باشد نمان! برو! برو اما نرو! بمان!/ می بینم ات در آینه: هی دور می شوی
نزدیک می شوی و منم هی کشیده تر/ دستم به سمت آینه پایم به سمت تو
شلیک کن به سمت من اما دقیق تر: در چشم، قلب، جمجمه ام زندگی توست...
حتی اگر بمیرم و در خاک گم شوم/ هی رشد می کند مژه هایم به سمت تو
ودکا بنوش! فکر نکن! عاشقم نباش! شعر مرا نخوان غزلِ من! مرا بخواه!
من مؤمنم به چشم تو بانوی من ببین: چرخیده است قبله نمایم به سمت تو!
#محمدسعید_میرزائی
یک خانه ام که نیمه شب آتش گرفته است - آتش گرفته است صدایم به سمت تو
کوهم که عاشقت شدم آتشفشان شدم/ جاری شدم مگر که بیایم به سمت تو
ماشینِ گُر گرفتۀ بی ترمزم ببین: / می آیم از بلندترین پیچِ گردنه
آغوش باز کرده به پرواز... ماه من! درهای باز مانده رهایم به سمت تو
باشد نمان! برو! برو اما نرو! بمان!/ می بینم ات در آینه: هی دور می شوی
نزدیک می شوی و منم هی کشیده تر/ دستم به سمت آینه پایم به سمت تو
شلیک کن به سمت من اما دقیق تر: در چشم، قلب، جمجمه ام زندگی توست...
حتی اگر بمیرم و در خاک گم شوم/ هی رشد می کند مژه هایم به سمت تو
ودکا بنوش! فکر نکن! عاشقم نباش! شعر مرا نخوان غزلِ من! مرا بخواه!
من مؤمنم به چشم تو بانوی من ببین: چرخیده است قبله نمایم به سمت تو!
#محمدسعید_میرزائی
سکوت می کنی آرام و خوب می دانی
دلم برای صدای تو تنگ خواهد شد
نه اینکه وقت خداحافظی ست...باور کن
دلم همیشه برای تو تنگ خواهد شد...😔❤️
#محمدسعید_میرزائی
@asheghanehaye_fatima
دلم برای صدای تو تنگ خواهد شد
نه اینکه وقت خداحافظی ست...باور کن
دلم همیشه برای تو تنگ خواهد شد...😔❤️
#محمدسعید_میرزائی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بانوی من! یک مرد عاشق در کنار توست
مردی که هم با توست، هم در انتظار توست
بی تو پر از گریه است اما با تو می خندد
هم می دهد آرامشت، هم بیقرار توست
آغوش او باز است بر تو، اشک او جاری
هم صخرۀ تنهایی ات، هم آبشار توست
مردی که از افسانه های دور می آید
مردی که باید حس کنی در روزگار توست
بر شانه اش زخم خیانتهای دیرین است
با او وفا کن، بستنِ این زخم، کار توست
بانوی دریا این بلوط سختِ کوهستان
با ریشه هایش رهسپار جویبار توست
بر سینه اش داغ از تبار عاشقان دارد
داغی که تا روز قیامت یادگار توست
دیریست این تنها عقاب قلۀ برفی
ای برّۀ روشن به سودای شکار توست
سروی که صدبارش به تیغ و ارّه افکندند
در حسرت بازایستادن در بهار توست
زیباترین آوازها را در دلت خوانده ست
اما غزلهایش یقیناً وامدار توست
دروازه های قصر خود را باز کن بانو!
این گردبادِ خستۀ خونین، سوار توست!
یا بگذرد از کوه یا از خویشتن، تا تو
این آخرین مردِ تبرزن از تبار توست
#محمّدسعید_میرزائی
بانوی من! یک مرد عاشق در کنار توست
مردی که هم با توست، هم در انتظار توست
بی تو پر از گریه است اما با تو می خندد
هم می دهد آرامشت، هم بیقرار توست
آغوش او باز است بر تو، اشک او جاری
هم صخرۀ تنهایی ات، هم آبشار توست
مردی که از افسانه های دور می آید
مردی که باید حس کنی در روزگار توست
بر شانه اش زخم خیانتهای دیرین است
با او وفا کن، بستنِ این زخم، کار توست
بانوی دریا این بلوط سختِ کوهستان
با ریشه هایش رهسپار جویبار توست
بر سینه اش داغ از تبار عاشقان دارد
داغی که تا روز قیامت یادگار توست
دیریست این تنها عقاب قلۀ برفی
ای برّۀ روشن به سودای شکار توست
سروی که صدبارش به تیغ و ارّه افکندند
در حسرت بازایستادن در بهار توست
زیباترین آوازها را در دلت خوانده ست
اما غزلهایش یقیناً وامدار توست
دروازه های قصر خود را باز کن بانو!
این گردبادِ خستۀ خونین، سوار توست!
یا بگذرد از کوه یا از خویشتن، تا تو
این آخرین مردِ تبرزن از تبار توست
#محمّدسعید_میرزائی
@asheghanehaye_fatima
سر میکشم در آینه، حیرانم از خودم
بر من چه رفته است، که پنهانم از خودم
خود را مرور میکنم و فکر میکنم
من جز حدیث درد، چه میدانم از خودم؟
عمریست هر چه میکشم از خویش میکشم
باید دوباره روی بگردانم از خودم
باید دگر به خویش بگویم که عاشقم
تا کی همیشه چهره بپوشانم از خودم؟
از تن به تیغ عشق سرم را جدا نما
تا چهرهای دوباره برویانم از خودم
هر روز میروم سر آن کوچهی قدیم
آن قدر پرشتاب که میمانم از خودم
شاید دگر نبینیام اما برای توست
این آخرین ترانه که میخوانم از خودم
امشب چگونه از تو بگویم، چگونه آه....
چیزی ندارم از تو، پشیمانم از خودم...
#محمدسعید_میرزائی
سر میکشم در آینه، حیرانم از خودم
بر من چه رفته است، که پنهانم از خودم
خود را مرور میکنم و فکر میکنم
من جز حدیث درد، چه میدانم از خودم؟
عمریست هر چه میکشم از خویش میکشم
باید دوباره روی بگردانم از خودم
باید دگر به خویش بگویم که عاشقم
تا کی همیشه چهره بپوشانم از خودم؟
از تن به تیغ عشق سرم را جدا نما
تا چهرهای دوباره برویانم از خودم
هر روز میروم سر آن کوچهی قدیم
آن قدر پرشتاب که میمانم از خودم
شاید دگر نبینیام اما برای توست
این آخرین ترانه که میخوانم از خودم
امشب چگونه از تو بگویم، چگونه آه....
چیزی ندارم از تو، پشیمانم از خودم...
#محمدسعید_میرزائی
@asheghanehaye_fatima
تو رفتی و سفرِ روزهای بعد از تو/ هزار پلهی تاریکِ رو به پایین بود
هزار خاطرهات را بدون من بردی/در این سفر چمدانت چقدر سنگین بود
.
و رفت خاطرهی عشقِ بی اجازهی من/ و پله پله پیاش رفت خون تازهی من
و شب که گوشهی در خشک شد جنازهی من/ فضای خانه پر از خندهی شیاطین بود
.
مسافری که تمام وسائلش را برد/ و خرده ریزهی جاماندهی دلش را برد
جزیرهای که سحر اشک ساحلش را برد/ همان فرشته که دردش بدون تسکین بود...
.
تو از من از تو من از من...چقدر بد شده بود/ و ذهن خانه پر از نه! نمیشود! شده بود
زنی در آینه از یک جنازه رد شده بود/ زنی در آینه در انتظار ماشین بود...
پس از توخانه سراسر تبِ سکوت گرفت/ تمام پنجره را تار عنکبوت گرفت
و روح مردهی من دست بر قنوت گرفت/ که رفتن تو برایش شبیه نفرین بود
.
:عجیب نیست که من مردهام در این خانه/ نرفتهای تو چرا پس هنوز؟ دیوانه!
چرا صدات میآید از آشپزخانه؟ چقدر چاییِ صبحانهی تو شیرین بود!
.
چقدر ساعتِ شومِ بدون تنظیمیست! سکوت میکنم و میروی...چه تصمیمیست؟!
چقدر زود ورق خورد...این چه تقویمیست...به من بگو که قرار کدام ما این بود؟
.
پس از تو شاعر تو مثل کارگردانی/ شدهست عاشقت اما خودت نمیدانی
سکوت کردم و رفتی ولی تو میمانی! سکانس رفتنت اصلاً برای تمرین بود...
.
چه ناگزیر رسیدی چه ناگهان رفتی/چه زود دور شدی تا ته زمان رفتی
چه زود خانمِ بازیگرِ جوان! رفتی/ چقدر آخر این فیلمنامه غمگین بود...
#محمدسعید_میرزائی
تو رفتی و سفرِ روزهای بعد از تو/ هزار پلهی تاریکِ رو به پایین بود
هزار خاطرهات را بدون من بردی/در این سفر چمدانت چقدر سنگین بود
.
و رفت خاطرهی عشقِ بی اجازهی من/ و پله پله پیاش رفت خون تازهی من
و شب که گوشهی در خشک شد جنازهی من/ فضای خانه پر از خندهی شیاطین بود
.
مسافری که تمام وسائلش را برد/ و خرده ریزهی جاماندهی دلش را برد
جزیرهای که سحر اشک ساحلش را برد/ همان فرشته که دردش بدون تسکین بود...
.
تو از من از تو من از من...چقدر بد شده بود/ و ذهن خانه پر از نه! نمیشود! شده بود
زنی در آینه از یک جنازه رد شده بود/ زنی در آینه در انتظار ماشین بود...
پس از توخانه سراسر تبِ سکوت گرفت/ تمام پنجره را تار عنکبوت گرفت
و روح مردهی من دست بر قنوت گرفت/ که رفتن تو برایش شبیه نفرین بود
.
:عجیب نیست که من مردهام در این خانه/ نرفتهای تو چرا پس هنوز؟ دیوانه!
چرا صدات میآید از آشپزخانه؟ چقدر چاییِ صبحانهی تو شیرین بود!
.
چقدر ساعتِ شومِ بدون تنظیمیست! سکوت میکنم و میروی...چه تصمیمیست؟!
چقدر زود ورق خورد...این چه تقویمیست...به من بگو که قرار کدام ما این بود؟
.
پس از تو شاعر تو مثل کارگردانی/ شدهست عاشقت اما خودت نمیدانی
سکوت کردم و رفتی ولی تو میمانی! سکانس رفتنت اصلاً برای تمرین بود...
.
چه ناگزیر رسیدی چه ناگهان رفتی/چه زود دور شدی تا ته زمان رفتی
چه زود خانمِ بازیگرِ جوان! رفتی/ چقدر آخر این فیلمنامه غمگین بود...
#محمدسعید_میرزائی
@asheghanehaye_fatima
تو چشم های منی پس مرا نمی بینی
تو هر دو پای منی...پس همیشه در راهی
تو شانه های منی...پس همیشه تنهایم
تو دستهای منی...پس مرا نمی خواهی...
.
مرا که بی تو شکستم مرا که من نشدم
مرا که لایق این دوست داشتن نشدم
درون آینه ی من فقط تویی، نه خودم!
به من نگاه کن ای من! نگاه کن،گاهی
.
شده ست کوچه پر از عطر رازقی برگرد!
تو را به حرمت رسم شقایقی برگرد!
نه! خسته نیستم از نقش عاشقی برگرد!
تو یک ستاره ی بازیگری تو یک ماهی!
.
چه خوب می شود آن لحظه ای که می رسی و...
تمام می شود این طعم تلخ بی کسی و...
درون کافه دو فنجان چایی و...من و تو:
درون آینه با من دوباره همراهی...
.
نخواه تا که نباشم نخواه تا بروم
همیشه خوبترینم! بخواه خوب شوم
نخواه این همه دلواپس غروب شوم
تو که زلال تر از گریه ی سحرگاهی
.
نه من تمام نخواهم شد اصلاً اصلاً من!
عجیب نیست که عاشق شوم من اصلاً من!
همیشه عاشق کامل ترین زن اصلاً من-
خودِ توام تو بگو شاعری تو گمراهی!
.
همیشه عاشقم ای ماه! ماهِ بازیگر!
به من بگو که فقط چند قصه ی دیگر؟
و چند بار بمیرم؟چقدر عاشق تر؟
خودت که از دل دیوانه ی من آگاهی!
.
چقدر تکه به تکه دوباره زنده شوم؟
چقدر با تو به دنیا بیایم و بروم؟
و چند زندگی دیگر از پی ات بدوم؟
چقدر ماه من! از من چقدر می کاهی؟
.
چقدر اشک؟چقدر آمدن؟چقدر سفر؟
چقدر عاشقی و خودکشی؟چقدر خطر؟
چقدر نیمه ی شب سوختن؟چقدر سحر...؟
چقدر عشق من! از من چقدر...می خواهی...؟!
.
#محمّدسعید_میرزائی.
تو چشم های منی پس مرا نمی بینی
تو هر دو پای منی...پس همیشه در راهی
تو شانه های منی...پس همیشه تنهایم
تو دستهای منی...پس مرا نمی خواهی...
.
مرا که بی تو شکستم مرا که من نشدم
مرا که لایق این دوست داشتن نشدم
درون آینه ی من فقط تویی، نه خودم!
به من نگاه کن ای من! نگاه کن،گاهی
.
شده ست کوچه پر از عطر رازقی برگرد!
تو را به حرمت رسم شقایقی برگرد!
نه! خسته نیستم از نقش عاشقی برگرد!
تو یک ستاره ی بازیگری تو یک ماهی!
.
چه خوب می شود آن لحظه ای که می رسی و...
تمام می شود این طعم تلخ بی کسی و...
درون کافه دو فنجان چایی و...من و تو:
درون آینه با من دوباره همراهی...
.
نخواه تا که نباشم نخواه تا بروم
همیشه خوبترینم! بخواه خوب شوم
نخواه این همه دلواپس غروب شوم
تو که زلال تر از گریه ی سحرگاهی
.
نه من تمام نخواهم شد اصلاً اصلاً من!
عجیب نیست که عاشق شوم من اصلاً من!
همیشه عاشق کامل ترین زن اصلاً من-
خودِ توام تو بگو شاعری تو گمراهی!
.
همیشه عاشقم ای ماه! ماهِ بازیگر!
به من بگو که فقط چند قصه ی دیگر؟
و چند بار بمیرم؟چقدر عاشق تر؟
خودت که از دل دیوانه ی من آگاهی!
.
چقدر تکه به تکه دوباره زنده شوم؟
چقدر با تو به دنیا بیایم و بروم؟
و چند زندگی دیگر از پی ات بدوم؟
چقدر ماه من! از من چقدر می کاهی؟
.
چقدر اشک؟چقدر آمدن؟چقدر سفر؟
چقدر عاشقی و خودکشی؟چقدر خطر؟
چقدر نیمه ی شب سوختن؟چقدر سحر...؟
چقدر عشق من! از من چقدر...می خواهی...؟!
.
#محمّدسعید_میرزائی.
@asheghanehaye_fatima
زیباترین رؤیای من! فردا پیراهن آبی به تن - شاید –
یک شاخه گل در دست خواهی داشت دیگر نخواهی گفت: من شاید...
شاید که فردا دستهای من در دستهایت سبز خواهد شد
شاید نهالی تازه می روید در پای این سرو کهن- شاید
شاید که در این عاشقی رازیست این لحظۀ آغاز پروازیست
در برکۀ رگهایم آوازیست از جویبار نسترن شاید
شاید که پشت برکۀ چشمت میلاد یک قوی جوان باشد
یک در به سمت قصر خورشیداست هر دکمه از این پیرهن شاید
شاید برای عشق قالب نیست این شعر زیبا نیست جالب نیست
با رنگ چشمانت مناسب نیست نورِ اتاق خواب من شاید...
با اینکه رنگ پوستم شاید امشب در این مهتاب روشن نیست
ما را به هم نزدیک خواهد کرد حسی به نام خواستن شاید
تو شمع روشن می کنی بر میز می پرسی از من: خسته ای؟ برخیز!
روشن ترین رؤیای من! باشد! زیباتر از زیبای من! شاید-
من پادشاه خسته ای هستم از جنگهای سخت برگشته،
تیری است در قلبم به نام عشق از یک نبرد تن به تن شاید
من حتم دارم زخمهای من با دستهایت خوب خواهد شد
در سرزمینم پرچم خود را بر پا کن، اما دل نکن، شاید...
در کشورم پرچم بزن بانو! این هم تمام آرزوهایم
خوش باش با خیل اسیرانت اما مرو دور از وطن شاید...
برگرد! دریای دلت را از- خونِ نهنگان سرخ خواهم کرد
آه ای ملک بانوی دریاها من - آخرین شمشیرزن- شاید...
تا ساحلت بی وقفه می جنگم گیرم که در این راه خواهد بود:
آتشفشانی خفته زیر آب...کوه یخی کشتی شکن شاید...
من با توام سوگند خواهم خورد بر سینه ات آرام خواهم مرد
نام مرا با گریه خواهی برد یک روز در یک انجمن شاید
شاید دلم سمت تو راهی شد شاید کنارم سبز خواهی شد
هر کس که می بیند مرا فردا تبریک می گوید به من شاید...
شاید نه حتماً باش! باید باش! اصلاً نگو هرگز به من «شاید»
من بی تو می میرم: بمان! حتماً! من دوستت دارم: بیا! باید!
من دوستت دارم: بیا وقتی رؤیای جنگلهای شب خیس است
همراه عطر خوب شالیزار از پشت این باران که می آید
من بی تو می میرم: بیا وقتی ماه بلند از کوه پیدا شد
وقتی که شب با چشمهای من دارد تو را از دور می پاید...
من اولین عشق توام آری تو آخرین رؤیای من شاید
شاید تو هم امشب دلت تنگ است بانوی من! حرفی بزن شاید...
#محمّدسعید_میرزائی
زیباترین رؤیای من! فردا پیراهن آبی به تن - شاید –
یک شاخه گل در دست خواهی داشت دیگر نخواهی گفت: من شاید...
شاید که فردا دستهای من در دستهایت سبز خواهد شد
شاید نهالی تازه می روید در پای این سرو کهن- شاید
شاید که در این عاشقی رازیست این لحظۀ آغاز پروازیست
در برکۀ رگهایم آوازیست از جویبار نسترن شاید
شاید که پشت برکۀ چشمت میلاد یک قوی جوان باشد
یک در به سمت قصر خورشیداست هر دکمه از این پیرهن شاید
شاید برای عشق قالب نیست این شعر زیبا نیست جالب نیست
با رنگ چشمانت مناسب نیست نورِ اتاق خواب من شاید...
با اینکه رنگ پوستم شاید امشب در این مهتاب روشن نیست
ما را به هم نزدیک خواهد کرد حسی به نام خواستن شاید
تو شمع روشن می کنی بر میز می پرسی از من: خسته ای؟ برخیز!
روشن ترین رؤیای من! باشد! زیباتر از زیبای من! شاید-
من پادشاه خسته ای هستم از جنگهای سخت برگشته،
تیری است در قلبم به نام عشق از یک نبرد تن به تن شاید
من حتم دارم زخمهای من با دستهایت خوب خواهد شد
در سرزمینم پرچم خود را بر پا کن، اما دل نکن، شاید...
در کشورم پرچم بزن بانو! این هم تمام آرزوهایم
خوش باش با خیل اسیرانت اما مرو دور از وطن شاید...
برگرد! دریای دلت را از- خونِ نهنگان سرخ خواهم کرد
آه ای ملک بانوی دریاها من - آخرین شمشیرزن- شاید...
تا ساحلت بی وقفه می جنگم گیرم که در این راه خواهد بود:
آتشفشانی خفته زیر آب...کوه یخی کشتی شکن شاید...
من با توام سوگند خواهم خورد بر سینه ات آرام خواهم مرد
نام مرا با گریه خواهی برد یک روز در یک انجمن شاید
شاید دلم سمت تو راهی شد شاید کنارم سبز خواهی شد
هر کس که می بیند مرا فردا تبریک می گوید به من شاید...
شاید نه حتماً باش! باید باش! اصلاً نگو هرگز به من «شاید»
من بی تو می میرم: بمان! حتماً! من دوستت دارم: بیا! باید!
من دوستت دارم: بیا وقتی رؤیای جنگلهای شب خیس است
همراه عطر خوب شالیزار از پشت این باران که می آید
من بی تو می میرم: بیا وقتی ماه بلند از کوه پیدا شد
وقتی که شب با چشمهای من دارد تو را از دور می پاید...
من اولین عشق توام آری تو آخرین رؤیای من شاید
شاید تو هم امشب دلت تنگ است بانوی من! حرفی بزن شاید...
#محمّدسعید_میرزائی
@asheghanehaye_fatima
همیشه دوستتان دارم/ شبیه حافظۀ کودکی که مادر خود را
و یا شبیه زنی غمگین/ که عکس سوختۀ خاطرات شوهر خود را...
به احترام تو خواهم ماند/ به عشق یک ژنرال کهن به پرچم خاکش
و با نجابت یک سرباز/ به قیمت نفس خویش، حفظ سنگر خود را..
#محمّدسعید_میرزائی
1393/12/28
همیشه دوستتان دارم/ شبیه حافظۀ کودکی که مادر خود را
و یا شبیه زنی غمگین/ که عکس سوختۀ خاطرات شوهر خود را...
به احترام تو خواهم ماند/ به عشق یک ژنرال کهن به پرچم خاکش
و با نجابت یک سرباز/ به قیمت نفس خویش، حفظ سنگر خود را..
#محمّدسعید_میرزائی
1393/12/28
@asheghanehaye_fatima
سلام ای چشمهای قهوه ای! رؤیای دیرینم!
شما خواب مرا دیدید؟ یا من خواب می بینم...؟
غریبم خسته ام خانم شما حتماً جوان هستید
برایم قهوه می ریزید؟می بینید؟: غمگینم
غریبم خسته ام آنقدرها که خوب می دانم
نخواهد داد غیر از این دو فنجان قهوه تسکینم
غریبم عاشقم آری، اگر صد بار دیگر هم
به این دنیا بیایم کار من عشق است من اینم...
#محمّدسعید_میرزائی
سلام ای چشمهای قهوه ای! رؤیای دیرینم!
شما خواب مرا دیدید؟ یا من خواب می بینم...؟
غریبم خسته ام خانم شما حتماً جوان هستید
برایم قهوه می ریزید؟می بینید؟: غمگینم
غریبم خسته ام آنقدرها که خوب می دانم
نخواهد داد غیر از این دو فنجان قهوه تسکینم
غریبم عاشقم آری، اگر صد بار دیگر هم
به این دنیا بیایم کار من عشق است من اینم...
#محمّدسعید_میرزائی
@asheghanehaye_fatima
.
چه خوشبختی کوتاهی: کنارت بودن و رفتن
کنار چشم های بیقرارت بودن و...رفتن...
.
فقط یک قطعه عکس یادگاری در کنار تو
برایم از تو تنها یادگارت بودن و رفتن...
.
شبیه دختری که عاشق یک کارگردان شد
یکی بین هزاران دوست دارت بودن و...رفتن
.
و عمری با فریب وعده ی بازی برای تو
همیشه دستمالِ دستیارت بودن و رفتن...
.
غزل گفتن...ترانه خواندن و...خود را نشان دادن!
به امیدی که شاید افتخارت بودن و...رفتن
.
برایت نقش یک معتاد بازی کردن و مردن!
اگر چه در عمل تنها خمارت بودن و...رفتن
.
دعا کردن برای دیدن خوشبختی ات هرشب...
فقط در خواب تنها خواستگارت بودن و...رفتن
.
تمام حرفهایت را تحمل کردن و ماندن...
شبیه برده ای در اختیارت بودن و...رفتن
.
صمیمانه کمک کردن به تو به دوستت...عشقت!...
همیشه دست آخر شرمسارت بودن و...رفتن...
. .
پی جبران خوبی های این و آن به تو مردن!
به جای تو به فکر کار و بارت بودن و...رفتن...
.
درون بایگانی هزاران عشق بی فرجام
تهِ پرونده های پر غبارت بودن و رفتن
.
همیشه شاعر پر افتخارت ماندن و بودن...
همیشه عاشق بی اعتبارت بودن و رفتن...
.
به شوق عشقبازی با دو چشمان طلبکارت
حریف دست و دل باز قمارت بودن و رفتن...
.
به امید به دست آوردن تو در قمار خون
رقیب دوستان پولدارت بودن و...رفتن
.
به شوق دیدن رؤیای تو، در هر غروب تلخ:
درون کافه ای چشم انتظارت بودن و رفتن...
.
و قبل از ظهرها در وعدگاه قبلی ات بودن
و ساعت ها پس از وقت قرارت بودن و...رفتن
.
نه مثلِ خواب دور یک مسافر: -با بلیط بختِ-
شبی همکوپه ی شاد قطارت بودن و رفتن...
.
نه با بخت گریز یک کبوتر از عقابی پیر
به پایت آمدن، در سایه سارت بودن و...رفتن...
.
فضاپیمای مات زهره ام تا به ابد قانع
به یک شب احتمال در مدارت بودن و رفتن
.
به خوشبختی یک نقاش...یک عکاس...یک شاعر
برای چشم های شاهکارت بودن و...رفتن...
.
دلم- شاخ نبات شعر حافظ- آب شد، بی تو
چه سود از شعر گفتن، شهریارت بودن و رفتن
.
غزل گفتم که دنیا عاشقت باشد همینم بس:
یکی از عاشقان بی شمارت بودن و...رفتن.
.
#محمّدسعید_میرزائی
۱۳۹۵/۱۰/۲۰ دوشنبه
.
چه خوشبختی کوتاهی: کنارت بودن و رفتن
کنار چشم های بیقرارت بودن و...رفتن...
.
فقط یک قطعه عکس یادگاری در کنار تو
برایم از تو تنها یادگارت بودن و رفتن...
.
شبیه دختری که عاشق یک کارگردان شد
یکی بین هزاران دوست دارت بودن و...رفتن
.
و عمری با فریب وعده ی بازی برای تو
همیشه دستمالِ دستیارت بودن و رفتن...
.
غزل گفتن...ترانه خواندن و...خود را نشان دادن!
به امیدی که شاید افتخارت بودن و...رفتن
.
برایت نقش یک معتاد بازی کردن و مردن!
اگر چه در عمل تنها خمارت بودن و...رفتن
.
دعا کردن برای دیدن خوشبختی ات هرشب...
فقط در خواب تنها خواستگارت بودن و...رفتن
.
تمام حرفهایت را تحمل کردن و ماندن...
شبیه برده ای در اختیارت بودن و...رفتن
.
صمیمانه کمک کردن به تو به دوستت...عشقت!...
همیشه دست آخر شرمسارت بودن و...رفتن...
. .
پی جبران خوبی های این و آن به تو مردن!
به جای تو به فکر کار و بارت بودن و...رفتن...
.
درون بایگانی هزاران عشق بی فرجام
تهِ پرونده های پر غبارت بودن و رفتن
.
همیشه شاعر پر افتخارت ماندن و بودن...
همیشه عاشق بی اعتبارت بودن و رفتن...
.
به شوق عشقبازی با دو چشمان طلبکارت
حریف دست و دل باز قمارت بودن و رفتن...
.
به امید به دست آوردن تو در قمار خون
رقیب دوستان پولدارت بودن و...رفتن
.
به شوق دیدن رؤیای تو، در هر غروب تلخ:
درون کافه ای چشم انتظارت بودن و رفتن...
.
و قبل از ظهرها در وعدگاه قبلی ات بودن
و ساعت ها پس از وقت قرارت بودن و...رفتن
.
نه مثلِ خواب دور یک مسافر: -با بلیط بختِ-
شبی همکوپه ی شاد قطارت بودن و رفتن...
.
نه با بخت گریز یک کبوتر از عقابی پیر
به پایت آمدن، در سایه سارت بودن و...رفتن...
.
فضاپیمای مات زهره ام تا به ابد قانع
به یک شب احتمال در مدارت بودن و رفتن
.
به خوشبختی یک نقاش...یک عکاس...یک شاعر
برای چشم های شاهکارت بودن و...رفتن...
.
دلم- شاخ نبات شعر حافظ- آب شد، بی تو
چه سود از شعر گفتن، شهریارت بودن و رفتن
.
غزل گفتم که دنیا عاشقت باشد همینم بس:
یکی از عاشقان بی شمارت بودن و...رفتن.
.
#محمّدسعید_میرزائی
۱۳۹۵/۱۰/۲۰ دوشنبه
همیشه بیشتر از قبل دوستت دارم، همیشه بیشتر از پیش عاشقت هستم
به من بگو که نباشم تو باز هم هستی، به من بگو که بمیرم موافقت هستم
منم که پشت زمانها نشسته منتظرت، تمام ساعتها را شکسته منتظرت
منم در آخرِ ساعاتِ خسته منتظرت، من انتهای تمام دقایقت هستم
هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم، هزار مرتبه گفتم من از تو ناچارم
ولی نه اینکه بگویم تو را سزاوارم، ولی نه اینکه بگویم که لایقت هستم
برقص و شعر بخوان من صدات خواهم شد، صدای سبزترین لحظه هات خواهم شد
مرا به شعله بکش من فدات خواهم شد! مرا بِکُش به خدا من مشوّقت هستم!
عقاب خستهپرِ قله ی مه آلودم، همیشه عاشق آهوی چشمتان بودم
نگاهدار تمام مراتعت بودم، نگاهبان تمام مناطقت هستم
چه افتخار بزرگی که شاعرت باشم، تو بانوی غزلم من معاصرت باشم
به این دلیل بمان تا به خاطرت «باشم»، اگر چه عاشقِ بی هیچ منطقت هستم
چه افتخاری اگر اوج خواندنت باشم، و خانه ای که سزاوارِ ماندنت باشم
اگر نه شاعرِ فردای روشنت باشم، همیشه عاشقِ غمگینِ سابقت هستم
همیشه بیشتر از پیش... بی تو دلتنگم
همیشه بیشتر از پیش... بی تو می میرم
همیشه بیشتر از قبل... دوستت دارم
همیشه بیشتر از پیش...
#محمدسعید_میرزائی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به من بگو که نباشم تو باز هم هستی، به من بگو که بمیرم موافقت هستم
منم که پشت زمانها نشسته منتظرت، تمام ساعتها را شکسته منتظرت
منم در آخرِ ساعاتِ خسته منتظرت، من انتهای تمام دقایقت هستم
هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم، هزار مرتبه گفتم من از تو ناچارم
ولی نه اینکه بگویم تو را سزاوارم، ولی نه اینکه بگویم که لایقت هستم
برقص و شعر بخوان من صدات خواهم شد، صدای سبزترین لحظه هات خواهم شد
مرا به شعله بکش من فدات خواهم شد! مرا بِکُش به خدا من مشوّقت هستم!
عقاب خستهپرِ قله ی مه آلودم، همیشه عاشق آهوی چشمتان بودم
نگاهدار تمام مراتعت بودم، نگاهبان تمام مناطقت هستم
چه افتخار بزرگی که شاعرت باشم، تو بانوی غزلم من معاصرت باشم
به این دلیل بمان تا به خاطرت «باشم»، اگر چه عاشقِ بی هیچ منطقت هستم
چه افتخاری اگر اوج خواندنت باشم، و خانه ای که سزاوارِ ماندنت باشم
اگر نه شاعرِ فردای روشنت باشم، همیشه عاشقِ غمگینِ سابقت هستم
همیشه بیشتر از پیش... بی تو دلتنگم
همیشه بیشتر از پیش... بی تو می میرم
همیشه بیشتر از قبل... دوستت دارم
همیشه بیشتر از پیش...
#محمدسعید_میرزائی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بانوی من! یک مرد عاشق در کنار توست
مردی که هم با توست، هم در انتظار توست
بی تو پر از گریه است اما با تو می خندد
هم می دهد آرامشت، هم بیقرار توست
آغوش او باز است بر تو، اشک او جاری
هم صخره تنهایی ات، هم آبشار توست
مردی که از افسانه های دور می آید
مردی که باید حس کنی در روزگار توست
بر شانه اش زخم خیانتهای دیرین است
با او وفا کن، بستنِ این زخم، کار توست
بانوی دریا این بلوط سختِ کوهستان
با ریشه هایش رهسپار جویبار توست
بر سینه اش داغ از تبار عاشقان دارد
داغی که تا روز قیامت یادگار توست
دیریست این تنها عقاب قله برفی
ای برّه روشن به سودای شکار توست
سروی که صدبارش به تیغ و ارّه افکندند
در حسرت بازایستادن در بهار توست
زیباترین آوازها را در دلت خوانده ست
اما غزلهایش یقیناً وامدار توست
دروازه های قصر خود را باز کن بانو!
این گردبادِ خسته خونین، سوار توست!
یا بگذرد از کوه یا از خویشتن، تا تو
این آخرین مردِ تبرزن از تبار توست
#محمّدسعید_میرزائی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
مردی که هم با توست، هم در انتظار توست
بی تو پر از گریه است اما با تو می خندد
هم می دهد آرامشت، هم بیقرار توست
آغوش او باز است بر تو، اشک او جاری
هم صخره تنهایی ات، هم آبشار توست
مردی که از افسانه های دور می آید
مردی که باید حس کنی در روزگار توست
بر شانه اش زخم خیانتهای دیرین است
با او وفا کن، بستنِ این زخم، کار توست
بانوی دریا این بلوط سختِ کوهستان
با ریشه هایش رهسپار جویبار توست
بر سینه اش داغ از تبار عاشقان دارد
داغی که تا روز قیامت یادگار توست
دیریست این تنها عقاب قله برفی
ای برّه روشن به سودای شکار توست
سروی که صدبارش به تیغ و ارّه افکندند
در حسرت بازایستادن در بهار توست
زیباترین آوازها را در دلت خوانده ست
اما غزلهایش یقیناً وامدار توست
دروازه های قصر خود را باز کن بانو!
این گردبادِ خسته خونین، سوار توست!
یا بگذرد از کوه یا از خویشتن، تا تو
این آخرین مردِ تبرزن از تبار توست
#محمّدسعید_میرزائی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima