@asheghanehaye_fatima
می چرخم در اتاق ها
خم می شوم
و خاطرات ریخته را جمع می کنم
روزهای رفته
جذب زمین نمی شوند
تسلیت می گویم به لیوان های خالی
تسلیت می گویم به صندلی ات
که دست به زانو
در تاریکی و سکوت نشسته است
سربر پشت دست می گذارم و
می گذارم شب
هزارو یک وجب از سرم بگذرد
از یادبردن
ماهیت ماهی ست
من اما حباب حباب تو را می خوانم:
کجا می توانم شناسنامه ام را گرو بگذارم
و کمی فراموشی بگیرم؟
خودم بودم و پهنای دلم
تو تمام جمعیتم بودی
همه ی مردمم
تنها مقیمِ مرزهایی
که بر مزارهاش
زمان طلوع و غروب
آن قدر به هم نزدیک است
که انگار تمامِ تاریخش در تاریکی گذشته است
دیگر باید بروم
پلنگی مفقودالاثر بشوم
که پوستم هیچ زنی را گرم نکند.
#رضا_جمالی_حاجیانی
کتاب : #ماهیان_خاکزی
می چرخم در اتاق ها
خم می شوم
و خاطرات ریخته را جمع می کنم
روزهای رفته
جذب زمین نمی شوند
تسلیت می گویم به لیوان های خالی
تسلیت می گویم به صندلی ات
که دست به زانو
در تاریکی و سکوت نشسته است
سربر پشت دست می گذارم و
می گذارم شب
هزارو یک وجب از سرم بگذرد
از یادبردن
ماهیت ماهی ست
من اما حباب حباب تو را می خوانم:
کجا می توانم شناسنامه ام را گرو بگذارم
و کمی فراموشی بگیرم؟
خودم بودم و پهنای دلم
تو تمام جمعیتم بودی
همه ی مردمم
تنها مقیمِ مرزهایی
که بر مزارهاش
زمان طلوع و غروب
آن قدر به هم نزدیک است
که انگار تمامِ تاریخش در تاریکی گذشته است
دیگر باید بروم
پلنگی مفقودالاثر بشوم
که پوستم هیچ زنی را گرم نکند.
#رضا_جمالی_حاجیانی
کتاب : #ماهیان_خاکزی