عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
چشمهایم نیمه باز شد ؛ اول فقط سپیدی بود و بوی الکل...نفهمیدم کجا هستم.پدر و مادرم ؛ کنارم نشسته بودند.مادرم؛ دستش روی دستم بود.چشمانم نیمه باز بود.ولی صداها را میشنیدم.از دور زنی به دیگری میگفت:بهش تجاوزم کردن؟ و اون یکی جواب داد:فکر نکنم.زخمی که بود؛ولی محیطبانه ؛ به موقع رسیده...ناگهان ناخنها ودندانهای کثیف آن مرد غول پیکر یادم آمد؛ و فهمیدم اینها کابوس نبوده.واقعا اتفاق افتاده..... در بیمارستانم.
مادرم دستم را بوسید و گفت:خوبی گلم ؟ گفتم: بهم قرص نمیدن؟ گفت:چرا دادن. یه عالمه آرام بخش تو سرمت ریختن...چقدر گفتیم با آگهی روزنامه نرو دنبال کار ؛ اگه آشنا نداشته باشی؛ همین میشه دیگه! خیلیا بی دین و ایمونن؛ قصدشون سوءاستفاده ست! گفتم:نه! من نباید سوار اون ماشین میشدم. چه ربطی به کار داره؟ اصلا اگه از راه آگهی؛ دنبال کار نرم ، پس چطوری کار پیدا کنم؟مادر سکوت کرد.حرفی برای گفتن نداشت.
گفتم : ما که کسی رو نداریم سفارشمونو کنه ! تا کی وبال گردن تو و پدر باشم؟...تقصیر خودم بود.تو یه لحظه عصبانیت؛ باز عصبی شدم، نفهمیدم دارم چیکار میکنم؛ انقدر هل کردم که کیفمم جا گذاشتم..مادر گفت:یعنی چی؟! تو دردسر افتادی؟ گفتم : گمون نکنم...به یه آدمی؛ بیخودی حمله کردم.جمله ی پدر جون یادم اومد که به هیچکی اعتماد نکن!

بعدم از ترس ؛ کیفو انداختم همونجا ؛ و فرار کردم.سوار اولین ماشینی که دیدم شدم....تقصیر خودم بوددیگه! ؛ بچه که نیستم! اگه اون آقا سهراب به موقع نرسیده بود... پدرم گفت: محیطبانه رو میگی ؟خدا خیرش بده.شب قبلو نخوابیده بود..تا صبح شیفتش بود.روز بعد؛ میخواسته شیفتو تحویل بده ؛ صدای جیغ تو رو میشنوه...همه چی رو ول میکنه ؛ میدوه..... هرچی خواستم بش شیرینی بدم ؛ قبول نکرد! گفت: وظیفه شو انجام داده...به زور لبخند زدم....وظیفه؟ مگه کسی امروز میدونه وظیفه ش چیه؟ پدر گفت:"میگه: فکر کنین دخترتون یه بچه آهو بود؛ اون مردکم ؛ شکارچی!....من باید نجاتش میدادم ؛ کار منه"... الانم از صبح تا حالا بیرون نشسته ؛ دیشب که شیفت داشته؛ امروزم چشم رو هم نذاشته ؛ نه چیزی خورده؛ نه جایی رفته.نگرانته پسر طفلی ! میگه چرا انقدر قرص دوز بالا میخوری؟ پرسیدم :شما که حرفی نزدید؟ مادرم گفت:ما چی بگیم دخترم؟ خودمونم نمیدونیم که ! در باز شد.پرستاری آمد.سلام داد.خوش اخلاق بود؛ نبض و فشارم را گرفت و سرم را تنظیم کرد.گفت: هیچیت نیست.شوکه شده بودی.فشارتم افتاده بود..همین! تا فردا صبح میری خونه. پدر گفت:پس من میرم خبر خوبو به این آقا سهراب بدم.گناه داره بنده خدا ! نه ناهار خورده؛ نه شام.مادرم گفت: براش یه چیزی بگیر؛ شاید خجالت میکشه طفلی! دوپرس بگیر باهم بخورین!..توهم گشنه ای.پدرگفت :والله این همه ش میگه گشنه م نیست.میگه تو ماموریت چیزی نمیخوره!خجالتیه! پدرم رفت.مادر؛سرش را روی سینه ام گذاشت ؛ قطرات اشکش را حس کردم.گفت : به خاطر ما ؛ داری خودتو به آب و آتیش میزنی که کار پیدا کنی، آره؟ اونوقت خواهر و برادرت؛ عین خیالشون نیست !..راحت سر خرجی بیشتر ؛ سر، بابات داد میزنن! دختر بیچاره ی من ...خدایا چرا دختر من؟......


📔 #او_یک_زن
🎬 #قسمت_هفتم
#چیستا_یثربی

@asheghanehaye_fatima
#آقای_نامرئی
#قسمت_هفتم

هانا هانا برایم بخوان.
_ دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه می میره
ولی حتی وقت مردن باز سراغتو می گ...
چرا ساکت شدی هانا؟ آه باز هم یادم رفت باتری نو برایت بخرم. من را ببخش دوست خوبم. زندگی همین ست دیگر برای رسیدن به دورترین فرد همیشه نزدیکترین اشخاص را فدا و فراموش می کنیم. یادت هست وقتی دوستی مان دوماهه شد، آن وقت بود که بر حسب اتفاق فهمیدم که تو در دلت یک راز داری. رازی از جنس ترانه. وقتی زیر پتو قایم شده بودی و من که لبه ی تخت نشسته بودم کف دستم را اهرم کردم تا بلند شوم، دستم روی سینه تو فشار آورد و صدای سیاوش از دل و جانت زد بیرون. دلایل زیادی برای دوست داشتنت دارم ولی از آن روز به بعد بخاطر این ویژیگی ات تمام دلایلم ضرب در دو شد و دوچندان عاشقت شدم.
هانا می دانستی که در قدیم عضوی از بدن که مسموم یا آلوده می شد برای اینکه بیماری به سایر بخش های بدن سرایت نکند آن عضو را قطع می کردند؟ می گویم کاش می شد این قلب را از سینه بیرون بکشم و بندازشم دور. بدجوری دارد من را به هلاکت نزدیک و نزدیکتر می کند. خوب می دانم که این مسمومیت دارد ضعیف و ضعیف ترم می کند، اما هیچ کاری از دستم بر نمی آید. از دست هیچکس کاری بر نمی آید. مگر این که همان یک نفری که دوای دلم پیش او هست دست به درمان شود.
او به من گفت که دیگر برایش پیام نفرستم ولی من می فرستم. اصلا به چه حقی این قانون را تصویب کرده؟ وقتی این جا دلتنگی تمامم را چلانده. می نویسم؛ خوب هم می نویسم. او هم مجبور است جوابم را بدهد. هیچ هم عصبی نیستم این حق من است. به احترامتش پنج ماه هیچ پیامی نفرستادم ولی الان نقشه ای دارم و باید حتما به او پیام بفرستم. هانا راستی برایت گفتم که...
_ داریم می ریم خونه ی عموت، نمی آی؟
صدای بی اعصاب باباست. این روزها یا دقیق تر بگویم یکسالی می شود سعی می کند با توپ پر به همه تشر برود. من هم که بخاطر گندکاری های انتخابی ام غلط بکنم غیر از بله و چشم چیزی تحویلش بدهم. البته این روزها توی اتاق خودم را قرنطینه کروم و هیج جا به خصوص خانه ی فامیل نمی روم. خودش این را می داند و این مسئله خیلی وقت پیش بین ما حل شده.
_ نمی آم بابا. خوش بگذره
از بابا بگویم که حسابی اهل دل است. یک روز از او پرسیدم تا حالا عاشق شدی؟ طفره رفت. ولی در ادامه ی بحث مان گفت: می خواهی یک جمله ی عاشقانه یادت بدهم؟
_ با تو بودن خوب است؛ مثل زندگی کردن در خانه ی خودت.
این را از بابا یاد گرفتم. دیدی روزهای سفر وقتی در خانه ی مردم زیادی راحت نیستی همین که به خانه ی خودت بر میگردی، می گویی: "هیج جا خونه ی خود آدم نمیشه". فکر کنم مصداق جمله ی بابا همین بود.

□□□

آقای نامرئی شما چطور جرات کردید آخرین هدیه تان را با دست های بابا به دست من برسانید؟ هیچ می دانی وقتی امضای سبزت را روی کاغذ کادو دیدم مانده بود قلبم از کار بیفتد؟
_ بیا اینو یه بچه هه داد میگه برای تویه.
_ چشم. موهاش فر بود؟
_ کی؟
_ همون بچه هه؟
_ نه مو نداشت. به گمونم مدرسه ای بود.
_ آها
_ مگه این لباس و نداده بودی دوست خیاطت تا برات درستش کنه؟ چی بود اسمش.... فاطی؟
_ عه چرا. کی به شما گفت؟
_ همون بچه هه دیگه.
_ اهووم
یعنی قشنگ قسر در رفتم. خدا رحم کرد که مامان خانه نبود. مثل اینکه فکر همه جا را خودت می کنی آقای نامرئی. معلوم است حسابی هم وقت شناسی و اینکه کلا از بچه ها خوب کار می کشی. ولی از لباس ماکسی مجلسی تان بگویم که رنگش رسما دیوانه ام کرد. آخر این سبز زمردی مرا می کشد از بس که شما دست روی این رنگ می گذارید. اندازه ی اندازه ام بود. بعضی وقت ها به طرز مشکوکی، از این همه اطلاعات شما راجع خودم می ترسم. نه
-واقعا تو کی هستی؟
 خیلی زود به جواب این سوالم می رسم. هانا جان قبل از اینکه بابا بیاید همین موضوع را خواستم برایت بگویم. از همین هدیه. هانا باید کمکم کنی این آقای نامرئی را گیر بیندازیم تا کی قایم باشک بازی؟ من خسته شدم.



#حسین_خاموشی


@asheghanehaye_fatima

این داستان ادامه دارد....
Forwarded from اتچ بات
تاخیر در بروز قاعدگی الزاما معنای حاملگی نیست

این مسئله میتواندنشانگر وجود اختلالات هورمونی کیست تنبلی تخمدان بی اشتهایی عصبی دیابت حتی چاقی مفرط باشد.


📌اتمام خون ریزی قاعدگی به معنای پایان قاعدگی نیست ، بعد از اتمام خون ریزی تا حدود 72 ساعت همچنان بدن زنان تحت تاثیر دوران قاعدگی بوده و داشتن س,ک,س و دخول میتواند برای او دردناک باشد در نتیجه اگر بلافاصله بعد از اتمام خونریزی قاعدگی زن قصد انجام س,ک,س با همسر خود را داشته باشید باید با احتیاط بیشتری پیشروی کنید



📌هرگز دوران قاعدگی خود را با
دارو به تاخیر نیندازید

به تاخیر انداختن عادت ماهیانه جداره رحم را ضخیم کرده
و موجب امراض بدخیم واژنی
و افسردگی بعد یائسگی میشود


#جالبه_بدونید

در مصر باستان طبق قانون، مردان می توانستند از محل کار خود مرخصی بگیرند تا در هنگام دردهای قاعدگی همسر یا دختران خود در کنارشان بوده و از آنها پرستاری کنند.



#رابطه_جنسی قاعدگی را تنظیم
می کند‼️

تعداد دفعات رابطه جنسی روی تنظیم #قاعدگی خانم ها نیز موثر است که علت این امر افزایش سطح هورمون #استروژن در بدن زنان فعال از نظر جنسی می باشد.


📌 اگرچرخه‌ی #قاعدگی‌تان نامنظم است معاشقه یک درمان برای پریودهای سخت است. زنانی که حداقل 2 بار در هفته رابطه‌ی جنسی دارند، معمولا میزان استروژن بیشتری دارند که چرخه‌قاعدگی‌شان را تنظیم میکند


📌 استروژن بیشتر چهره زن را ظریف تر و زیباتر میکند. سایز و سفتی #سینه_و_باسن را افزایش میدهد و سیستم دفاعی بدن زن را تقویت میکند
یکی از موثر ترین راههای افزایش استروژن در بدن زنان، معاشقه با جنس مکمل است


#همسرانه

@asheghanehaye_fatima


🎥 #قسمت_هفتم
🏮 موضوع : چرخه قائدگی ( پریود )
🎙 #دوبله_فارسی
👇👇👇👇👇👇