عاشقانه های فاطیما
805 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
جوان، پیش مسول ماشین اورژانس رفت که داشتند به زخم راننده میرسیدند.یکی از انها یک دانه زاناکس نیم برای من اورد.گفتم:این کمه!...اصلا درد شکم و تشنج منو ار بین نمیبره.....حالم بده....خواهش میکنم! چند تا بیشتر..مامور اورژانس گفت: بیشتر خطرناکه!... اول دکترمون باید ببینتتون..هر چی اون دستور بده.داد زدم :دکتر من گفته تا چهار تا!...همه شان به من نگاه کردند.فهمیدند حالم خوب نیست ! مسول اورژانس گفت:خونسردیتونو حفظ کنید خانم !....اگه بیشتر لازم باشه ؛بهتون میدیم.....زاناکس را بی آب بلعیدم...تلخی آن مثل زهر مار؛ روی زبانم مانده بود....گفتم :این آقا سهراب کیه..گفت:از محیط بانای خوب منطقه ست.....گفتم:برای شکار غیر قانونی؟ گفت:هر کارغیر قانونی!.....اینجا پر دزد گندم وشکارچی و موادیه.... خیلی شانس آوردید دیدتون...تو شیفتش ؛ مثل عقاب همه جا رو میپاد......از دور نگاهش کردم...نگاهش را از من گرفت.حس کردم نگران من است..دیگر کیفم را در دفتر فیلم از یاد برده بودم.....دیر چیزی به یاد نمی آوردم.مثل وقتی شوهرم ؛ در استرالیا لگد به دنده هایم میکوبید...خوابم می آمد....صداها کم و کمتر شدند....شاید خوابیده بودم....


📔 #او_یک_زن
🎬 #قسمت_ششم
#چیستا_یثربی

@asheghanehaye_fatima
#آقای_نامرئی
#قسمت_ششم

یک سال زمان کافی ای بود تا هرچه بیشتر و بیشتر به تو نزدیک شوم و مخفی گاهت را پیدا کنم. در یکی از همین روزها می بینی که غافلگیرانه دستی روی شانه ات گذاشته می شود و وقتی که بر می گردی، من را می بینی که با لبخندی پیروزمندانه روی لب... به تو نشان می دهم "یه من ماست چقدر کره داره! "
یک وقت پیش خودت فکر نکنی آن روز می خواهم جملات عاشقانه پرپرت کنم؛ نه! ترجیح می دهم"یه آشی بپزم برات..."
به نتایج خوبی رسیدم؛ یک اشتباه کوچولو از جانب شما مساوی ست با مرئی شدنتان برای همیشه. مدت ها بود به این فکر می کردم که چطور می شود با تو ارتباط برقرار کرد؟ تا فکر بکری به ذهنم رسید. آن لاک قرمز براق را یادت هست؟
_ سلام. اسمت را نمی دانم ولی آقای نامرئی صدایت می کنم. هفت ماه می شود که در یک ارتباط یک طرفه بدجوری تاپ تاپ قلبم به تلاطم افتاده. کوتاه بگویم؛ تو همان اتفاق قشنگی هستی که زندگی ام را به قبل و بعد از پیدا شدنت تقسیم کردی.
این ها را با خط آبی اما نه چندان به زیبایی خط تو نوشتم و دقیقا مثل خودت حرفه ای توی لاک جا دادم.
برای اینکه مطمئن نبودم که به دستت می رسد یا نه سعی کردم به همین چند سطر اکتفا کنم. فقط یک چیز می ماند.
_ این پیام را چطوری به دستش برسانم؟
به این سوالی که از خودم پرسیدم بارها و بارها فکر کردم و می دانستم که پادری در اصلا جای مناسبی برای این کار نیست تا به ذهنم رسید همان جایی بگذارم که اولین بار لاک را دیدم و همین کار را انجام دادم.
کار من این بود که بعد از گذاشتن لاک بدون اینکه پشت سرم را نگاه کنم از آنجا دور بشوم، فردا برگردم و خدا خدا کنم که تو آن را پیدا کرده باشی. دل توی دلم نبود و شب اضطراب و استرس ها نگذاشتند خوب بخوابم. صبح زود به سراغ لاکی رفتم که از سرجایش یک سانت هم تکان نخورده بود. دیدن این صحنه از چندقدمی، نا امیدی را به پاهایم تزریق کرد و سرعت را از چندگام پایانی ام گرفت. لاک را برداشتم.
_ای وااای! خدای من!
این ها را لبهای غافلگیر شده ی من گفتند. چون یک روبان سبز دور لاک گره خورده بود و این یعنی لاک به دستت رسیده بود و تو امضای خودت را پای آن زده بودی.
خودم را به خانه رساندم.
_ این اولین و آخرین باری است که پیامت را جواب می دهم. برای همین به فکر این نباش که هر وقت دلت خواست همانطور که شماره کسی را با گوشی ات می گیری، من در دسترس باشم. نه، دیگر به هیچ وجه نباید به فکر ارتباط برقرار کردن باشی. به موقعش همه چیز درست می شود و اما خوشحالم از دوست داشته شدن.

کمی سنگدل نشدی آقای نامرئی؟ من از کجا باید بدانم که وقت این ارتباط دقیقا کی هست؟ یک سال برایت کم است؟ 《و اما خوشحالم از دوست داشته شدن》همین؟ جواب این همه احساس همین چند کلمه ست؟ عشق تو کاری با من کرده که آتش با چوب خشک می کند من دارم دمادم زبانه می کشم از حرارت این وابستگی، جوابش این است؟ یعنی چه که این اولین آخرین بار است. اصلا نخواستم...
_ فکر کنم نباید خودت زیاد درگیر کنی. شاید راهی جز این کار نداره
_ داره داره.
_ نمی دونم. ولی می دونم الان عصبی هستی.
بله هانا عصبی و کلافه ام ، دلیلش هم دلتنگی ست.


#حسین_خاموشی

@asheghanehayr_fatima

این داستان ادامه دارد....