عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


پلیس ؛ هیچوقت ردی پیدا نکرد!...انگار شبنم ؛ هیچوقت وجود نداشت ؛ انگار ما خیال میکردیم که هست.... یا بوده !....گفتم : خب؟ گفت: میخوام فیلمشو بسازم.تکی! یه فیلم خاص؛... یه جور مستند ؛ با دوربین روی دست! میخوام تو نقش شبنمو بازی کنی! هم حرفای دل ما رو بزنی؛ هم اونو ؛ و شاید؛ اگه باشه؛ اگه هنوز زنده باشه؛ این فیلمو ببینه و برگرده....فیلم؛ برای خارجه؛ نه مجوز میخواد؛ نه کسی خبردار میشه، اسم فیلمم میذارم؛ "شبنم" ! مثل شبنم که زود اومد و زود رفت. تو شبیهشی؛...به خصوص اخلاقت! من پول کارتو ؛ بهت میدم که مجبور نشی جای دیگه ای کار کنی؛ ولی تو باید دربست در اختیار گروه باشی! گفتم : یعنی چی؟ گفت: بیشتر فیلم؛ تو یه خونه ی جنگلی میگذره؛ جایی که شبنم ؛ از اون حیوون ؛ حامله شد...باید با ما باشی... در اختیار ! نمیتونی وسطش جا بزنی؛ بگی نمیام! گفتم: چند نفرید؟ گفت: زیاد نیستیم.من؛ تو ؛ فیلمبردار؛ شایدم ؛ یکی دو تادیگه...فعلا نمیخوام هیچکی خبردارشه ؛ تا فیلم تموم شه.
من دفتر خاطراتشو خوندم ؛ اصل فیلمنامه همونه؛ شبنم نمیدونست کاوه زن و بچه داره ؛ وگرنه هیچوقت باش نمیرفت.کاوه بش دروغ گفته بود؛ حتی عقدشون دروغ بود؛ همه چی؛حتی مردی که جای پدرم بردن و گفتن قیم شبنمه..... عاقد رو گول زدن؛ و بعد اون سقط !... همه رو تو دفترش نوشته! میدونی ؛مثل تو میخندید؛ موقع خنده؛ موهاش میریخت رو چشماش؛ دیگه موهاتو صاف نکن! موی فر ؛ بیشتر بهت میاد.شکل اون میشی! حس میکردم برگ سروها راه گلویم را بسته؛ سوزنی بود و تلخ....؛ انگار تیغ گلویم را میخراشید ؛ آب معدنی روی میز را ؛ با سه قرص جیبم؛ بالا انداختم. گفت: تو که از آب ؛ حالت به هم میخورد! گفتم: تلخی این قرصا رو یه جور باید برد پایین ! حتی شده با یه زهر ماری دیگه ! تا آمد بپرسد چه قرصی؟! گفتم:پس امید داری با این فیلم؛ پیداش کنی؟ گفت: پخش کننده زیاد میشناسم ؛ همه ی دنیا آشنا دارم؛ اگه اسم خودش و من؛ روی فیلم باشه؛ شاید کنجکاو شه فیلم برادرشو ببینه؛ و اونوقت شاید...گفتم: برگرده؟ اگه میخواست برگرده؛ هفت سال وقت داشت!.... راستی؛ چرا نباید به چیستا بگم؟ میتونه تو فیلمنامه کمکت کنه؛ دادزد : چیستا نه! گفتم: چیه؟! اسمش میاد؛ انگار اسم جن شنیدی؟ گفت: تو هنوز چیستا رو نمیشناسی! اگه بفهمه من و تو باهم کار میکنیم ؛ قرارداد باطله! میفهمی؟دارم بت اخطار میدم ! اگه این نقشو بازی کنی؛ از نظر مالی؛ جبران میکنم.کاری میکنم راضی شی! شایدم کارت گرفت؛ معروف شدی!.... لبخند زدم؛ باز بوی سیدنی و آب و ماهی به مشامم خورد.بوی پر مرغ ماهیخوار... گفتم :من هیچوقت نمیخواستم بازیگرشم ؛ هیچوقت! حتی وقتی بهم میگفتن چهره ت خوبه ! گفت؛ یکی دوماه؛ نقش خواهر منو بازی میکنی، بیرون ؛ جلو مردم ؛ تو دفتر؛ همه جا به من میگی داداش! اما من فقط کارگردانتم ؛ تو هم تنها بازیگر فیلمی! بم اعتماد کن دختر خوب! ...
کاش نکرده بودم.کاش با چیستا مشورت کرده بودم.کاش انقدر زود، عاشقش نشده بودم! ولی مگر میشد؟...با آن همه غمی که در نگاهش بود؟.....

📔 #او_یک_زن
🎬 #قسمت_سیزدهم
#چیستا_یثربی

@asheghanehaye_fatima
#آقای_نامرئی
#قسمت_سیزدهم

- می ترسیدم. همیشه از همین می ترسیدم که جلو نیومدم. شبی که بهروز به خواستگاری ات اومد بدترین شب زندگیم بود. خودکشی کردم ولی نمردم!
می ایستم و به حرف هایش گوش می دهم
_ توی یه هفت تیر خالی فشنگی گذاشتم و خشاب استوانه ای یش رو چرخوندم و به مغزم شلیک کردم... نمردم. باور کن تو این یه سال هر بار خواستم خودم رو نشون بدم ترسیدم. ترسیدم پسم بزنی. از اون چیدن اسامی هدیه هم هیچ وقت به جایی نمی رسیدی. دروغ بود.
به طرفش برمی گردم، چشم های اشک آلودم را می بیند، سرش را پایین می اندازد. از آنجا به خانه بر می گردم.
.
.
.
 یک هفته می شود که قهرم. با همه چیز قهرم. بیشتر زن ها وقتی ناراحتی ای داشته باشند با اولین چیزی که خودشان را مجازات می کنند، غذا نخوردن است. با غذا خوردن هم قهر کردم. پرده ی اتاق را کشیدم و پتویم را محکم بغل کردم. ناراحتم؛ از تو از سرنوشت از همه. می روی روی دیوار تا من دستم به تو نرسد؟ خب بی معرفت شاید کسی خواست بغلت بکند. حداقل حداقلش شاید کسی خواست دستت را لمس کند. رفتی بالا که چی بشود؟ اصلا قرار خوبی از آب درنیامد و حتی نشد بگویم چقدر دوستت دارم. کلی برنامه ریزی کردم جمله ای که بابا یادم داد را به تو بگویم ولی نشد. آنجا که گفتی ترسیدی تو را پس بزنم... خیلی نامردی،خیلی. منی که دوست داشتم تا ابد از دیدنت انگشت به دهان بمانم، منی که تمام باورش این است که با تو کامل می شود، من تو را پس بزنم؟ آن هم بخاطر یک نقاب کوفتی؟ ناراحتم کردید آقای نامرئی. من از بهروز جدا شدم چون همیشه چیزی به من الهام می شد که کسی از رویاها بیرون می آید و تو را با خودش می برد. حال بدی دارم اصلا نمی دانم چرا به همه پشت کردم نمی دانم چرا حال بدی دارم.
- گندم جان.
- مامان در بازه. اگه ناهار آوردی نیار تو. میل ندارم.
- نه عزیزم. یه بچه ی مودب بیرونه و میگه تو رو کار داره.
- بچه؟
- آره.
یوزپلنگ می شوم و از تخت پایین می آیم. خودم را به در حیاط می رسانم. پسر بچه ای با لبخندی سبز که انگار بهار زیر لبهایش پناه گرفته، پاکتی را به من می دهد و بدو بدو می رود.
_ نامه ست. از طرف سهیلا... دوستم رو که می شناسی؟ که رفته آمریکا. داداش آورده.
این ها را با خونسردی و بی حالی برای مامان برای دفع سین جین های احتمالی گفتم. ولی از حق نگذرم روزهایی که توی خودم باشم خیلی هوایم را دارد مثل همین یک هفته.
- پرده ی اتاقت را کشیده ای که چی؟ خودت را در خانه حبس کردی که چی؟ من تلویزیون توی هال تان هستم که تو سریال هایت را در آن می بینی. ساعت آویزان به دیواری ام که گاه و بی گاه به آن نگاه می کنی. وقتی روی تختت خواب هستی، من قامت دیوارهای اتاقت هستم. هر وقت هوس مطالعه به سرت بزند، آن کتابی می شوم که توی دست هایت باز است. از پس همه این ها مدام تماشایت می کنم، تو از چشم های من راه گریزی نداری. حتی اگر از خانه بزنی بیرون، ساک روی دوشت می شوم و چشمهایم می شود و دیدن تو.
حالا دلیل تعویق دیدارمان را فهمیدی؟ همیشه دورادور داشتمت و از همان دور دوستت داشتم. مدت ها می شود تمام سعی من فقط خوشحال کردن تو بوده. ولی حالا که می بینم دلیل ناراحتی ات شدم، خیلی دردناک است، خیلی... این درد لعنتی دارد می کشدم.
از تو چه پنهان که می ترسم از اینجا بروی و من را بین این جمعیت تنها بگذاری. همان لحظه ای که گفتی می خواهم بروم دلم لرزید و تا الان دل شوره دارم. تو همه ی شهری، مبادا بروی و اینجا خرابه ای بشود که صدای سکوت می دهد. اگر تو از اینجا بروی من بی تو می شوم، من بی تو یعنی چتربازی که در سقوط آزاد چتر نجاتش باز نشود.
نخیر جایی نمیروم آقای نامرئی به جای دلشوره داشتنن سعی کنید دلتنگی بگیرید تا بفهمید که چطور باید با یک خانم آن هم در دیدار اول رفتار کرد. آخ دلم خنک می شد اگر این پرده اتاق یک هفته ی دیگر هم همین حالتی می ماند و اصلا توی حیاط نمی رفتم تا خوب تنبیه شوی ولی دلم نمی آید. دلم نمی آید و نمی شود که این نامه ی قشنگت روی من اثر نگذارد.
پرده اتاق را باز می کنم. نور به دیوارها می پاشد. دو تا دستم را زیر چانه ام می گذارم و زل می زنم به خانه اش. می دانم همین اطراف هست و در حال تماشایم. کاش می شد از تو بپرسم که کجا می ایستی که همیشه در تیررس نگاهتم؟ اما نه، همان بهتر که نپرسم که تو بیای بگویی: شاید دوربین داشته باشم، شاید من پس کله ام هم چشم دارم، شاید شاید...
_شاید و کوفت!
خیلی دوست داشتم در همان دیدار اول این را  بگویم، ولی نگفتم. یعنی نشد که بگویم.


#حسین_خاموشی


@asheghanehaye_fatima