@asheghanehaye_fatima
دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان ِ نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
می رمیدی
می رهیدی
یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
می کشیدی
می کشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظهٔ تلخ دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را
باز خواندی
باز راندی
باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در کام موجم کشاندی
گر چه در پرنیان غمی شوم
سالها در دلم زیستی تو
آه ، هرگز ندانستم از عشق
چیستی تو
کیستی تو
#فروغ
شعر #پوچ از دفتر #عصیان
دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان ِ نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
می رمیدی
می رهیدی
یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
می کشیدی
می کشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظهٔ تلخ دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را
باز خواندی
باز راندی
باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در کام موجم کشاندی
گر چه در پرنیان غمی شوم
سالها در دلم زیستی تو
آه ، هرگز ندانستم از عشق
چیستی تو
کیستی تو
#فروغ
شعر #پوچ از دفتر #عصیان
Forwarded from پیوند نگار
.
سینه بندِ #هرزگی ام را باز کرد...
و در بستری که گناه برایم بی تفاوت شده
بر پیکرم لغزید !!!
و تو نمی دانی
که لحظه لحظه ی #عصیان شهوتش را
تنها با یک تصور تاب آوردم .
جورابِ نجابتم را بالا کشیدم ،
سینه بندِ هرزگی ام را بستم...
که چه خوب است
غذای گرم میخورد امشب
کودکِ بیمارم ...
#فاحشه_را_خدا_فاحشه_نکرد
#ساغر_آریامنش
@asheghanehaye_fatima
سینه بندِ #هرزگی ام را باز کرد...
و در بستری که گناه برایم بی تفاوت شده
بر پیکرم لغزید !!!
و تو نمی دانی
که لحظه لحظه ی #عصیان شهوتش را
تنها با یک تصور تاب آوردم .
جورابِ نجابتم را بالا کشیدم ،
سینه بندِ هرزگی ام را بستم...
که چه خوب است
غذای گرم میخورد امشب
کودکِ بیمارم ...
#فاحشه_را_خدا_فاحشه_نکرد
#ساغر_آریامنش
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach📎