عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



#عروسکم_از_خواهرم_بزرگتر_است

ما هنوز در همان بچگی‌هایمان مانده‌ایم و در حال و هوای خانه‌ای نفس می‌کشیم که هیچ بویی از وسایل مدرن و تصویرهای سه بعدی نبُرده است ،

ما هنوز در کوچه‌پس‌کوچه‌های محله‌ی خانه‌ا‌ی قدیمی به هوای خنده‌ی فرفره‌ای می‌دَویم و قهقه‌های از ته دل را میانِ آجرهای کج و کوله‌ی دیوارهای بی‌حواسِ کوچه جا گذاشته‌ایم ،

هنوز هم به همسایه‌ی دیوار به دیوارِ خانه کلیدِ خانه را می‌سپاریم و گلدان‌های سبزِ مادر را به هوای مهربانی‌اش تنها می‌گذاریم ،

دل به هَراز می‌دهیم و دودِ کباب‌ِ ذغالیِ سرِ جاده را به فست‌فودهای امروز ترجیح می‌دهیم ،

ما میانِ کی‌بوردهای نامرئیِ این‌روزها به دنبالِ مدادِ پاکن‌دار و کاغذی کاهی می‌گردیم ،
تا به‌نامِ‌خدا را وسطِ صفحه آن بالای بالا بنویسیم و از خطِ اول تا آخر را بارها نقطه بگذاریم و از سرِ خطِ آبیِ دریا بر کاهیِ گذشته اشک بریزیم .

ما هنوز به دنبالِ پروانه‌ای به رنگِ سپید ، شعرهایی سیاه می‌نویسیم و حواسمان به وقتِ ناهار و لحنِ مهربان و بی‌اضطرابِ مادرست ، وقتی سفره‌ی غذا سبز از ریحان‌های باغچه‌ی همسایه و بشقاب‌های چیده دورتادورِ سفره در انتظارِ چهارزانوی کوچکِ ما و کفگیری از عطرِ برنج و قورمه‌های سبزی‌ست .

ما هنوز روزِ مادر قلکمان را می‌شکنیم و خرازیِ محل را دوست داریم ، لاکِ قرمز بر ناخن‌های کوچکمان می‌زنیم و ما هنوز که هنوزه بزرگ نشدیم .

تمامِ دنیایمان در یک مکعبِ قرمز رنگ ساعتِ پنجِ عصر خلاصه می‌شود و کیک و شیر کنارِ دستمان پر از دل‌خوشی‌های کودکانه است .

هنوز نِل به دنبالِ پارادایز است و هنوز حنا در مزرعه کار می‌کند .

هنوز خواهرم کوچک‌تر از من است و هنوز با صدای بلند درس می‌خواند ، مادربزرگ زنده است ، نه او سرطان گرفته و نه مرگ او را از ما .

نوارِ کاستِ پدر در هیلمنِ سفید ، هایده می‌خواند و موهای مادرم هنوز رنگِ شب است .

من هنوز کنارِ مادرم نماز را با تکان‌های دهان و ادای او می‌خوانم و فرشته‌ای کنارم برایم دست می‌زند و من هنوز سعی می‌کنم غیر از مُهرِ کوچکم جایی را نبینم تا خدا دوستم داشته باشد .

خانه هنوز بوی ماندن می‌دهد و هیچ‌کس از ما ترکِ خانه نکرده است و خارج از ایران هنوز خیلی دور است .

بندهای کتانی‌ام سفید است و پله‌های راهرو را موکتی سرخ پوشانده است ،
ظهر است و آفتاب درست بالای سرِ خانه‌ی ماست و پدرم هنوز از سرِکار برنگشته است ،

عروسکم هنوز از قدِ خواهرم بزرگتر است و ،
من از خواهر و عروسک و این بغضِ لعنتی بزرگتـــر .

#مرجان_پورشریفی
@asheghanehaye_fatima




#عروسکم_از_خواهرم_بزرگتر_است

ما هنوز در همان بچگی‌هایمان مانده‌ایم و در حال و هوای خانه‌ای نفس می‌کشیم که هیچ بویی از وسایل مدرن و تصویرهای سه بعدی نبُرده است ،

ما هنوز در کوچه‌پس‌کوچه‌های محله‌ی خانه‌ا‌ی قدیمی به هوای خنده‌ی فرفره‌ای می‌دَویم و قهقه‌های از ته دل را میانِ آجرهای کج و کوله‌ی دیوارهای بی‌حواسِ کوچه جا گذاشته‌ایم ،

هنوز هم به همسایه‌ی دیوار به دیوارِ خانه کلیدِ خانه را می‌سپاریم و گلدان‌های سبزِ مادر را به هوای مهربانی‌اش تنها می‌گذاریم ،

دل به هَراز می‌دهیم و دودِ کباب‌ِ ذغالیِ سرِ جاده را به فست‌فودهای امروز ترجیح می‌دهیم ،

ما میانِ کی‌بوردهای نامرئیِ این‌روزها به دنبالِ مدادِ پاکن‌دار و کاغذی کاهی می‌گردیم ،
تا به‌نامِ‌خدا را وسطِ صفحه آن بالای بالا بنویسیم و از خطِ اول تا آخر را بارها نقطه بگذاریم و از سرِ خطِ آبیِ دریا بر کاهیِ گذشته اشک بریزیم .

ما هنوز به دنبالِ پروانه‌ای به رنگِ سپید ، شعرهایی سیاه می‌نویسیم و حواسمان به وقتِ ناهار و لحنِ مهربان و بی‌اضطرابِ مادرست ، وقتی سفره‌ی غذا سبز از ریحان‌های باغچه‌ی همسایه و بشقاب‌های چیده دورتادورِ سفره در انتظارزانوی کوچکِ ما و کفگیری از عطرِ برنج و قورمه‌های سبزی‌ست .

ما هنوز روزِ مادر قلکمان را می‌شکنیم و خرازیِ محل را دوست داریم ، لاکِ قرمز بر ناخن‌های کوچکمان می‌زنیم و ما هنوز که هنوزه بزرگ نشدیم .

تمامِ دنیایمان در یک مکعبِ قرمز رنگ ساعتِ پنجِ عصر خلاصه می‌شود و کیک و شیر کنارِ دستمان پر از دل‌خوشی‌های کودکانه است .

هنوز نِل به دنبالِ پارادایز است و هنوز حنا در مزرعه کار می‌کند .

هنوز خواهرم کوچک‌تر از من است و هنوز با صدای بلند درس می‌خواند ، مادربزرگ زنده است ، نه او سرطان گرفته و نه مرگ او را از ما .

نوارِ کاستِ پدر در هیلمنِ سفید ، هایده می‌خواند و موهای مادرم هنوز رنگِ شب است .

من هنوز کنارِ مادرم نماز را با تکان‌های دهان و ادای او می‌خوانم و فرشته‌ای کنارم برایم دست می‌زند و من هنوز سعی می‌کنم غیر از مُهرِ کوچکم جایی را نبینم تا خدا دوستم داشته باشد .

خانه هنوز بوی ماندن می‌دهد و هیچ‌کس از ما ترکِ خانه نکرده است و خارج از ایران هنوز خیلی دور است .

بندهای کتانی‌ام سفید است و پله‌های راهرو را موکتی سرخ پوشانده است ،
ظهر است و آفتاب درست بالای سرِ خانه‌ی ماست و پدرم هنوز از سرِکار برنگشته است ،

عروسکم هنوز از قدِ خواهرم بزرگتر است و ،
من از خواهر و عروسک و این بغضِ لعنتی بزرگتـــر .

#مرجان_پورشریفی