عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



‌ دیریست که عشق
ساقی به ساغر ما نریخت
جز گرد مرگ
بر سینه‌ی سینای ما نریخت
یلدای سرد و تکراری
نوری کسی
به شب‌های تار ما نریخت
بانگی ازمیان برخاست
«دوباره تکرار کن!»
یلدای سرد و تکراری
جز درد به دل‌های ما نریخت.




#عبدالرضا_قنبری
@asheghanehaye_fatima



■پایان نردبان

روزهای خاموش گذشت
یک‌دیگر را ندیده‌ایم، حتا رویایی سراب‌گونه ما را با هم جمع نکرد.
تنهای‌ام و خود را با گام نهادن در تاریکی سرگرم می‌سازم.
در پشت شیشه پنجره‌ی ضخیم و در پشت در.
در تنهایی من،
روزها گذشت،
روزهایی سرد و گذران که ملال شک‌آلودم را با خود بردند.
ودر پشت در به کندی می‌گذشتند.
در همان حال که من به حرکت‌شان گوش می‌دادم و دقایق اضطراب‌آمیزشان را می‌شمردم.
آیا زمان بر ما گذشت؟ نه، ما در بی‌زمانی فرورفتیم،
ودر پهنه‌ی اوهام غرق شدیم.
روزها گذشت،
روزهایی که شوق‌های من آن‌ها را گران‌بار می‌کرد. من کجایم؟
هنوز به نردبان چشم دوخته‌ام،
نردبان آغازی دارد ولی پایان آن کجاست؟
در پایان نردبان است؟


روزها گذشت،
یک‌دیگر را ندیدیم. تو در آن‌جا پشت‌مرز رویا هستی،
در افقی که مجهولات آن را دربر گرفته است،
و من راه می‌روم و می‌بینم و می‌خسبم.
روزها را پشت‌سر می‌گذارم و فردای شیرین را پیش می‌کشم،
فردایی که به گذشته‌ی گم‌شده می‌گریزد.
روزهای عمرم که ناله‌ها تباه‌شان می‌سازد کی باز خواهند گشت؟

روزها گذشت و تو به‌یاد نیاوردی که آن‌جا،
در گوشه‌ای از دل‌ات، عشقی متروک بود،
که در پاهایش خارها خلید،
عشقی که با ترس زاری می‌کند،
به آن عشق، فروغی ببخش.


برگرد. از برای دیداری،
که به ما بال‌هایی می‌بخشد تا بدان‌وسیله از شب تاریک فراتر رویم.
آن‌جا فضای روشنی است،
پشت بیشه‌های انبوه، آن‌جا دریاهایی است.
بی‌کران، کف بر لب ومتلاطم،
و امواجی از کف آرزوها،
که دست‌هایی از نور آن‌ها را زیر و رو می‌کند.

■●شاعر: #نازک_الملائکه |عراق ● ۲۰۰۷-۱۹۲۳ |

■●برگردان: #عبدالرضا_قنبری
شکل کره‌ی زمین -وقتی که عاشق تو شوم- تغییر می‌کند.(نگاه‌ام عوض می‌شود)
راه‌های جهان روی دستان تو به هم می‌رسد... و بالای دستان من نظم افلاک تغییر می‌کند
در دریا ماهیان زیاد می‌شوند
و در گردش خون من ماه حرکت می‌کند
شکل من تغییر می‌کند:
درخت می شوم... باران می‌شوم...
نور سیاهی می‌شوم که در چشم یک زن اسپانیایی است


هنگامی که دوست‌ات دارم دره‌ها و کوه‌ها پدیدار شوند
اطفال بسیاری زاده می‌شوند
جزایر بسیاری در چشمان تو تشکیل می‌شوند (جزایر غیر واقعی)
و زمینیان ستارگانی می‌بینند که به اندیشه کسی خطور نکرده است
و روزی زیاد می شود،عشق زیاد می‌شود، کتاب‌های شعر زیاد می‌شود...
وخداوند نیز دذ حجره‌ی ماه‌گونه‌ی خود خوش‌بخت است...
وقتی به تو عشق می‌ورزم، هزاران کلمه حاضر می‌شوند
زبان دیگری شکل می‌گیرد...
شعرهای دیگری...

■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه ● ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

■●برگردان: #عبدالرضا_قنبری




@asheghanehaye_fatima
شکل کره‌ی زمین وقتی که عاشق تو شوم
تغییر می‌کند.(نگاه‌ام عوض می‌شود)
راه‌های جهان روی دستان تو به هم می‌رسد...
و بالای دستان من نظم افلاک تغییر می‌کند
در دریا ماهیان زیاد می‌شوند
ودر گردش‌خون من ماه حرکت می‌کند
شکل من تغییر می‌کند:
درخت می‌شوم... باران می شوم...
نور سیاهی می‌شوم که در چشم یک زن اسپانیایی است

هنگامی که دوست‌ات دارم دره‌ها و کوه‌ها پدیدار می‌شوند
اطفال بسیاری زاده می‌شوند
جزایر بسیاری در چشمان تو تشکیل می‌شوند (جزایر غیرواقعی)
و زمینیان ستارگانی می‌بینند که اندیشه‌ی کسی خطور نکرده است
و روزی زیاد می‌شود، عشق زیاد می‌شود، کتاب‌های شعر زیاد می‌شود...
وخداوند نیز در حجره‌ی ماه‌گونه خود خوش‌بخت است...
وقتی به تو عشق می‌ورزم، هزاران کلمه حاضر می‌شوند
زبان دیگری شکل می‌گیرد...

■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

■●برگردان: #عبدالرضا_قنبری | ●بخشی از یک‌شعر




@asheghanehaye_fatima
بگذار برای‌ات بعضی از سخنان صندلی‌ها را
که در حال خوش‌آمدگویی به تو هستند را ترجمه کنم.
بگذار آن‌چه را که در ذهن فنجان [فال قهوه] می‌گذرد را برای‌ات تعبیر کنم،
در حالی‌که آن‌ها به لب‌های تو می‌اندیشند
و ذهن قاشق‌ها و قندان...
بگذار تو را به‌مانند حرف جدیدی
بر حروف ابجد اضافه کنم...
بگذار کمی با خودم متناقض باشم
و عشق و تمدن و بربریت را با هم جمع کنم

■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

■●برگردان: #عبدالرضا_قنبری



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



بانوی من
تو آن رسوایی معطری که دوست دارم خودم را با آن خوش‌بو کنم
قصیده‌ی درخشانی هستی که دوست دارم امضای من پات باشد
زبانی هست که طلا و فیروزه تراوش می‌کنی
پس چگونه می‌توانم در میدان‌های شهر فریاد نزنم: دوست‌ات دارم، دوست‌ات دارم، دوست‌ات دارم
چگونه می‌توانم خورشیدم را در بطری‌هایم نگه دارم؟
چگونه می‌توانم با تو در پارک قدم بزنم و ماهواره‌ها کشف نکنند که تو معشوقه‌ام هستی؟




#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
برگردان: #عبدالرضا_قنبری