@asheghanehaye_fatima
اگر میتوانستم سال دیگر ببینمات،
ماهها را میفشردم و گلوله میکردم
و هر یک را در گنجهای مینهادم
مبادا شمارشان را از دست بدهم.
اگر فقط چند قرن تأخیر میکردی،
قرنها را بر سر انگشت میشمردم
و از هم کم میکردم، تا آن که
پنجهام به دورترین دیار فروافتد.
اگر یقین داشتم که هر گاه جان سپارم
تو به من خواهی پیوست،
جانام را چون پوستی اضافی میکَندم
و بیدرنگ ابدیت را میگُزیدم...
#امیلی_دیکنسون | Emily Dickinson | آمریکا، ۱۸۸۶-۱۸۳۰ |
برگردان: #سعید_سعیدپور
اگر میتوانستم سال دیگر ببینمات،
ماهها را میفشردم و گلوله میکردم
و هر یک را در گنجهای مینهادم
مبادا شمارشان را از دست بدهم.
اگر فقط چند قرن تأخیر میکردی،
قرنها را بر سر انگشت میشمردم
و از هم کم میکردم، تا آن که
پنجهام به دورترین دیار فروافتد.
اگر یقین داشتم که هر گاه جان سپارم
تو به من خواهی پیوست،
جانام را چون پوستی اضافی میکَندم
و بیدرنگ ابدیت را میگُزیدم...
#امیلی_دیکنسون | Emily Dickinson | آمریکا، ۱۸۸۶-۱۸۳۰ |
برگردان: #سعید_سعیدپور
@asheghanehaye_fatima
■ابدیت
اگر میتوانستم سالِ دیگر ببینمات
ماهها را میفشردم و گلوله میکردم
و هر یک را در گنجهیی مینهادم
مبادا شمارشان را از دست بدهم
اگر فقط چند قرن تأخیر میکردی
قرنها را بر سرِ انگشت میشمردم
و از هم کم میکردم
تا آنکه پنجهام به دورترین دیار فروافتد
اگر یقین داشتم که هر گاه جان میسپارم
تو به من خواهی پیوست
جانام را چون پوستی اضافی میکَندم
و بیدرنگ ابدیت را میگُزیدم...
#امیلی_برونته | Emily Jane Brontë | انگلستان، ۱۸۴۸ - ۱۸۱۸ |
برگردان: #سعید_سعیدپور
■ابدیت
اگر میتوانستم سالِ دیگر ببینمات
ماهها را میفشردم و گلوله میکردم
و هر یک را در گنجهیی مینهادم
مبادا شمارشان را از دست بدهم
اگر فقط چند قرن تأخیر میکردی
قرنها را بر سرِ انگشت میشمردم
و از هم کم میکردم
تا آنکه پنجهام به دورترین دیار فروافتد
اگر یقین داشتم که هر گاه جان میسپارم
تو به من خواهی پیوست
جانام را چون پوستی اضافی میکَندم
و بیدرنگ ابدیت را میگُزیدم...
#امیلی_برونته | Emily Jane Brontë | انگلستان، ۱۸۴۸ - ۱۸۱۸ |
برگردان: #سعید_سعیدپور
@asheghanehaye_fatima
روز کوتاه است
ساعت بلند.
من راه میروم میان صحنها و دالانها و پژواکها
دست به تو میسایم و ناگاه ناپدید میشوی
در چشمانات مینگرم و ناگاه ناپدید میشوم
ساعت رد میگیرد، میزداید، انعکاسهایش را پدید میکند
من اما تو را نمییابم
و مرا نمیبینم.
روز کوتاه است
ساعت بلند.
در زمان بذری خفته است
که با شلیک هجاها منفجر میشود.
کلام است و سخن میگوید بیآنکه بگوید
نامهای زمان را، نام تو و نام مرا
من اما مرا نمییابم
و تو را نمیبینم.
نامها میوهاند که میرسند و میافتند
ساعت بیکران است، درون خویش میافتد.
#اکتاویو_پاز
برگردان: #سعید_سعیدپور | √●بخشی از شعر «ترانهی بینوا
روز کوتاه است
ساعت بلند.
من راه میروم میان صحنها و دالانها و پژواکها
دست به تو میسایم و ناگاه ناپدید میشوی
در چشمانات مینگرم و ناگاه ناپدید میشوم
ساعت رد میگیرد، میزداید، انعکاسهایش را پدید میکند
من اما تو را نمییابم
و مرا نمیبینم.
روز کوتاه است
ساعت بلند.
در زمان بذری خفته است
که با شلیک هجاها منفجر میشود.
کلام است و سخن میگوید بیآنکه بگوید
نامهای زمان را، نام تو و نام مرا
من اما مرا نمییابم
و تو را نمیبینم.
نامها میوهاند که میرسند و میافتند
ساعت بیکران است، درون خویش میافتد.
#اکتاویو_پاز
برگردان: #سعید_سعیدپور | √●بخشی از شعر «ترانهی بینوا
میوهی ممنوع را مزهییست
که باغهای مشروع را به سُخره میگیرد.
چه لذیذ لمیده است در پوسته
دانهیی که وظیفهاش فرو بسته!
#امیلی_دیکنسون
برگردان: #سعید_سعیدپور
@asheghanehaye_fatima
که باغهای مشروع را به سُخره میگیرد.
چه لذیذ لمیده است در پوسته
دانهیی که وظیفهاش فرو بسته!
#امیلی_دیکنسون
برگردان: #سعید_سعیدپور
@asheghanehaye_fatima