@asheghanehaye_fatima
وقتی آدم به چیزی که می خواهد، نمی رسد، زیاد دور نمی رود ...
همان حوالی، پرسه می زند و به آشناترین چیز نزدیک به او، شبیه او، چنگ می زند !!
📖 #رویای_تبت
#فریبا_وفی
وقتی آدم به چیزی که می خواهد، نمی رسد، زیاد دور نمی رود ...
همان حوالی، پرسه می زند و به آشناترین چیز نزدیک به او، شبیه او، چنگ می زند !!
📖 #رویای_تبت
#فریبا_وفی
@asheghanehaye_fatima
از کامیونی گفتم که سر کوچه پارک کرده بود
«پشتش نوشته بود نگرد نیست !»
مامان گفت:«منظورش تریاک است»
جاوید به آشپزخانه رفت؛
«عدالت است»
عدالت از کلمات محبوبش بود با خودش چند لیوان آورد و روی میز گذاشت
صادق گفت:«نه، فکر نمی کنم»
سرفه کرد و طول کشید تا دوباره به حرف بیاید:
«منظورش عشق است»
عشق را جوری گفت که انگار یک رویا بود و در فاصله ی دوری از آدم ها قرار داشت !
گفتم:«واقعا نیست؟»
و بیخودی بغض کردم
📖 #رویای_تبت
#فریبا_وفی
از کامیونی گفتم که سر کوچه پارک کرده بود
«پشتش نوشته بود نگرد نیست !»
مامان گفت:«منظورش تریاک است»
جاوید به آشپزخانه رفت؛
«عدالت است»
عدالت از کلمات محبوبش بود با خودش چند لیوان آورد و روی میز گذاشت
صادق گفت:«نه، فکر نمی کنم»
سرفه کرد و طول کشید تا دوباره به حرف بیاید:
«منظورش عشق است»
عشق را جوری گفت که انگار یک رویا بود و در فاصله ی دوری از آدم ها قرار داشت !
گفتم:«واقعا نیست؟»
و بیخودی بغض کردم
📖 #رویای_تبت
#فریبا_وفی
@asheghanehaye_fatima
گفت:
" تو دختر قشنگی هستی. با شعوری "
این جور مقدمه را خوب میشناختم.
خوبیها را به تو میگفتند تا خوب ترها را از تو دریغ کنند.
#فریبا_وفی
#رویای_تبت
گفت:
" تو دختر قشنگی هستی. با شعوری "
این جور مقدمه را خوب میشناختم.
خوبیها را به تو میگفتند تا خوب ترها را از تو دریغ کنند.
#فریبا_وفی
#رویای_تبت
@asheghanehaye_fatima
گفتم :" همیشه فکر می کردم آدم ها می توانند در خیال هم، عاشق هم بشوند بدون آن که حتی یک بار دست یکدیگر را لمس کنند...
ولی بعد همه چیز ذره ذره عوض شد. تازه فهمیدم که یک #زنم.
یواش یواش حواسم درگیر شد.
به دیدنش عادت کردم، باید او را در کنارم حس می کردم، صدایش را می شنیدم، باید هر بار مطمئن می شدم که او هم به همین شدت مرا می بیند و احساسم می کند.
حالا فکر میکنم دروغ است؛
نمی شود فقط توی ذهن عاشق یک نفر شد.
اگر بشود خیالات است...
ای کاش می شد با خیال یک نفر زندگی کرد ولی امکان ندارد.
فکر می کردم آدم ها همان طور که آمده اند، می روند.
نمی دانستم که نمی روند، می مانند. ردشان می ماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند."
📖 #رویای_تبت
#فریبا_وفی
گفتم :" همیشه فکر می کردم آدم ها می توانند در خیال هم، عاشق هم بشوند بدون آن که حتی یک بار دست یکدیگر را لمس کنند...
ولی بعد همه چیز ذره ذره عوض شد. تازه فهمیدم که یک #زنم.
یواش یواش حواسم درگیر شد.
به دیدنش عادت کردم، باید او را در کنارم حس می کردم، صدایش را می شنیدم، باید هر بار مطمئن می شدم که او هم به همین شدت مرا می بیند و احساسم می کند.
حالا فکر میکنم دروغ است؛
نمی شود فقط توی ذهن عاشق یک نفر شد.
اگر بشود خیالات است...
ای کاش می شد با خیال یک نفر زندگی کرد ولی امکان ندارد.
فکر می کردم آدم ها همان طور که آمده اند، می روند.
نمی دانستم که نمی روند، می مانند. ردشان می ماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند."
📖 #رویای_تبت
#فریبا_وفی
@asheghanehaye_fatima
از کامیونی گفتم که سر کوچه پارک کرده بود.
«پشتش نوشته بود نگرد! نیست.»
مامان گفت:«منظورش تریاک است.»
جاوید به آشپزخانه رفت.
«عدالت است.»
عدالت از کلمات محبوبش بود. با خودش چند لیوان آورد و روی میز گذاشت.
صادق گفت:«نه، فکر نمی کنم.»
سرفه کرد و طول کشید تا دوباره به حرف بیاید.
«منظورش عشق است.»
عشق را جوری گفت که انگار یک رویا بود و در فاصله ی دوری از آدم ها قرار داشت.
گفتم:«واقعا نیست؟»
و بیخودی بغض کردم.
#فریبا_وفی
از رمان #رویای_تبت
#نشر_مرکز
از کامیونی گفتم که سر کوچه پارک کرده بود.
«پشتش نوشته بود نگرد! نیست.»
مامان گفت:«منظورش تریاک است.»
جاوید به آشپزخانه رفت.
«عدالت است.»
عدالت از کلمات محبوبش بود. با خودش چند لیوان آورد و روی میز گذاشت.
صادق گفت:«نه، فکر نمی کنم.»
سرفه کرد و طول کشید تا دوباره به حرف بیاید.
«منظورش عشق است.»
عشق را جوری گفت که انگار یک رویا بود و در فاصله ی دوری از آدم ها قرار داشت.
گفتم:«واقعا نیست؟»
و بیخودی بغض کردم.
#فریبا_وفی
از رمان #رویای_تبت
#نشر_مرکز
@asheghanehaye_fatima
گفت:
" تو دختر قشنگی هستی. با شعوری "
این جور مقدمه را خوب میشناختم.
خوبیها را به تو میگفتند تا خوب ترها را از تو دریغ کنند.
#فریبا_وفی
رمان #رویای_تبت
گفت:
" تو دختر قشنگی هستی. با شعوری "
این جور مقدمه را خوب میشناختم.
خوبیها را به تو میگفتند تا خوب ترها را از تو دریغ کنند.
#فریبا_وفی
رمان #رویای_تبت
@asheghanehaye_fatima
خودم را گم کرده بودم و باید پیدا می کردم ولی ای لعنت بر من؛
خودم را نمی خواستم،
او را می خواستم...
#فریبا_وفی
کتاب #رویای_تبت
خودم را گم کرده بودم و باید پیدا می کردم ولی ای لعنت بر من؛
خودم را نمی خواستم،
او را می خواستم...
#فریبا_وفی
کتاب #رویای_تبت
@asheghanehaye_fatima
#زن و مرد به یکدیگر که علاقه مند میشوند اشغالگری هم شروع میشود.
همه اش در پی تصرف همند و به آزادی هم لطمه میزنند.
مالکیت شروع میشود و آرام آرام خصوصیات یک مالک را هم پیدا میکنند. میشوند بپای هم!
📖 #رویای_تبت
فریبا وفی
#زن و مرد به یکدیگر که علاقه مند میشوند اشغالگری هم شروع میشود.
همه اش در پی تصرف همند و به آزادی هم لطمه میزنند.
مالکیت شروع میشود و آرام آرام خصوصیات یک مالک را هم پیدا میکنند. میشوند بپای هم!
📖 #رویای_تبت
فریبا وفی
@asheghanehaye_fatima
گفتم: "همیشه فکر میکردم آدم ها میتوانند در خیال هم، عاشق هم بشوند بدون آن که حتی یک بار دست یکدیگر را لمس کنند... ولی بعد همه چیز ذره ذره عوض شد. تازه فهمیدم که یک زنم. یواش یواش حواسم درگیر شد. به دیدنش عادت کردم. باید او را در کنارم حس میکردم. صدایش را میشنیدم. باید هربار مطمئن میشدم که او هم به همین شدت مرا میبیند و احساسم میکند. حالا فکر میکنم دروغ است. نمیشود فقط توی ذهن عاشق یک نفر شد. اگر بشود خیالات است... ای کاش میشد با خیال یک نفر زندگی کرد ولی امکان ندارد. فکر میکردم آدم ها همانطور که آمده اند، میروند. نمیدانستم که نمیروند. میمانند. ردشان میماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند."
#فریبا_وفی
رمان #رویای_تبت
#نشر_مرکز
گفتم: "همیشه فکر میکردم آدم ها میتوانند در خیال هم، عاشق هم بشوند بدون آن که حتی یک بار دست یکدیگر را لمس کنند... ولی بعد همه چیز ذره ذره عوض شد. تازه فهمیدم که یک زنم. یواش یواش حواسم درگیر شد. به دیدنش عادت کردم. باید او را در کنارم حس میکردم. صدایش را میشنیدم. باید هربار مطمئن میشدم که او هم به همین شدت مرا میبیند و احساسم میکند. حالا فکر میکنم دروغ است. نمیشود فقط توی ذهن عاشق یک نفر شد. اگر بشود خیالات است... ای کاش میشد با خیال یک نفر زندگی کرد ولی امکان ندارد. فکر میکردم آدم ها همانطور که آمده اند، میروند. نمیدانستم که نمیروند. میمانند. ردشان میماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند."
#فریبا_وفی
رمان #رویای_تبت
#نشر_مرکز
@asheghanehaye_fatima
... مردهای من عاشق نمیشدند. دم دست بودند ولی مال من نبودند. با آمدنشان این حس گزنده به سراغت میآمد که یک روز میروند و وقت رفتنشان میدانستی مردههایی هستند که توانایی فکر کردن به بازماندهها را ندارند...
#فریبا_وفی
رمان #رویای_تبت
... مردهای من عاشق نمیشدند. دم دست بودند ولی مال من نبودند. با آمدنشان این حس گزنده به سراغت میآمد که یک روز میروند و وقت رفتنشان میدانستی مردههایی هستند که توانایی فکر کردن به بازماندهها را ندارند...
#فریبا_وفی
رمان #رویای_تبت
@asheghanehaye_fatima
... مردهای من عاشق نمیشدند. دم دست بودند ولی مال من نبودند. با آمدنشان این حس گزنده به سراغت میآمد که یک روز میروند و وقت رفتنشان میدانستی مردههایی هستند که توانایی فکر کردن به بازماندهها را ندارند...
#فریبا_وفی
رمان #رویای_تبت
... مردهای من عاشق نمیشدند. دم دست بودند ولی مال من نبودند. با آمدنشان این حس گزنده به سراغت میآمد که یک روز میروند و وقت رفتنشان میدانستی مردههایی هستند که توانایی فکر کردن به بازماندهها را ندارند...
#فریبا_وفی
رمان #رویای_تبت
@asheghanehaye_fatima
.
ﺑﺎ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪﺍﯼ ﺍﺳﺖ؟ ﺍﺳﻤﺶ ﭼﯿﺴﺖ؟
-ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺳﻤﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
زﻥﻫﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺳﻢ ﻭ ﻧﺎﻣﮕﺬﺍﺭﯼﺍﻧﺪ.
ﻟﺐﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻟﯿﺴﯿﺪﻡ.
ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﮔﯿﺞ ﻣﯽﺷﻮﻡ.
ﺳﺮﻋﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﺳﻢﻫﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﻫﻢ ﻣﯽﺧﻮﺭﻧﺪ. ﺁﺩﻡ ﺍﺯ ﺑﻼﺗﮑﻠﯿﻔﯽ ﺩﺭ ﻣﯽﺁﯾﺪ
ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮﺩﻡ.
ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺸﻨﺎﺳﻤﺶ. ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺯﺭﻧﮓ.
ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻪﺍﺵ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ. ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺁﺏ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﻡ و گفتم:
دﻭﺳﺘﯽ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺖ
#رویای_تبت
#فریبا_وفی
.
ﺑﺎ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪﺍﯼ ﺍﺳﺖ؟ ﺍﺳﻤﺶ ﭼﯿﺴﺖ؟
-ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺳﻤﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
زﻥﻫﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺳﻢ ﻭ ﻧﺎﻣﮕﺬﺍﺭﯼﺍﻧﺪ.
ﻟﺐﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻟﯿﺴﯿﺪﻡ.
ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﮔﯿﺞ ﻣﯽﺷﻮﻡ.
ﺳﺮﻋﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﺳﻢﻫﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﻫﻢ ﻣﯽﺧﻮﺭﻧﺪ. ﺁﺩﻡ ﺍﺯ ﺑﻼﺗﮑﻠﯿﻔﯽ ﺩﺭ ﻣﯽﺁﯾﺪ
ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮﺩﻡ.
ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺸﻨﺎﺳﻤﺶ. ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺯﺭﻧﮓ.
ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻪﺍﺵ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ. ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺁﺏ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﻡ و گفتم:
دﻭﺳﺘﯽ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺖ
#رویای_تبت
#فریبا_وفی
@asheghanehaye_fatima
... یک روز از سرِ بیکاری به بچههای کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که فقر بهتر است یا عطر؟ قافیه ساختن از سرگرمیهایم بود. چند نفری از بچهها نوشتند فقر. از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب میکردند. نوشته بودند که فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز میکند و او را بیدار نگه میدارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش میکند. عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود. فقط یکی از بچه ها نوشته بود، عطر. انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود عطر حسهایی را در آدم بیدار می کند که فقر آن را خاموش کرده است.
#رویای_تبت
#فریبا_وفی
... یک روز از سرِ بیکاری به بچههای کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که فقر بهتر است یا عطر؟ قافیه ساختن از سرگرمیهایم بود. چند نفری از بچهها نوشتند فقر. از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب میکردند. نوشته بودند که فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز میکند و او را بیدار نگه میدارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش میکند. عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود. فقط یکی از بچه ها نوشته بود، عطر. انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود عطر حسهایی را در آدم بیدار می کند که فقر آن را خاموش کرده است.
#رویای_تبت
#فریبا_وفی
@asheghanehaye_fatima
... مردهای من عاشق نمیشدند. دم دست بودند ولی مال من نبودند. با آمدنشان این حس گزنده به سراغت میآمد که یک روز میروند و وقت رفتنشان میدانستی مردههایی هستند که توانایی فکر کردن به بازماندهها را ندارند...
#فریبا_وفی
رمان #رویای_تبت
... مردهای من عاشق نمیشدند. دم دست بودند ولی مال من نبودند. با آمدنشان این حس گزنده به سراغت میآمد که یک روز میروند و وقت رفتنشان میدانستی مردههایی هستند که توانایی فکر کردن به بازماندهها را ندارند...
#فریبا_وفی
رمان #رویای_تبت
.
یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر". از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که "فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند." عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر". انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود :
"عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آن ها را خاموش کرده است."
#فریبا_وفی
کتاب #رویای_تبت
@asheghanehsye_fatima
یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر". از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که "فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند." عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر". انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود :
"عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آن ها را خاموش کرده است."
#فریبا_وفی
کتاب #رویای_تبت
@asheghanehsye_fatima
@asheghanehaye_fatima
زن و مرد به یکدیگر که علاقه مند می شوند اشغالگری هم شروع می شود. همه اش در پی تصرف همند و به آزادی هم لطمه می زنند. مالکیت شروع می شود و آرام آرام خصوصیات یک مالک را هم پیدا می کنند. می شوند بپای هم...
#رویای_تبت
#فریبا_وفی
زن و مرد به یکدیگر که علاقه مند می شوند اشغالگری هم شروع می شود. همه اش در پی تصرف همند و به آزادی هم لطمه می زنند. مالکیت شروع می شود و آرام آرام خصوصیات یک مالک را هم پیدا می کنند. می شوند بپای هم...
#رویای_تبت
#فریبا_وفی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانس منتخب فیلم "یک مشت دروغ" با هنرمندی
#گلشیفته_فراهانی #لئونارد_دی_کاپریو
تهیه کننده #ریدلی_اسکات
🎬#Body_of_lies(2008)
#دیالوگ
گفت: "تودختر قشنگی هستی باشعوری" .
این جور مقدمه را خوب می شناختم ،
خوبی ها را به تو می گفتند تا خوب تر ها
را از تو دریغ کنند.
✍ #فریبا_وفی
📙 #رویای_تبت
@asheghanehaye_fatima
#گلشیفته_فراهانی #لئونارد_دی_کاپریو
تهیه کننده #ریدلی_اسکات
🎬#Body_of_lies(2008)
#دیالوگ
گفت: "تودختر قشنگی هستی باشعوری" .
این جور مقدمه را خوب می شناختم ،
خوبی ها را به تو می گفتند تا خوب تر ها
را از تو دریغ کنند.
✍ #فریبا_وفی
📙 #رویای_تبت
@asheghanehaye_fatima
گفتم :" همیشه فکر می کردم آدم ها می توانند در خیال هم، عاشق هم بشوند بدون آن که حتی یک بار دست یکدیگر را لمس کنند...ولی بعد همه چیز ذره ذره عوض شد. تازه فهمیدم که یک #زنم. یواش یواش حواسم درگیر شد.
به دیدنش عادت کردم، باید او را در کنارم حس میکردم، صدایش را می شنیدم، باید هر بار مطمئن می شدم که او هم به همین شدت مرا می بیند و احساسم می کند. حالا فکر میکنم دروغ است؛نمی شود فقط توی ذهن عاشق یک نفر شد. اگر بشود خیالات است...
ای کاش می شد با خیال یک نفر زندگی کرد ولی امکان ندارد. فکر می کردم آدم ها همان طور که آمده اند، می روند.نمی دانستم که نمی روند، می مانند. ردشان می ماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند."
📙 #رویای_تبت
✍ #فریبا_وفی
🍃۱ بهمن ماه زادروز
#فریبا_وفی نویسنده ایرانی 🍃
@asheghanehaye_fatima
به دیدنش عادت کردم، باید او را در کنارم حس میکردم، صدایش را می شنیدم، باید هر بار مطمئن می شدم که او هم به همین شدت مرا می بیند و احساسم می کند. حالا فکر میکنم دروغ است؛نمی شود فقط توی ذهن عاشق یک نفر شد. اگر بشود خیالات است...
ای کاش می شد با خیال یک نفر زندگی کرد ولی امکان ندارد. فکر می کردم آدم ها همان طور که آمده اند، می روند.نمی دانستم که نمی روند، می مانند. ردشان می ماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند."
📙 #رویای_تبت
✍ #فریبا_وفی
🍃۱ بهمن ماه زادروز
#فریبا_وفی نویسنده ایرانی 🍃
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانس منتخب فیلم "یک مشت دروغ" با هنرمندی
#گلشیفته_فراهانی #لئونارد_دی_کاپریو
تهیه کننده #ریدلی_اسکات
🎬#Body_of_lies(2008)
گفت: "تودختر قشنگی هستی باشعوری" .
این جور مقدمه را خوب می شناختم ،
خوبی ها را به تو می گفتند تا خوب تر ها
را از تو دریغ کنند.
✍ #فریبا_وفی
📙 #رویای_تبت
@asheghanehaye_fatima
#گلشیفته_فراهانی #لئونارد_دی_کاپریو
تهیه کننده #ریدلی_اسکات
🎬#Body_of_lies(2008)
گفت: "تودختر قشنگی هستی باشعوری" .
این جور مقدمه را خوب می شناختم ،
خوبی ها را به تو می گفتند تا خوب تر ها
را از تو دریغ کنند.
✍ #فریبا_وفی
📙 #رویای_تبت
@asheghanehaye_fatima