عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
 


@asheghanehaye_fatima




چشمانت ضمیمه ی شناسنامه ام 
تاری از موهات لای پاسپورتم 
با خود به سفر می برمت 
از مرز که بگذریم 
هر خاکی بر من قدم بگذارد 
سرزمین مادری نام می گیرد 

سرگذشت من سرزمینی دارد 
با نام های تازه ای 
در چهار گوشه ی پرچم بی رنگش: 
در کرکوک لطیف 
در باکو رسول رضا 
در اودسا مایاکوفسکی 
در گرانادا لورکا، لورکا، لورکا... 
در تهران اما نامی ندارم 
ایستاده ام میدان فردوسی 
با انگشت به هم نشانم می دهند 
بی آنکه تو را ببینند 
دستم را گرفته ای 
از مرز عبورم می دهی 

کجا پنهان کنم واژه های مادرزادم را 
و نقشه ی سرزمینی که روی پوستم کشیده ای؟ 
این رگ های باریک و آبی 
به نفت می رسند آیا؟ 
نفرینی پشت سر دارم 
طلسمی همراه 
با چشم های نظر کرده ی تو اما چه باک 
که هرگز پسر خوبی نبودم برای مادرم 
مزرعه ی پدری را سپردم به کلاغ ها 
تا دانه های گندم را 
به اشتباه در گیسوان مادرم بکارند
و زمین با لبان تَرَک خورده نفرینم کند: 
بروی برنگردی، برنگردی، برنگردی... 

سرزمین من سرگذشتی دارد 
با دروغ هایی پیرتر از عصای پدربزرگ 
پیر نمی شود، تکرار می شود 
تکرار می شوم، پیر نمی شوم: 
تنبورش را پیش از کوچ 
کنار کاکل نذری ام دفن کرد 
و تمام دانه های تسبیح را با « نُچ » سرکرد 
شصت و پنج... گسست 
چشم هایش را مادر بست 
سبیل هایش را دست نخورده خاک کردند 
دانه های تسبیح اش را اما 
من جمع کردم 
گردن آویز اسب چوبی ام   نچ! 
و این دروغ مادرزادی است 
که مدام تکرارش می کنم   نچ، نچ، نچ... 
ربطی به سرگذشت سرزمینم ندارد 
من اما باورش دارم!    نُچ! 

دوباره از مرز می گذریم 
دستم را که رها می کنی 
ترس را بر می دارم بی وطن بمیرم 
بر پوستم دست می کشی 
نقشه ی سرزمینم را 
مرزها را 
خاطراتم، دروغ هایم 
و نام های تازه ام را پاک می کنی 
شناسنامه ای تازه توی جیبم می گذاری 
بی نام و نشان! 
وقتی هیچ سرزمینی نامم را به خاطر نمی آورد 
چرا به آغوش تو پناه نیاورم 
با دست هایی که 

رنج ها نیامده می گریزند از آن!

سری که درد دستمالش را 
سرچوپیِ پدر  نچ! 
کلاهش سرِ زندگی   نچ! 
دردسرهای نمیرتری دارد زیر سر   نچ! 
ای بمیری زندگی! 
بمیری که شانه خالی کنم زیر تابوتت! 
بمیری که این همه سال 
عقیم مانده ام 
تا بر هر خاکی قدم بگذارم 
غریبه تر شوی با من    نچ! 
پس نام های تازه اش را چگونه صدا بزنم: 
در شناسنامه ام    ایرسا 
در زادگاهم   روژینا 
در کرکوک  ... 
در باکو  ... 
در گرانادا   ... 
در اودسا    ماریا، ماریا، ماریا... 
در تهران اما فقط شما خطابش می کنم 
شما که چشمانتان ضمیمه ی شناسنامه ام 
شما که تاری از موهایتان لای پاسپورتم 
شما که... 
با من همسفر می شوید از مرز بگذریم؟    نچ! 
بگذریم   از رنگ پوست آدم ها 
بگذریم   از رنگ پرچم ها 
بگذریم   از رنگ چشم های شما 
بگذریم... بگذریم 

از من فاصله بگیر بیگانه! 
دارم زنده به گور می کنم 
بر پرچم بی رنگ سرزمینم 
سرگذشت تازه ام را: 
از فرط نفت در رگ هایم
من و خودم 
دسته جمعی خودکشی کردیم 
من زنده ماندم 
خودم را اما به شهید دادم 
شهید زنده سرزمین مادری ندارد! 

#فریاد_شیری
#روز_جهانی_پناهندگان