@asheghanehaye_fatima
..
تاریکی شب ورق خورد و باز
بیدار شدم، گفتم
کِی میشود دوباره یک روز
با هم ورق بخوریم
که تاریکی را
تعویض اگر نمیشود کرد
تعمیر کنیم لااقل.
آن روی تاریکی من هنوز
ورق نخورده باقی ماندهست
فکر میکنم خبر داری
کِی میرسی برای ورق خوردن؟
#رضا_زاهد
..
تاریکی شب ورق خورد و باز
بیدار شدم، گفتم
کِی میشود دوباره یک روز
با هم ورق بخوریم
که تاریکی را
تعویض اگر نمیشود کرد
تعمیر کنیم لااقل.
آن روی تاریکی من هنوز
ورق نخورده باقی ماندهست
فکر میکنم خبر داری
کِی میرسی برای ورق خوردن؟
#رضا_زاهد
@asheghanehaye_fatima
.
چون راه های رفته را
چنان که می دانی
چنان به باد داده بودم که جایی
برای اینکه جای دیگری در آینده آرام بگیرم نبود
به جایی رسیدم که عشق
خود را در اندام تو ابراز می فرمود
آماده ی قرار گرفتن شدم
آنجا که جایی
البته برای هیچ بی جایی نبود و ناچار
قرار
در تو گرفتم
آن سال های گاو و گوسفند
و ماه هایی که مثل اردیبهشت برهنه می رفتند
تو را فراموش کردند و این آهنگر دردمند
در فراموشی خود
مثل چراغی قدیمی
خاموش شد.
#رضا_زاهد
.
چون راه های رفته را
چنان که می دانی
چنان به باد داده بودم که جایی
برای اینکه جای دیگری در آینده آرام بگیرم نبود
به جایی رسیدم که عشق
خود را در اندام تو ابراز می فرمود
آماده ی قرار گرفتن شدم
آنجا که جایی
البته برای هیچ بی جایی نبود و ناچار
قرار
در تو گرفتم
آن سال های گاو و گوسفند
و ماه هایی که مثل اردیبهشت برهنه می رفتند
تو را فراموش کردند و این آهنگر دردمند
در فراموشی خود
مثل چراغی قدیمی
خاموش شد.
#رضا_زاهد
@asheghanehaye_fatima
از روزِ درازی که با تو نبودم
تا امروز
افسوس میخورم هنوز
که جای روزِ دراز نبودم
آن لحظه که تنها شدیم فهمیدم
که تنها، تنهایی
در تماشای تو عالی بود
افسوس بر آن تنهاییی کوتاه
که جای من خالی بود.
#رضا_زاهد
از روزِ درازی که با تو نبودم
تا امروز
افسوس میخورم هنوز
که جای روزِ دراز نبودم
آن لحظه که تنها شدیم فهمیدم
که تنها، تنهایی
در تماشای تو عالی بود
افسوس بر آن تنهاییی کوتاه
که جای من خالی بود.
#رضا_زاهد
@asheghanehaye_fatima
امشب به دلیری
می گردم به گِردِ این سرا
یا غمِ او می خورم تمام
یا غمِ او میخورَد مرا
روزی امید
به بادهای گِرانم بود
که از فرازِ بام ها نگرانم بود
اما صدای او
به هیچ ندایی صدا نداد
چندان که باد هم از بلندی
افتاد
حالا به هر دری که تو خواهی درآ
من غمِ باد می خورم مدام
یا غمِ باد می خورد مرا
#رضا_زاهد
#کتابهای_موسی_مرعشی
امشب به دلیری
می گردم به گِردِ این سرا
یا غمِ او می خورم تمام
یا غمِ او میخورَد مرا
روزی امید
به بادهای گِرانم بود
که از فرازِ بام ها نگرانم بود
اما صدای او
به هیچ ندایی صدا نداد
چندان که باد هم از بلندی
افتاد
حالا به هر دری که تو خواهی درآ
من غمِ باد می خورم مدام
یا غمِ باد می خورد مرا
#رضا_زاهد
#کتابهای_موسی_مرعشی
@asheghanehaye_fatima
همچون چراغی قدیمی
از حرارت نرم ِ غمی
که در کنج سینه داشتی سوختی
گیرم که شعلهات به چشم جهان زیبا نیامد
هرچند که زیبا بود
نفرین به بامداد روزی که در آن
مردی به دنیا آمد
که هیچ چیزی به آنچه او بود نمیآمد
#رضا_زاهد
همچون چراغی قدیمی
از حرارت نرم ِ غمی
که در کنج سینه داشتی سوختی
گیرم که شعلهات به چشم جهان زیبا نیامد
هرچند که زیبا بود
نفرین به بامداد روزی که در آن
مردی به دنیا آمد
که هیچ چیزی به آنچه او بود نمیآمد
#رضا_زاهد
رودخانهای به دنیا آمد
یک شب همین جا
میخواست بمانَد پیشِ ما و نمیدانست
برای ماندن،
رودخانه نباید بود
هیچ کجا... !
#رضا_زاهد
@asheghanehaye_fatima
یک شب همین جا
میخواست بمانَد پیشِ ما و نمیدانست
برای ماندن،
رودخانه نباید بود
هیچ کجا... !
#رضا_زاهد
@asheghanehaye_fatima
در این جهان فلسفهای نیافتم
بشر نمیاندیشد
به آسمان مینگرد
و تصویرِ زنی را در آسمان میبیند
آن زن گاهی خدایش میشود
گاهی عشق
و گاهی فلسفه
و گاهی مرگ ...
#آدونیس
پ. ن :
یعنی خیال دارم
سپیدهدَم، لبِ دریا
دوباره بادبانِ تو باشم
تا آب شوم در اقیانوس
و در موجِ تو بیداد کنم بر کشتی
و بر بادبانِ پیراهنت
اگر نَرنجی از من
آمینی بلند میگویم از دور
بوسهای سوخته میزنم
به دامَنَت ...
#رضا_زاهد
شعر هم تمام میشود
@asheghanehaye_fatima
بشر نمیاندیشد
به آسمان مینگرد
و تصویرِ زنی را در آسمان میبیند
آن زن گاهی خدایش میشود
گاهی عشق
و گاهی فلسفه
و گاهی مرگ ...
#آدونیس
پ. ن :
یعنی خیال دارم
سپیدهدَم، لبِ دریا
دوباره بادبانِ تو باشم
تا آب شوم در اقیانوس
و در موجِ تو بیداد کنم بر کشتی
و بر بادبانِ پیراهنت
اگر نَرنجی از من
آمینی بلند میگویم از دور
بوسهای سوخته میزنم
به دامَنَت ...
#رضا_زاهد
شعر هم تمام میشود
@asheghanehaye_fatima
.
من نیز ماهِ جلگهای بودم
آهوی کوچکی صدایم میکرد...
شبها که صبر در جگرم میسوخت.
#رضا_زاهد
@asheghanehaye_fatima
من نیز ماهِ جلگهای بودم
آهوی کوچکی صدایم میکرد...
شبها که صبر در جگرم میسوخت.
#رضا_زاهد
@asheghanehaye_fatima