عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


منکه دلم عشق نمی‌خواست. مزه ی تلخ آنرا یکبار چشیده بودم. حتی اینکه کسی بخواهد دوستم بدارد خیلی برایم‌ اهمیت نداشت. من به دنبال رنجی بودم که گذشته ی اندوهناکم را فراموش کنم. رنجی کارساز، که تنها بتوانم به آن فکر کنم. برای همین شروع کردن به دوست داشتن آدم ها. این کار به آنها جسارتی عظیم می‌بخشد که رنجی عظیم خلق کنند.

#حميد_جديدی
#یادداشت
@asheghanehaye_fatima



+ ما زن ها، وقتی ناموس مَردی میشیم، چه شکلی میشیم؟

- شکل تمام چیزایی که دوستش داریم.

#حميد_جديدی
#دیالوگ_های_خیالی_من
+ بوسه‌ی پشت گردن ابدیه. هیچ وقت فراموش نمیشه!

- پس یادم باشه این دفعه دوبار ببوسم. واسه محکم کاری. عین امضایی که دوبار پشت چک میزن.

#حميد_جديدی
#دیالوگ


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


وقتی باد‌ بذرت را به دامانم آورد لبریز از شادمانی شدم! باران که بارید، این ریشه های تو بود که با رگ هام‌ یکی می شد. صخره ی کناری را لغزاندم تا سهم نورِ تو، در امان باشد. گل که دادی روی برگرداندی!

میدانم عزیزم که دوستم نداری و دائم با خودت می گویی:
"کاش جای این کوهِ تنها، کنار نهری زیبا روییده بودم"
(رودی که سرچشمه اش سمت دیگر من است.)

چه شب ها که تا صبح بخاطرت گریستم؛ ندیدی؛نفهمیدی!


#حميد_جديدی
#یادداشت
@asheghanehaye_fatima

+ دردت چطوره؟

- زده به سَرَم. اما نکه تو همش توو فکرمی، کاری ازش بر نمیاد. زورِ تو بیشتره.

#حميد_جديدی
#دیالوگ
@asheghanehaye_fatima


من فکر می کنم "اندوه"
گیاه سبز کوچکی ست
که حدِ فاصلِ دو سنگ...
ریشه هایش را می فشارد!

گُلِ زیبایی ست
خشک و بی نبض،
و برگی که از لابه لای کتاب
بی رمق،
به "روشنی" چنگ می اندازد

او بال میزند
چون پروانه ای که میخواست اسارت را
از تارهای تنیده بر پیکرش بزداید

****
آه...قلب من
قلب معصوم و تپنده‌ی من
اگر صفوف دنده های لجوج
در سینه‌ام جای نداشتند...
نامت را شادی می گذاشتم!

#حميد_جديدی
برشی از کار بلندتر
Forwarded from پیوند نگار
‍ چه دست‌هایی داری
شبیه بوسه...

📝 #رضا_براهنی
📷 #حميد_جديدی



 صدای کف زدنت کبک‌های کیهانی را برای من که زمینی هستم بیدار می‌کند

منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟

ولی شکفته بادا لبان من که نیمه‌ماهِ نیم‌رخانِ تو را شبانه می‌بوسند
فدای تو دو چشم من که چشم‌های تو را خواب دیده‌اند

‌ببینمت تو کجایی که چهره‌ات باغی است که از هزار پنجرۀ نور می‌وزد هر صبح

و شانه‌های تو آنجا چه ابرهای سپیدی که بر بلندی آنها چه تاج چهره چه خورشیدی!

منی که دست ندارم چگونه کف بزنم

منی که دست ندارم چگونه کف بزنم

به من بگو که کجا می‌روی پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل می‌شوند وَ ما به گریه روی می‌آریم
و،گریه به رو، کجا؟                                          
و سایه پشت سرت چیست در شب این که شعر من است که از پشت پای تو می‌آید

چه دستهایی داری         شبیه بوسه!

و خاک از تو که لبریز می‌شود ببین چه جلگه‌ای آنجا که شانه می‌خورد از بوسه‌ها و نسیم

کدام دست نیی چون تو را زده قط
منظری چنین و خوش خط و خالی

شبیه بوسه چه انگشتهای سبزی داری!

نرو

به من بگو که کجا می‌روی پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل می‌شوند وَ ما به گریه روی می‌آریم
 و،گریه به رو،کجا؟ 

بمان!

منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟

#رضا_براهنی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



صدایم زد؛ برگشتم. بعد بدون مقدمه گفت:
"منو بخواه..."
این اولین باری بود که جمله‌ای دستوری، هیچ ترسی نداشت و بلعکس، برایم گوارا بود.
می توانستم برای این درخواستش بمیرم.

#حميد_جديدی
#روز_نوشت
#دریاچه_افوس

یکی از مناطق جذاب و دیدنی و خوش آب و هوا در این وقت سال و تعطیلات آخر هفته، گشتن منطقه ی خوانسار و فریدونشهر در استان اصفهان است.

📸 #حميد_جديدی
چقد دلم خواست اینجارو
پیشنهاد میدم شما برای دیدنش سفر کنید😍

@asheghanehaye_fatima
اگر گل های آفتابگردان
عطر نرگس‌ها را می دادند
عجیب شبیه معشوقه ی من میشدند.

#حميد_جديدی
برشی از کار بلندتر

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


مرا ببخش محبوبم
که بیش از اندازه دوستت دارم
که "بیش از اندازه" فروتنی نیست
خوب نیست
خانمان برانداز است
و واژه ی "گذشت"
که تنها می تواند در جنگ
دوست داشتنی تر باشد

مرد این حرف نبوده ام
مردِ جنگیدن
مردِ "پا به پای دردهایت"
بی سبب مانده ام گویی
و ماندن که گاه عینِ درد است
مثل چیزی که مانده در گلویم
اگر نه صدای قلب ها
همیشه بسان هم بوده
گاهی آرام
گاهی اما عجول...!

تو اما اینبار
گوشت را به حنجره ام بچسبان!
گوشت را
که بیش از این ها
به حرف هایم بدهکار است.

#حميد_جديدی
@asheghanehaye_fatima



شاخه های بید، بوته های گُل، پرده، رخت های روی بند...
تو می‌وزیدی
و آنها دلبرانه می‌رقصیدند
چرا...
چرا کسی به من نگفته بود
که قاصدک نباشم
( تنها، سمت دیگر دیوار...)
چرا کسی مرگ تدریجی ام را جدی نمی گرفت؟!

#حميد_جديدی
#روز_نوشت
@asheghanehaye_fatima


+ مراقبم باش...

- مراقبتم. مثل کاری که دنده‌ها با قلب می‌کنن. باید منو بشکنن و خرد کنن، تا بتونن به تو آسیب بزنن

#حميد_جديدی
@asheghanehaye_fatima


+حواست بهم باشه. یه آدم زخم خورده خیلی مستعد نوازشه. نذار "دست" غریبه ها اسرافم کنه.

#حميد_جديدی
#مونولوگ
@asheghanehaye_fatima


+ مراقبم باش...

- مراقبتم. مثل کاری که دنده‌ها با قلب می‌کنن. باید منو بشکنن و خرد کنن، تا بتونن به تو آسیب بزنن

#حميد_جديدی
#دیالوگ
@asheghanehaye_fatima


+ موزیک گوش بده و سرتو گرم کن تا کمتر درد بکشی...

- درد خوبه!
باعث میشه خیلی آدما، خیلی حرفا، خیلی چیزارو فراموش کنم. فقط مهما میمونن!
درد که میکشم...
فقط تو توی حواسمی.

#حميد_جديدی
#دیالوگ_های_خیالی_من
Faun
Olafur Arnalds
غمم را دوست دارم
که در وفاداری
از تو پیشی گرفته است

#حميد_جديدی

@asheghanehaye_fatima
این نامه را با تمام فروتنی برایت می نویسم. در جستجوی کلمه ای تازه بودم که چون همیشه زینت بخش "آن" باشی...
به واژه " تسلی" رسیدم.
لبخندی توام با اطمینانِ خاطر بر لبانم نشست.
گویی که کودکی گریان را به مادرش رسانده باشم. آنهم در شلوغی یک بازار...

دوست دارم ساعت ها با تو حرف بزنم. اما کمی نگرانم، و البته دور و سردرگم
تنها چیزی که می تواند مرا آرام کند و این اندوه سمج را از هم بپاشاند، فکر کردن به "تو"ست.
به واژه باشکوه "تسلی"...

#نامه
#حميد_جديدی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


هیچ گنجکشی پشت پنجره نیست. آسمان بیش از اندازه مکدر است و تا چشم کار می کند غبار است و غبار...
ریزگردها طوری در هوا جولان می دهند و می چرخند که برای دیده شدن و دیدن، باید به آدم ها نزدیک شد. خیلی نزدیک...

قربان نفس کشیدنت بروم
وقتی به شُش های آبی رنگت فکر میکنم، خوشحالم که لااقل امروز را اینجا پیش من نیستی. من ریزگردها را خوب میشناسم.‌ ریزگردها اگر سرگردانند و توی هوا معلق، به دنبال معشوقه‌ی پاک و آبی رنگشان می گردنند!

بعد
تلمبار می شدند توی سینه تو
میافتدی به سرفه...
طاقتم سر می‌رفت
و ناچار می شدم از این حجم غصه
ریزگرد ریزگرد برایت بمیرم.

#نامه #کرمان
#حميد_جديدی
صدایم زد، برگشتم.
بعد بدون مقدمه گفت:
«منو بخواه!»

این اولین باری بود که جمله‌ای دستوری، هیچ ترسی نداشت و بلعکس، برایم گوارا بود.
می‌توانستم برای این درخواستش بمیرم...


#حميد_جديدی

@asheghanehaye_fatima