غروبها...
آن هنگام که جهان از روشنایی شب زاده میشود
و رخنه می کند در قلب من
هیچ چیز رهاییام نمیدهد از آن
جز گردابهای خواب
به سمتاش میروم
هر غروب، سیاهی خاطره
از مزارش برمیخیزد
سوق میدهد قلبام را به سمت سرگردانی
جای میدهد خود را تا آخرین نفسها، در تپشهایش...
خاموش میکند هیاهوی دنیا را در چشمانام
نورها را میبلعد و بعد...
دور میشود...
قلبام را سکوت مرگ فرا گرفته است
زندگی دود میشود
و بعد پراکنده میشود...!
●●●●●●●●
كُلُّ مساءٍ
حينَ العالمُ يُولَدُ في أضواءِ الليلِ
ويدخلُ قلبي
يوئَد!
لا يُنقِذني منهُ سوى أن تَهدُرَ دوامَاتُ النَّومِ..
فأرحلُ فيهْ
كُلُّ مساءٍ تنهضُ سودُ الذِّكرى من مَرقَدِها
تأخُذُ قلبي حيثُ التيهْ
تُسكِنُ فيهِ النَّبضَ إلى أن يَهمَد!
يُطفَأُ صَخَبُ العالم في عَينَيَّ
وتنسَحِبُ الأنوارُ وتبعُد!
يتَّشِحُ القلبُ بخرسِ الموت
فيهوي العمرُ دُخاناً
ثم يُبَدَّد!
■شاعر: #حمزة_قناوی
■برگردان: #الهام_صالحی
@asheghanehaye_fatima
آن هنگام که جهان از روشنایی شب زاده میشود
و رخنه می کند در قلب من
هیچ چیز رهاییام نمیدهد از آن
جز گردابهای خواب
به سمتاش میروم
هر غروب، سیاهی خاطره
از مزارش برمیخیزد
سوق میدهد قلبام را به سمت سرگردانی
جای میدهد خود را تا آخرین نفسها، در تپشهایش...
خاموش میکند هیاهوی دنیا را در چشمانام
نورها را میبلعد و بعد...
دور میشود...
قلبام را سکوت مرگ فرا گرفته است
زندگی دود میشود
و بعد پراکنده میشود...!
●●●●●●●●
كُلُّ مساءٍ
حينَ العالمُ يُولَدُ في أضواءِ الليلِ
ويدخلُ قلبي
يوئَد!
لا يُنقِذني منهُ سوى أن تَهدُرَ دوامَاتُ النَّومِ..
فأرحلُ فيهْ
كُلُّ مساءٍ تنهضُ سودُ الذِّكرى من مَرقَدِها
تأخُذُ قلبي حيثُ التيهْ
تُسكِنُ فيهِ النَّبضَ إلى أن يَهمَد!
يُطفَأُ صَخَبُ العالم في عَينَيَّ
وتنسَحِبُ الأنوارُ وتبعُد!
يتَّشِحُ القلبُ بخرسِ الموت
فيهوي العمرُ دُخاناً
ثم يُبَدَّد!
■شاعر: #حمزة_قناوی
■برگردان: #الهام_صالحی
@asheghanehaye_fatima