@asheghanehaye_fatima
نشسته روی زخمم دست مرهم های آلوده
سراغم را نمی گیرند ، جز غم های آلوده
چه میماند پس از عشق از جهان پاکمان؟ هیهات
مقرّب های شهوت ران و مریم های آلوده
نمی روید به جز ارزن ، میان دشت بی روزن
که بر جالیزمان باریده شبنم های آلوده
مرا حبس نفس کرده تماشای رذالت ها
چه میخواهند از جان هم آدم های آلوده
دِلِ رنجور و تیپاخورده ام از عشق لبریز است
چرا غسلش دهم با اشکِ زمزم های آلوده؟
مسلمانی کجا بوده ست در شهر خدا ترسان؟
که مسجد ها پر است از ابن ملجم های آلوده
رسیده فصل خاموشی فانوس غزل آشوب
که گُر میخیزد از چشمش درین دم های آلوده
رفیقانم کنارم مانده اند و شکر آن باقی
که همراه منند آشوبِ ماتم های آلوده
هلا ، کنج اتاقم ملجأ درد درونم شد
درین ویرانسرای از جهنم های آلوده
#حسین_رمضانپور
نشسته روی زخمم دست مرهم های آلوده
سراغم را نمی گیرند ، جز غم های آلوده
چه میماند پس از عشق از جهان پاکمان؟ هیهات
مقرّب های شهوت ران و مریم های آلوده
نمی روید به جز ارزن ، میان دشت بی روزن
که بر جالیزمان باریده شبنم های آلوده
مرا حبس نفس کرده تماشای رذالت ها
چه میخواهند از جان هم آدم های آلوده
دِلِ رنجور و تیپاخورده ام از عشق لبریز است
چرا غسلش دهم با اشکِ زمزم های آلوده؟
مسلمانی کجا بوده ست در شهر خدا ترسان؟
که مسجد ها پر است از ابن ملجم های آلوده
رسیده فصل خاموشی فانوس غزل آشوب
که گُر میخیزد از چشمش درین دم های آلوده
رفیقانم کنارم مانده اند و شکر آن باقی
که همراه منند آشوبِ ماتم های آلوده
هلا ، کنج اتاقم ملجأ درد درونم شد
درین ویرانسرای از جهنم های آلوده
#حسین_رمضانپور
@asheghanehaye_fatima
هرچند که از چشم تو افتاده ترینم
دورست از انصاف، چنینگونه نبینم
از خاکم و بر خاکم و سر منزل من خاک
با چشم حقارت تو نبینم، که همینم
با اینکه نخورده ست لبم را لب سیبی
آزرده ترین آدم تبعید زمینم
تنها هنر برتر_ام از همه این است
با طرح خداگونه ی چشم تو عجینم
عقل از سخن عشق نفهمیده کلامی
دل بوده که با دیدنت آورده یقینم
کوچانده چنان چشم تو از سینه، دلم را
طوری که گمان کردم از آغاز چنینم
گیرم که حرام است تماشای نگاهت
فتوای گزافی ست که من بی دل و دینم
فانوسم و کارم شده از اوّل خلقت
در کوچه ی تو تا ابدالدهر نشینم
#حسین_رمضانپور
هرچند که از چشم تو افتاده ترینم
دورست از انصاف، چنینگونه نبینم
از خاکم و بر خاکم و سر منزل من خاک
با چشم حقارت تو نبینم، که همینم
با اینکه نخورده ست لبم را لب سیبی
آزرده ترین آدم تبعید زمینم
تنها هنر برتر_ام از همه این است
با طرح خداگونه ی چشم تو عجینم
عقل از سخن عشق نفهمیده کلامی
دل بوده که با دیدنت آورده یقینم
کوچانده چنان چشم تو از سینه، دلم را
طوری که گمان کردم از آغاز چنینم
گیرم که حرام است تماشای نگاهت
فتوای گزافی ست که من بی دل و دینم
فانوسم و کارم شده از اوّل خلقت
در کوچه ی تو تا ابدالدهر نشینم
#حسین_رمضانپور
@asheghanehaye_fatima
جوانی نکردیم و بر باد رفت
بهاری ترین روزهای خوشی
چه می خواهی از من ، تو ای روزگار
که هر شب به طرزی مرا می کشی
تو را بی وفایی و بی غیرتی
تو را رنگ نیرنگ آموختند
مَنِ ساده ی دل در آشوب را
به پای دل ناکست سوختند
بکش دست از شانه ی خسته ام
<نترسم که با دیگری خو کنی >
برو با کسی غیر من ، عشق کن
<تو با من چه کردی که با او کنی>
نزار پریشان گوشه نشین
به کنج اتاقم گره خورده ام
اگرچه دل آزرده ام از شما
کسی را به جز خود نیازرده ام
رفو شد دلِ ریشم از بی کسی...
به لطف رفیقان خنجر گذار
به اندوه موی سپیدم قسم
نخوردم به جز سیلی از روزگار
نشد بشکنم بغض سر خورده را
ببارم در آغوش بی یاورم
بسازم بهارینه ایی نو نهال
درین شهر بی عار و خاکسترم
نشد حس کنم خنده را روی لب
تماشا کنم باغ یشمینه را
نشد با نگاه شرربار عشق
بسوزانم از سینه ام کینه را
شکسته دلی سرسپرده به غم
به اندازه ی دردم، اندوه نیست
به صحرا زدم تا که هق هق کنم
حریف غمم شانه ی کوه نیست
مجالی نمانده که برگردم از
خیابان خوکرده ی با سکوت
مجالی نمانده که برگردم از
هوای دل آزار در دشت لوت
زمین خورده ام در رفاقت چنان
که میترسم از اندکی ارتفاع
رکب خوردم از سادگی خودم
منم کوه بی روح قطع نخاع
به اندازه ی قلب من هیچ دل
به تشنه لبِ دشنه مانوس نیست
بسوزد جهان سیاه شما
که در پهنه اش جای فانوس نیست
#حسین_رمضانپور
جوانی نکردیم و بر باد رفت
بهاری ترین روزهای خوشی
چه می خواهی از من ، تو ای روزگار
که هر شب به طرزی مرا می کشی
تو را بی وفایی و بی غیرتی
تو را رنگ نیرنگ آموختند
مَنِ ساده ی دل در آشوب را
به پای دل ناکست سوختند
بکش دست از شانه ی خسته ام
<نترسم که با دیگری خو کنی >
برو با کسی غیر من ، عشق کن
<تو با من چه کردی که با او کنی>
نزار پریشان گوشه نشین
به کنج اتاقم گره خورده ام
اگرچه دل آزرده ام از شما
کسی را به جز خود نیازرده ام
رفو شد دلِ ریشم از بی کسی...
به لطف رفیقان خنجر گذار
به اندوه موی سپیدم قسم
نخوردم به جز سیلی از روزگار
نشد بشکنم بغض سر خورده را
ببارم در آغوش بی یاورم
بسازم بهارینه ایی نو نهال
درین شهر بی عار و خاکسترم
نشد حس کنم خنده را روی لب
تماشا کنم باغ یشمینه را
نشد با نگاه شرربار عشق
بسوزانم از سینه ام کینه را
شکسته دلی سرسپرده به غم
به اندازه ی دردم، اندوه نیست
به صحرا زدم تا که هق هق کنم
حریف غمم شانه ی کوه نیست
مجالی نمانده که برگردم از
خیابان خوکرده ی با سکوت
مجالی نمانده که برگردم از
هوای دل آزار در دشت لوت
زمین خورده ام در رفاقت چنان
که میترسم از اندکی ارتفاع
رکب خوردم از سادگی خودم
منم کوه بی روح قطع نخاع
به اندازه ی قلب من هیچ دل
به تشنه لبِ دشنه مانوس نیست
بسوزد جهان سیاه شما
که در پهنه اش جای فانوس نیست
#حسین_رمضانپور
@asheghanehaye_fatima
هیچ کس مانند تو قلب مرا ویران نکرد
آنچه کردی با دلم چنگیز با ایران نکرد
خوش نشاندی داغ را بر سینه ام دستت درست
گرچه تاثیری به جانِ روح سرگردان نکرد
باغت آباد ای عروس حجله ی نادوستان
باغبانی نوبرش را اینچنین ارزان نکرد
جز تو که گسترده ایی بر چشم هایم خون دل
هیچ آغوشی مرا بر سفره اش مهمان نکرد
چاله میدان دلت با لات و لوتان دمخور است
داش آکل غیرتم که دست بر مرجان نکرد
سربلندم گرچه دل را باختم در پای عشق
مثل فانوسی که مُرد و صلح با طوفان نکرد
منتظر باش از مزارم عشق بیرون میزند
مرگ هم چمچاره بر اندوه بی پایان نکرد
#حسین_رمضانپور
هیچ کس مانند تو قلب مرا ویران نکرد
آنچه کردی با دلم چنگیز با ایران نکرد
خوش نشاندی داغ را بر سینه ام دستت درست
گرچه تاثیری به جانِ روح سرگردان نکرد
باغت آباد ای عروس حجله ی نادوستان
باغبانی نوبرش را اینچنین ارزان نکرد
جز تو که گسترده ایی بر چشم هایم خون دل
هیچ آغوشی مرا بر سفره اش مهمان نکرد
چاله میدان دلت با لات و لوتان دمخور است
داش آکل غیرتم که دست بر مرجان نکرد
سربلندم گرچه دل را باختم در پای عشق
مثل فانوسی که مُرد و صلح با طوفان نکرد
منتظر باش از مزارم عشق بیرون میزند
مرگ هم چمچاره بر اندوه بی پایان نکرد
#حسین_رمضانپور
@asheghanehaye_fatima
هنوز میشود از عشق بت تراشید و
به چارگوشه ی دنیای در به در آویخت
به روی قلب پر از کینه خط بطلان زد
دوباره طرح محبت به قالب جان ریخت
چه میشود که به جای حسادت و نفرت
دو شاخه غنچه ی زنبق به هم حوالت کرد
دریغ و درد به دنیای پوچ و هیچستان
نمی شود به جهان عبوس ،عادت کرد
نمی شود به عروج ستاره ایی کاذب
شبی به پهنه ی رویایمان سری بزنیم
برای دیدن دنیای رو به آرامش
نگاه خسته ی خود را به هر دری بزنیم
هنوز میشود از لابه لای تاریکی
دریچه ایی به وضوح ستاره پیدا کرد
خیال را به بهارینه ی تماشا برد
به سبز دشت ترنم ، ترانه را جا کرد
درخت بودم و زیر نگاه هیز تبر
بدون روز خوشی،راهیِ عدم شده ام
شکوفه های دل افسرده شاهدان منند
که در طلوع بهارم، (قلم شَلَم) شده ام
اگرچه لب به زبان سکوت وا کردم
بهار میچکد از گوشه ی گوشه ی چشمم
ردای صلح به کوه دلم نشسته ، ولی
دلی گداخته از سنگ و آهن و خشمم
به گوش میرسد از لابه لای تاریکی
صدای له شدن استخوان استبداد
به دشت میرسد اینک نسیم آزادی
به رقص و هلهله بر دوش شاخه ی شمشاد
به گوش غم برسانید موعدش سر رفت
زمان ، زمانِ شکستِ سپاه سالوس است
که زود جمع کند کاسه کوزه ی خود را
که آسمان دلم، پا به ماهِ فانوس است
هنوز میشود از عشق بت تراشید و
به آسمانِ نگاهِ شکسته ایی دل باخت
برای دیدن رویای غرق آرامش
ردای عشق و محبت به سینه ها انداخت
#حسین_رمضانپور
هنوز میشود از عشق بت تراشید و
به چارگوشه ی دنیای در به در آویخت
به روی قلب پر از کینه خط بطلان زد
دوباره طرح محبت به قالب جان ریخت
چه میشود که به جای حسادت و نفرت
دو شاخه غنچه ی زنبق به هم حوالت کرد
دریغ و درد به دنیای پوچ و هیچستان
نمی شود به جهان عبوس ،عادت کرد
نمی شود به عروج ستاره ایی کاذب
شبی به پهنه ی رویایمان سری بزنیم
برای دیدن دنیای رو به آرامش
نگاه خسته ی خود را به هر دری بزنیم
هنوز میشود از لابه لای تاریکی
دریچه ایی به وضوح ستاره پیدا کرد
خیال را به بهارینه ی تماشا برد
به سبز دشت ترنم ، ترانه را جا کرد
درخت بودم و زیر نگاه هیز تبر
بدون روز خوشی،راهیِ عدم شده ام
شکوفه های دل افسرده شاهدان منند
که در طلوع بهارم، (قلم شَلَم) شده ام
اگرچه لب به زبان سکوت وا کردم
بهار میچکد از گوشه ی گوشه ی چشمم
ردای صلح به کوه دلم نشسته ، ولی
دلی گداخته از سنگ و آهن و خشمم
به گوش میرسد از لابه لای تاریکی
صدای له شدن استخوان استبداد
به دشت میرسد اینک نسیم آزادی
به رقص و هلهله بر دوش شاخه ی شمشاد
به گوش غم برسانید موعدش سر رفت
زمان ، زمانِ شکستِ سپاه سالوس است
که زود جمع کند کاسه کوزه ی خود را
که آسمان دلم، پا به ماهِ فانوس است
هنوز میشود از عشق بت تراشید و
به آسمانِ نگاهِ شکسته ایی دل باخت
برای دیدن رویای غرق آرامش
ردای عشق و محبت به سینه ها انداخت
#حسین_رمضانپور
@asheghanehaye_fatima
می مکم از تمشک لبهایت
روح مضمون های سرکش را
جای هر شب نبودنت هر شب
می فشارم به سینه بالش را
در خیالم که اوج میگیری
می شوم غرق سحر رویاهات
می کشی هر طرف مرا با خود
مثل خلخال های در پاهات
رقص خلخال های در پاهات
می چزاند مرا صبورم کن
یا به آتش بکش نگاهم را
یا برای همیشه کورم کن
آتشی در دو برکه ی خاموش
چشم هایت که زل زده در من
در کنارت سکوت می چسبد
مثل مزه سَرِ عرق خوردن
بی وضو میتوان عبادت کرد
طرح اندام ماه را هرگاه
ناخدایی و در گلوبندم
حک شده «لا إله الا الله»
بر هوس های چشم بی نفسم
طعمه های شکار می پاشی
می خزم توی دام آغوشت
تا گل گوشتخوار من باشی
پیرهن چاک میزنی خورشید
از خجالت شبانه جا بخورد
باز کن دشت دامنت را تا
آسمانم کمی هوا بخورد
باغ انگورهای شاهانی
از بهشتت چگونه دل بِکَنم؟
سینه سیب و تمشک لب، تو بگو
به کجای تن تو تن بتنم؟
چیست در زیر پیرهن داری
نوبر سیب های لبنانی ؟
ای زده روی دست صد ارژنگ
غبطه خورده به طرح تو مانی
در اتاقی که خو گرفته به شب
آتش سینه ریز فانوسم
جای هر شب ندیدنت هرشب
بالشم را به زور می بوسم
قوسِ طرح تو کار دستم داد
می رسم تا به ناخدا با تو
"از تو ای دوست نگسلم پیوند"
وحده لا اله الا تو
#حسین_رمضانپور
می مکم از تمشک لبهایت
روح مضمون های سرکش را
جای هر شب نبودنت هر شب
می فشارم به سینه بالش را
در خیالم که اوج میگیری
می شوم غرق سحر رویاهات
می کشی هر طرف مرا با خود
مثل خلخال های در پاهات
رقص خلخال های در پاهات
می چزاند مرا صبورم کن
یا به آتش بکش نگاهم را
یا برای همیشه کورم کن
آتشی در دو برکه ی خاموش
چشم هایت که زل زده در من
در کنارت سکوت می چسبد
مثل مزه سَرِ عرق خوردن
بی وضو میتوان عبادت کرد
طرح اندام ماه را هرگاه
ناخدایی و در گلوبندم
حک شده «لا إله الا الله»
بر هوس های چشم بی نفسم
طعمه های شکار می پاشی
می خزم توی دام آغوشت
تا گل گوشتخوار من باشی
پیرهن چاک میزنی خورشید
از خجالت شبانه جا بخورد
باز کن دشت دامنت را تا
آسمانم کمی هوا بخورد
باغ انگورهای شاهانی
از بهشتت چگونه دل بِکَنم؟
سینه سیب و تمشک لب، تو بگو
به کجای تن تو تن بتنم؟
چیست در زیر پیرهن داری
نوبر سیب های لبنانی ؟
ای زده روی دست صد ارژنگ
غبطه خورده به طرح تو مانی
در اتاقی که خو گرفته به شب
آتش سینه ریز فانوسم
جای هر شب ندیدنت هرشب
بالشم را به زور می بوسم
قوسِ طرح تو کار دستم داد
می رسم تا به ناخدا با تو
"از تو ای دوست نگسلم پیوند"
وحده لا اله الا تو
#حسین_رمضانپور
@asheghanehaye_fatima
دارد تمامیِ بدنت حرف می زند
اصلا سکوتِ پیرُهنت حرف می زند
با من که دورم از وطنِ امنِ سینه ات
آهسته سیبِ سرخِ تنت حرف می زند
خورشیدِ کور و کر شده،آواره می شود
وقتی که ماه در وطنت حرف می زند
چیزی نگو برای دو دستِ گشوده ام
آغوش ِ گرم و مطمئنت حرف می زند
دستِ خودم که نیست به معراج می رسم
با بوسه،آیه در دهنت حرف می زند
«فانوس» را به هیئت هفت آسمان ببر
جایی که شمس انجمنت حرف می زند
هر قوسِ روی طرحِ تنت شکل آیه است
با من تمامیِ بدنت حرف می زند
1392
#حسین_رمضانپور
دارد تمامیِ بدنت حرف می زند
اصلا سکوتِ پیرُهنت حرف می زند
با من که دورم از وطنِ امنِ سینه ات
آهسته سیبِ سرخِ تنت حرف می زند
خورشیدِ کور و کر شده،آواره می شود
وقتی که ماه در وطنت حرف می زند
چیزی نگو برای دو دستِ گشوده ام
آغوش ِ گرم و مطمئنت حرف می زند
دستِ خودم که نیست به معراج می رسم
با بوسه،آیه در دهنت حرف می زند
«فانوس» را به هیئت هفت آسمان ببر
جایی که شمس انجمنت حرف می زند
هر قوسِ روی طرحِ تنت شکل آیه است
با من تمامیِ بدنت حرف می زند
1392
#حسین_رمضانپور
@asheghanehaye_fatima
آخرین لبخند
با توافق جدا شدیم از هم
آخر قصه جور دیگر بود
هر دو خنده به روی لبهامان
خنده از گریه ای که بدتر بود
دو مسافر،دو راه نا همگون
در خیابان که عطر دوری داشت
او به فکر کسی به جز من بود
من به فکرش که موی بوری داشت
دست دادیم، بر نمی گردیم
سمت هم سمتِ روزِ بارانی
قول من که قسم به جانش بود
قول مردانه،قبلِ ویرانی
کوچه ها را شبانه می گشتم
با دو چشمی که تشنه ی او بود
با دو پایی که شوق مردن داشت
رد پايش شبيه چاقو بود
خاطراتش یکی یکی آمد
عکس او،عطر او،تمامم او
با خودم جنگِ در فراموشی
قصد کرده به انهدامم او
خانه ام را عوض کنم بايد
خاطراتش به گريه ميخم کرد
کوچه هارا،تمام شهرم را
ميسپارم به عمق گوري سرد
اين توافق به نفع دنيا بود
نه به نفع من وتو ...باور کن
مرگ آهسته دردلم ميگفت
بعدازاين با حضور ِ من سر کن
#حسین_رمضانپور
آخرین لبخند
با توافق جدا شدیم از هم
آخر قصه جور دیگر بود
هر دو خنده به روی لبهامان
خنده از گریه ای که بدتر بود
دو مسافر،دو راه نا همگون
در خیابان که عطر دوری داشت
او به فکر کسی به جز من بود
من به فکرش که موی بوری داشت
دست دادیم، بر نمی گردیم
سمت هم سمتِ روزِ بارانی
قول من که قسم به جانش بود
قول مردانه،قبلِ ویرانی
کوچه ها را شبانه می گشتم
با دو چشمی که تشنه ی او بود
با دو پایی که شوق مردن داشت
رد پايش شبيه چاقو بود
خاطراتش یکی یکی آمد
عکس او،عطر او،تمامم او
با خودم جنگِ در فراموشی
قصد کرده به انهدامم او
خانه ام را عوض کنم بايد
خاطراتش به گريه ميخم کرد
کوچه هارا،تمام شهرم را
ميسپارم به عمق گوري سرد
اين توافق به نفع دنيا بود
نه به نفع من وتو ...باور کن
مرگ آهسته دردلم ميگفت
بعدازاين با حضور ِ من سر کن
#حسین_رمضانپور
@asheghanehaye_fatima
با غم بی همزبانی هیچ کس بیگانه نیست
اشک میبارم ولی بر شانه ایی که شانه نیست
مرگ گاهی بهتر از جان کندن تدریجی است
مرغ خسته در میان دام، فکر دانه نیست
یا که دستم را بگیر و یا که مرگم را بده
زندگی من، خداوندا، تماشاخانه نیست
از همان اول مرا با اشک و خون آراستی
گر بگویم ظالمی، این نقد بدبینانه نیست
عقلم افسار دلم را می کشاند سوی خود
آنقَدَر ها که تو می خواهی، دلم دیوانه نیست
مثل فانوسی میان قهر طوفان گم شدم
سوختم تا که ببینی سوختن افسانه نیست
انزوا یعنی که تو در خانه باشی و کسی
در بکوبد تو بگویی هیچ کس در خانه نیست
#حسین_رمضانپور
با غم بی همزبانی هیچ کس بیگانه نیست
اشک میبارم ولی بر شانه ایی که شانه نیست
مرگ گاهی بهتر از جان کندن تدریجی است
مرغ خسته در میان دام، فکر دانه نیست
یا که دستم را بگیر و یا که مرگم را بده
زندگی من، خداوندا، تماشاخانه نیست
از همان اول مرا با اشک و خون آراستی
گر بگویم ظالمی، این نقد بدبینانه نیست
عقلم افسار دلم را می کشاند سوی خود
آنقَدَر ها که تو می خواهی، دلم دیوانه نیست
مثل فانوسی میان قهر طوفان گم شدم
سوختم تا که ببینی سوختن افسانه نیست
انزوا یعنی که تو در خانه باشی و کسی
در بکوبد تو بگویی هیچ کس در خانه نیست
#حسین_رمضانپور
@asheghanehaye_fatima
دارد تمامیِ بدنت حرف می زند
اصلا سکوتِ پیرُهنت حرف می زند
با من که دورم از وطنِ امنِ سینه ات
آهسته سیبِ سرخِ تنت حرف می زند
خورشیدِ کور و کر شده،آواره می شود
وقتی که ماه در وطنت حرف می زند
چیزی نگو برای دو دستِ گشوده ام
آغوش ِ گرم و مطمئنت حرف می زند
دستِ خودم که نیست به معراج می رسم
با بوسه،آیه در دهنت حرف می زند
«فانوس» را به هیئت هفت آسمان ببر
جایی که شمس انجمنت حرف می زند
هر قوسِ روی طرحِ تنت شکل آیه است
با من تمامیِ بدنت حرف می زند
1392
#حسین_رمضانپور
دارد تمامیِ بدنت حرف می زند
اصلا سکوتِ پیرُهنت حرف می زند
با من که دورم از وطنِ امنِ سینه ات
آهسته سیبِ سرخِ تنت حرف می زند
خورشیدِ کور و کر شده،آواره می شود
وقتی که ماه در وطنت حرف می زند
چیزی نگو برای دو دستِ گشوده ام
آغوش ِ گرم و مطمئنت حرف می زند
دستِ خودم که نیست به معراج می رسم
با بوسه،آیه در دهنت حرف می زند
«فانوس» را به هیئت هفت آسمان ببر
جایی که شمس انجمنت حرف می زند
هر قوسِ روی طرحِ تنت شکل آیه است
با من تمامیِ بدنت حرف می زند
1392
#حسین_رمضانپور
@asheghanehaye_fatima
جوانی نکردیم و بر باد رفت
بهاری ترین روزهای خوشی
چه می خواهی از من ، تو ای روزگار
که هر شب به طرزی مرا می کشی
تو را بی وفایی و بی غیرتی
تو را رنگ نیرنگ آموختند
مَنِ ساده ی دل در آشوب را
به پای دل ناکست سوختند
بکش دست از شانه ی خسته ام
<نترسم که با دیگری خو کنی >
برو با کسی غیر من ، عشق کن
<تو با من چه کردی که با او کنی>
نزار پریشان گوشه نشین
به کنج اتاقم گره خورده ام
اگرچه دل آزرده ام از شما
کسی را به جز خود نیازرده ام
رفو شد دلِ ریشم از بی کسی...
به لطف رفیقان خنجر گذار
به اندوه موی سپیدم قسم
نخوردم به جز سیلی از روزگار
نشد بشکنم بغض سر خورده را
ببارم در آغوش بی یاورم
بسازم بهارینه ایی نو نهال
درین شهر بی عار و خاکسترم
نشد حس کنم خنده را روی لب
تماشا کنم باغ یشمینه را
نشد با نگاه شرربار عشق
بسوزانم از سینه ام کینه را
شکسته دلی سرسپرده به غم
به اندازه ی دردم، اندوه نیست
به صحرا زدم تا که هق هق کنم
حریف غمم شانه ی کوه نیست
مجالی نمانده که برگردم از
خیابان خوکرده ی با سکوت
مجالی نمانده که برگردم از
هوای دل آزار در دشت لوت
زمین خورده ام در رفاقت چنان
که میترسم از اندکی ارتفاع
رکب خوردم از سادگی خودم
منم کوه بی روح قطع نخاع
به اندازه ی قلب من هیچ دل
به تشنه لبِ دشنه مانوس نیست
بسوزد جهان سیاه شما
که در پهنه اش جای فانوس نیست
#حسین_رمضانپور
جوانی نکردیم و بر باد رفت
بهاری ترین روزهای خوشی
چه می خواهی از من ، تو ای روزگار
که هر شب به طرزی مرا می کشی
تو را بی وفایی و بی غیرتی
تو را رنگ نیرنگ آموختند
مَنِ ساده ی دل در آشوب را
به پای دل ناکست سوختند
بکش دست از شانه ی خسته ام
<نترسم که با دیگری خو کنی >
برو با کسی غیر من ، عشق کن
<تو با من چه کردی که با او کنی>
نزار پریشان گوشه نشین
به کنج اتاقم گره خورده ام
اگرچه دل آزرده ام از شما
کسی را به جز خود نیازرده ام
رفو شد دلِ ریشم از بی کسی...
به لطف رفیقان خنجر گذار
به اندوه موی سپیدم قسم
نخوردم به جز سیلی از روزگار
نشد بشکنم بغض سر خورده را
ببارم در آغوش بی یاورم
بسازم بهارینه ایی نو نهال
درین شهر بی عار و خاکسترم
نشد حس کنم خنده را روی لب
تماشا کنم باغ یشمینه را
نشد با نگاه شرربار عشق
بسوزانم از سینه ام کینه را
شکسته دلی سرسپرده به غم
به اندازه ی دردم، اندوه نیست
به صحرا زدم تا که هق هق کنم
حریف غمم شانه ی کوه نیست
مجالی نمانده که برگردم از
خیابان خوکرده ی با سکوت
مجالی نمانده که برگردم از
هوای دل آزار در دشت لوت
زمین خورده ام در رفاقت چنان
که میترسم از اندکی ارتفاع
رکب خوردم از سادگی خودم
منم کوه بی روح قطع نخاع
به اندازه ی قلب من هیچ دل
به تشنه لبِ دشنه مانوس نیست
بسوزد جهان سیاه شما
که در پهنه اش جای فانوس نیست
#حسین_رمضانپور
@asheghanehaye_fatima
می مکم از تمشک لبهایت
روحِ مرموز ِ عشق ِ سرکش را
جای هر شب نبودنت هر شب
می فشارم به سینه بالش را
در خیالم که اوج میگیری
می شوم غرق سحر رویاهات
می کشی هر طرف مرا با خود
مثل خلخال های در پاهات
رقص خلخال های در پاهات
می چزاند مرا صبورم کن
یا به آتش بکش نگاهم را
یا برای همیشه کورم کن
آتشی در دو برکه ی خاموش
چشم هایت که زل زده در من
در کنارت سکوت می چسبد
مثل مزه سَرِ عرق خوردن
بی وضو میتوان عبادت کرد
طرح اندام ماه را هرگاه
ناخدایی و در گلوبندم
حک شده «لا إله الا الله»
بر هوس های چشم بی نفسم
طعمه های شکار می پاشی
می خزم توی دام آغوشت
تا گل گوشتخوار من باشی
پیرهن چاک میزنی خورشید
از خجالت شبانه جا بخورد
باز کن دشت دامنت را تا
آسمانم کمی هوا بخورد
باغ انگورهای شاهانی
از بهشتت چگونه دل بِکَنم؟
سینه سیب و تمشک لب، تو بگو
به کجای تن تو تن بتنم؟
چیست در زیر پیرهن داری
نوبر سیب های لبنانی ؟
ای زده روی دست صد ارژنگ
غبطه خورده به طرح تو مانی
در اتاقی که خو گرفته به شب
آتش سینه ریز فانوسم
جای هر شب ندیدنت هرشب
بالشم را به زور می بوسم
قوسِ طرح تو کار دستم داد
می رسم تا به ناخدا با تو
"از تو ای دوست نگسلم پیوند"
وحده لا اله الا تو
#حسین_رمضانپور
می مکم از تمشک لبهایت
روحِ مرموز ِ عشق ِ سرکش را
جای هر شب نبودنت هر شب
می فشارم به سینه بالش را
در خیالم که اوج میگیری
می شوم غرق سحر رویاهات
می کشی هر طرف مرا با خود
مثل خلخال های در پاهات
رقص خلخال های در پاهات
می چزاند مرا صبورم کن
یا به آتش بکش نگاهم را
یا برای همیشه کورم کن
آتشی در دو برکه ی خاموش
چشم هایت که زل زده در من
در کنارت سکوت می چسبد
مثل مزه سَرِ عرق خوردن
بی وضو میتوان عبادت کرد
طرح اندام ماه را هرگاه
ناخدایی و در گلوبندم
حک شده «لا إله الا الله»
بر هوس های چشم بی نفسم
طعمه های شکار می پاشی
می خزم توی دام آغوشت
تا گل گوشتخوار من باشی
پیرهن چاک میزنی خورشید
از خجالت شبانه جا بخورد
باز کن دشت دامنت را تا
آسمانم کمی هوا بخورد
باغ انگورهای شاهانی
از بهشتت چگونه دل بِکَنم؟
سینه سیب و تمشک لب، تو بگو
به کجای تن تو تن بتنم؟
چیست در زیر پیرهن داری
نوبر سیب های لبنانی ؟
ای زده روی دست صد ارژنگ
غبطه خورده به طرح تو مانی
در اتاقی که خو گرفته به شب
آتش سینه ریز فانوسم
جای هر شب ندیدنت هرشب
بالشم را به زور می بوسم
قوسِ طرح تو کار دستم داد
می رسم تا به ناخدا با تو
"از تو ای دوست نگسلم پیوند"
وحده لا اله الا تو
#حسین_رمضانپور
آنقدر ساده ایی که در نانوشته هایم
دنبال رد دیگری هستی
کسی هست جز تو
با باز کردن دکمه ی پیراهنش
مرا میان دره ای رها کند
که در سراب سایه ها بچمم؟
کسی هست
در اوج تشنگیم
در نشیب کوه های همسان
بر گستره ی کویر تفتیده
شرابی گوارا بپالاید؟
آخ که تو دیوانه ایی
جز تو که راز طبیعت را با خود می بری
کیست به میهمانی ام دعوت کند
دیر سالی ست می خواهم
در چاکراه گل گوشتخوارت بیارامم
و ماه لکه ی ننگیست
اسیر مانده در قوس تپه های شنی
آخ که تو دیوانه ایی
نگاه کن
قوچی ام که به تفتیده سرابت دچار ترم
و ماه هیچ جاذبه ایی ندارد
تو
تو پیرنگ زندگی منی
چقدر ساده ایی
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دنبال رد دیگری هستی
کسی هست جز تو
با باز کردن دکمه ی پیراهنش
مرا میان دره ای رها کند
که در سراب سایه ها بچمم؟
کسی هست
در اوج تشنگیم
در نشیب کوه های همسان
بر گستره ی کویر تفتیده
شرابی گوارا بپالاید؟
آخ که تو دیوانه ایی
جز تو که راز طبیعت را با خود می بری
کیست به میهمانی ام دعوت کند
دیر سالی ست می خواهم
در چاکراه گل گوشتخوارت بیارامم
و ماه لکه ی ننگیست
اسیر مانده در قوس تپه های شنی
آخ که تو دیوانه ایی
نگاه کن
قوچی ام که به تفتیده سرابت دچار ترم
و ماه هیچ جاذبه ایی ندارد
تو
تو پیرنگ زندگی منی
چقدر ساده ایی
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نمرده ام که نهال تو را قلم بزنم
اگر منم که دل از تو نمی شود بکنم
لبت شراب انار اصیل ارمنی است
لبالب از عطشم تا لبی به لب بزنم
از آن زمان که به باغ تو سرکشی کردم
شمیم سیب دماوند می دهد دهنم
مرا جدایی از تو به مرگ مانند است
که شبنم متعهد به برگ نسترنم
تپش تپش دلم از سینه می زند بیرون
اگر تو را نتنم مثل پیرهن به تنم
نفس نفس نفسم از شماره افتاده ست
از آتشی که چکاندی به چاک پیرهنم
جهنمی که تو در جان من بپا کردی
هنوز می چکد از شوق، آتش از کفنم
فروغ مرده ی فانوس شب شکن بودم
که شعلکانه دویدی به بوسه در بدنم
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
اگر منم که دل از تو نمی شود بکنم
لبت شراب انار اصیل ارمنی است
لبالب از عطشم تا لبی به لب بزنم
از آن زمان که به باغ تو سرکشی کردم
شمیم سیب دماوند می دهد دهنم
مرا جدایی از تو به مرگ مانند است
که شبنم متعهد به برگ نسترنم
تپش تپش دلم از سینه می زند بیرون
اگر تو را نتنم مثل پیرهن به تنم
نفس نفس نفسم از شماره افتاده ست
از آتشی که چکاندی به چاک پیرهنم
جهنمی که تو در جان من بپا کردی
هنوز می چکد از شوق، آتش از کفنم
فروغ مرده ی فانوس شب شکن بودم
که شعلکانه دویدی به بوسه در بدنم
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
قسم به صبح
که آفتاب از شیار دره سمت دیدن تو می دود
قسم به شبنم نشسته روی برگ نسترن
که با نوازش نسیم یاد تو
به باد می رود
قسم به تو
که آه را به سینه و
نگاه را به چشم من
رساندی و رها شدم
تو را قسم به هیچ و پوچ ماندنم
مرا که ذره ای شناورم
مرا که از نسیم هم رهاترم
صدا بزن
صدا بزن
حسودی ام نمی شود
اگر زمین اگر زمان
برای دیدن تو بال می زنند
مرا بس است
همین که در نگاه بی کران تو
شبیه تک درخت بی بری میان دشت،
شبیه کفتری شکسته پر
شبیه مرده ایی که ناشیانه زنده است زنده ام
تو کیستی؟
تو کیستی که می شود تورا ندید و عاشق تو بود؟
تو کیستی که آفتاب نو رسیده بر تو می دهد درود؟
چه می شود
چه می شود
ردای سرخ شعله را تنم کنی.
چه می شود
اگر مرا ببینی و دچار بودنم کنی.
مرا ببر به لحظه ی دمیدنت
تو کیستی؟
تو کیستی؟
که مُردم از ندیدنت
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام 💝
@asheghanehaye_fatima
که آفتاب از شیار دره سمت دیدن تو می دود
قسم به شبنم نشسته روی برگ نسترن
که با نوازش نسیم یاد تو
به باد می رود
قسم به تو
که آه را به سینه و
نگاه را به چشم من
رساندی و رها شدم
تو را قسم به هیچ و پوچ ماندنم
مرا که ذره ای شناورم
مرا که از نسیم هم رهاترم
صدا بزن
صدا بزن
حسودی ام نمی شود
اگر زمین اگر زمان
برای دیدن تو بال می زنند
مرا بس است
همین که در نگاه بی کران تو
شبیه تک درخت بی بری میان دشت،
شبیه کفتری شکسته پر
شبیه مرده ایی که ناشیانه زنده است زنده ام
تو کیستی؟
تو کیستی که می شود تورا ندید و عاشق تو بود؟
تو کیستی که آفتاب نو رسیده بر تو می دهد درود؟
چه می شود
چه می شود
ردای سرخ شعله را تنم کنی.
چه می شود
اگر مرا ببینی و دچار بودنم کنی.
مرا ببر به لحظه ی دمیدنت
تو کیستی؟
تو کیستی؟
که مُردم از ندیدنت
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام 💝
@asheghanehaye_fatima
میمکم از تمشک لبهایت
روحِ مرموز ِ عشق ِ سرکش را
جای هر شب نبودنت هر شب
میفشارم به سینه بالش را
در خیالم که اوج میگیری
میشوم غرق سحر رویاهات
میکشی هر طرف مرا با خود
مثل خلخالهای در پاهات
رقص خلخالهای در پاهات
میچزاند مرا صبورم کن
یا به آتش بکش نگاهم را
یا برای همیشه کورم کن
آتشی در دو برکهی خاموش
چشمهایت که زل زده در من
در کنارت سکوت میچسبد
مثل مزه سَرِ عرق خوردن
بیوضو میتوان عبادت کرد
طرح اندام ماه را هرگاه
ناخدایی و در گلوبندم
حک شده «لا إله الا الله»
بر هوسهای چشم بینفسم
طعمههای شکار میپاشی
میخزم توی دام آغوشت
تا گل گوشتخوار من باشی
پیرهن چاک میزنی خورشید
از خجالت شبانه جا بخورد
باز کن دشت دامنت را تا
آسمانم کمی هوا بخورد
باغ انگورهای شاهانی
از بهشتت چگونه دل بِکَنم؟
سینه سیب و تمشک لب، تو بگو
به کجای تن تو تن بتنم؟
چیست در زیر پیرهن داری
نوبر سیبهای لبنانی ؟
ای زده روی دست صد ارژنگ
غبطه خورده به طرح تو مانی
در اتاقی که خو گرفته به شب
آتش سینه ریز فانوسم
جای هر شب ندیدنت هرشب
بالشم را به زور میبوسم
قوسِ طرح تو کار دستم داد
میرسم تا به ناخدا با تو
"از تو ای دوست نگسلم پیوند"
وحده لا اله الا تو
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
روحِ مرموز ِ عشق ِ سرکش را
جای هر شب نبودنت هر شب
میفشارم به سینه بالش را
در خیالم که اوج میگیری
میشوم غرق سحر رویاهات
میکشی هر طرف مرا با خود
مثل خلخالهای در پاهات
رقص خلخالهای در پاهات
میچزاند مرا صبورم کن
یا به آتش بکش نگاهم را
یا برای همیشه کورم کن
آتشی در دو برکهی خاموش
چشمهایت که زل زده در من
در کنارت سکوت میچسبد
مثل مزه سَرِ عرق خوردن
بیوضو میتوان عبادت کرد
طرح اندام ماه را هرگاه
ناخدایی و در گلوبندم
حک شده «لا إله الا الله»
بر هوسهای چشم بینفسم
طعمههای شکار میپاشی
میخزم توی دام آغوشت
تا گل گوشتخوار من باشی
پیرهن چاک میزنی خورشید
از خجالت شبانه جا بخورد
باز کن دشت دامنت را تا
آسمانم کمی هوا بخورد
باغ انگورهای شاهانی
از بهشتت چگونه دل بِکَنم؟
سینه سیب و تمشک لب، تو بگو
به کجای تن تو تن بتنم؟
چیست در زیر پیرهن داری
نوبر سیبهای لبنانی ؟
ای زده روی دست صد ارژنگ
غبطه خورده به طرح تو مانی
در اتاقی که خو گرفته به شب
آتش سینه ریز فانوسم
جای هر شب ندیدنت هرشب
بالشم را به زور میبوسم
قوسِ طرح تو کار دستم داد
میرسم تا به ناخدا با تو
"از تو ای دوست نگسلم پیوند"
وحده لا اله الا تو
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
قسم به صبح
که آفتاب از شیار دره سمت دیدن تو می دود
قسم به شبنم نشسته روی برگ نسترن
که با نوازش نسیم یاد تو
به باد می رود
قسم به تو
که آه را به سینه و
نگاه را به چشم من
رساندی و رها شدم
تو را قسم به هیچ و پوچ ماندنم
مرا که ذره ای شناورم
مرا که از نسیم هم رهاترم
صدا بزن
صدا بزن
حسودی ام نمی شود
اگر زمین اگر زمان
برای دیدن تو بال می زنند
مرا بس است
همین که در نگاه بی کران تو
شبیه تک درخت بی بری میان دشت،
شبیه کفتری شکسته پر
شبیه مرده ایی که ناشیانه زنده است زنده ام
تو کیستی؟
تو کیستی که می شود تورا ندید و عاشق تو بود؟
تو کیستی که آفتاب نو رسیده بر تو می دهد درود؟
چه می شود
چه می شود
ردای سرخ شعله را تنم کنی.
چه می شود
اگر مرا ببینی و دچار بودنم کنی.
مرا ببر به لحظه ی دمیدنت
تو کیستی؟
تو کیستی؟
که مُردم از ندیدنت
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که آفتاب از شیار دره سمت دیدن تو می دود
قسم به شبنم نشسته روی برگ نسترن
که با نوازش نسیم یاد تو
به باد می رود
قسم به تو
که آه را به سینه و
نگاه را به چشم من
رساندی و رها شدم
تو را قسم به هیچ و پوچ ماندنم
مرا که ذره ای شناورم
مرا که از نسیم هم رهاترم
صدا بزن
صدا بزن
حسودی ام نمی شود
اگر زمین اگر زمان
برای دیدن تو بال می زنند
مرا بس است
همین که در نگاه بی کران تو
شبیه تک درخت بی بری میان دشت،
شبیه کفتری شکسته پر
شبیه مرده ایی که ناشیانه زنده است زنده ام
تو کیستی؟
تو کیستی که می شود تورا ندید و عاشق تو بود؟
تو کیستی که آفتاب نو رسیده بر تو می دهد درود؟
چه می شود
چه می شود
ردای سرخ شعله را تنم کنی.
چه می شود
اگر مرا ببینی و دچار بودنم کنی.
مرا ببر به لحظه ی دمیدنت
تو کیستی؟
تو کیستی؟
که مُردم از ندیدنت
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
قسم به صبح
که آفتاب از شیار دره سمت دیدن تو می دود
قسم به شبنم نشسته روی برگ نسترن
که با نوازش نسیم یاد تو
به باد می رود
قسم به تو
که آه را به سینه و
نگاه را به چشم من
رساندی و رها شدم
تو را قسم به هیچ و پوچ ماندنم
مرا که ذره ای شناورم
مرا که از نسیم هم رهاترم
صدا بزن
صدا بزن
حسودی ام نمی شود
اگر زمین اگر زمان
برای دیدن تو بال می زنند
مرا بس است
همین که در نگاه بی کران تو
شبیه تک درخت بی بری میان دشت،
شبیه کفتری شکسته پر
شبیه مرده ایی که ناشیانه زنده است زنده ام
تو کیستی؟
تو کیستی که می شود تورا ندید و عاشق تو بود؟
تو کیستی که آفتاب نو رسیده بر تو می دهد درود؟
چه می شود
چه می شود
ردای سرخ شعله را تنم کنی.
چه می شود
اگر مرا ببینی و دچار بودنم کنی.
مرا ببر به لحظه ی دمیدنت
تو کیستی؟
تو کیستی؟
که مُردم از ندیدنت
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که آفتاب از شیار دره سمت دیدن تو می دود
قسم به شبنم نشسته روی برگ نسترن
که با نوازش نسیم یاد تو
به باد می رود
قسم به تو
که آه را به سینه و
نگاه را به چشم من
رساندی و رها شدم
تو را قسم به هیچ و پوچ ماندنم
مرا که ذره ای شناورم
مرا که از نسیم هم رهاترم
صدا بزن
صدا بزن
حسودی ام نمی شود
اگر زمین اگر زمان
برای دیدن تو بال می زنند
مرا بس است
همین که در نگاه بی کران تو
شبیه تک درخت بی بری میان دشت،
شبیه کفتری شکسته پر
شبیه مرده ایی که ناشیانه زنده است زنده ام
تو کیستی؟
تو کیستی که می شود تورا ندید و عاشق تو بود؟
تو کیستی که آفتاب نو رسیده بر تو می دهد درود؟
چه می شود
چه می شود
ردای سرخ شعله را تنم کنی.
چه می شود
اگر مرا ببینی و دچار بودنم کنی.
مرا ببر به لحظه ی دمیدنت
تو کیستی؟
تو کیستی؟
که مُردم از ندیدنت
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دستم به روی شانهای با گیس چین خورده
یعنی پلنگی از گوزنی بد کمین خورده
سرخِ لبت، هشدارِ جنگی هست تحمیلی
فوجی مجاهد میشوم با لب به مین خورده
فتح تنت؟ حتی خیالش سخت و دشوار است
مثل مسیری که به آن دیوار چین خورده
آغوش واکن، هفت دولت بین دست توست
آغوش وا کن رو به این حبس اوین خورده
شعله کشیدن، امتحانِ اولِ عشق است
سقراطیام که شوکرانی آتشین خورده
افتادهام، دستان خود را تکیهگاهم کن
دستم همیشه دستِ رد از آستین خورده
بوی گلاب قمصر کاشان بهانه است
وقتی که رگهای مرا حمام فین خورده
ای روحِ در جان هُبل، یکتاپرستم کن
بیزارم از روحانیونِ نان دین خورده
دیدار تو، اوج قیام آتش عشق است
فانوسم و آتشفشان در من زمین خورده
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
یعنی پلنگی از گوزنی بد کمین خورده
سرخِ لبت، هشدارِ جنگی هست تحمیلی
فوجی مجاهد میشوم با لب به مین خورده
فتح تنت؟ حتی خیالش سخت و دشوار است
مثل مسیری که به آن دیوار چین خورده
آغوش واکن، هفت دولت بین دست توست
آغوش وا کن رو به این حبس اوین خورده
شعله کشیدن، امتحانِ اولِ عشق است
سقراطیام که شوکرانی آتشین خورده
افتادهام، دستان خود را تکیهگاهم کن
دستم همیشه دستِ رد از آستین خورده
بوی گلاب قمصر کاشان بهانه است
وقتی که رگهای مرا حمام فین خورده
ای روحِ در جان هُبل، یکتاپرستم کن
بیزارم از روحانیونِ نان دین خورده
دیدار تو، اوج قیام آتش عشق است
فانوسم و آتشفشان در من زمین خورده
#حسین_رمضانپور
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima