@Asheghanehaye_fatima
درتشویش بی کرانه بامداد
دکل ها آشکارند.
بیداری های درناک.
برگ ها، خواهران ِ برگ
سوگواری تان را می شنوم.
پاییزها
لذتی بیمارگون.
جوانی
زمان جدایی تازه گذشته است.
سقف بلند آسمان های جوانی
بلندپروازی ها آزاد.
و من هنوز بیابان ام.
گم گشتهٔ این مالیخولیای خمیده.
شب اما جدایی ها را می پراکند.
سکوتهایی اقیانوسی
آشیانه های ستاره وار خیال
ای شب.
#جوزپه_اونگارتی
#شاعر_ایتالیا🇮🇹
ترجمه: #حسین_مکی_زاده
درتشویش بی کرانه بامداد
دکل ها آشکارند.
بیداری های درناک.
برگ ها، خواهران ِ برگ
سوگواری تان را می شنوم.
پاییزها
لذتی بیمارگون.
جوانی
زمان جدایی تازه گذشته است.
سقف بلند آسمان های جوانی
بلندپروازی ها آزاد.
و من هنوز بیابان ام.
گم گشتهٔ این مالیخولیای خمیده.
شب اما جدایی ها را می پراکند.
سکوتهایی اقیانوسی
آشیانه های ستاره وار خیال
ای شب.
#جوزپه_اونگارتی
#شاعر_ایتالیا🇮🇹
ترجمه: #حسین_مکی_زاده
@asheghanehaye_fatima
ازین خانهها
نمانده مگر
یکی دو
دیوارِ ریخته
ازآن همه
همدلان
نمانده حتی
یکی دوتایی هم
از دل اما
هیچ یک از صلیبها به دور نیست
اینک دل من
ویرانترین دیار
#جوزپه_اونگارتی
#شاعر_ایتالیا
ترجمه :
#فیروز_ناجی
ازین خانهها
نمانده مگر
یکی دو
دیوارِ ریخته
ازآن همه
همدلان
نمانده حتی
یکی دوتایی هم
از دل اما
هیچ یک از صلیبها به دور نیست
اینک دل من
ویرانترین دیار
#جوزپه_اونگارتی
#شاعر_ایتالیا
ترجمه :
#فیروز_ناجی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
احساس فراخی میکنم
در بوسهای
که از من کام میگیرد
و آرامام میکند.
■شاعـــــر: #جوزپه_اونگارتی | Giuseppe Ungaretti|
| ایتالیا، ۱۹۷۰-۱۸۸۸ |
■برگردان: #اعظم_کمالی
@asheghanehaye_fatima
در بوسهای
که از من کام میگیرد
و آرامام میکند.
■شاعـــــر: #جوزپه_اونگارتی | Giuseppe Ungaretti|
| ایتالیا، ۱۹۷۰-۱۸۸۸ |
■برگردان: #اعظم_کمالی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
از این خانهها
هیچ نمانده
الا دیوارهایی فروریخته
از آن همه همراه و همنظر
شماری نمانده الا تعداد اندکی
در دل اما
کمبود چلیپایی نیست
قلب من
رنجورترین سرزمین دنیاست
Di queste case
non è rimasto
che qualche
brandello di muro
Di tanti
che mi corrispondevano
non è rimasto
neppure tanto
Ma nel cuore
nessuna croce manca
È il mio cuore
il paese più straziato
■●شاعــر: #جوزپه_اونگارتی | Giuseppe Ungaretti | ایتالیا، ۱۹۷۰-۱۸۸۸ |
■●برگردان: #اعظم_کمالی
از این خانهها
هیچ نمانده
الا دیوارهایی فروریخته
از آن همه همراه و همنظر
شماری نمانده الا تعداد اندکی
در دل اما
کمبود چلیپایی نیست
قلب من
رنجورترین سرزمین دنیاست
Di queste case
non è rimasto
che qualche
brandello di muro
Di tanti
che mi corrispondevano
non è rimasto
neppure tanto
Ma nel cuore
nessuna croce manca
È il mio cuore
il paese più straziato
■●شاعــر: #جوزپه_اونگارتی | Giuseppe Ungaretti | ایتالیا، ۱۹۷۰-۱۸۸۸ |
■●برگردان: #اعظم_کمالی
@asheghanehaye_fatima
ستاره
ستاره، تک ستارهی من
در فلاکت شب، یکتنه،
برای من، منِ تنها میدرخشی
اما،
برای من، ستارهای که هرگز از درخشیدن دست نمیکشی،
زمانی که به تو اعطا شده است بسیار کوتاه است،
تو نوری به من هدیه میدهی
که تأثیری در من ندارد
مگر برانگیختن حرمانام.
STELLA
Stella, mia unica stella,
Nella povertà della notte, sola,
Per me, solo, rifulgi,
Ma, per me, stella
Che mai non finirai d’illuminare,
Un tempo ti è concesso troppo breve,
Mi elargisci una luce
Che la disperazione in me
Non fa che acuire
#جوزپه_اونگارتی | Giuseppe Ungaretti | ایتالیا، ۱۹۷۰-۱۸۸۸ |
ستاره
ستاره، تک ستارهی من
در فلاکت شب، یکتنه،
برای من، منِ تنها میدرخشی
اما،
برای من، ستارهای که هرگز از درخشیدن دست نمیکشی،
زمانی که به تو اعطا شده است بسیار کوتاه است،
تو نوری به من هدیه میدهی
که تأثیری در من ندارد
مگر برانگیختن حرمانام.
STELLA
Stella, mia unica stella,
Nella povertà della notte, sola,
Per me, solo, rifulgi,
Ma, per me, stella
Che mai non finirai d’illuminare,
Un tempo ti è concesso troppo breve,
Mi elargisci una luce
Che la disperazione in me
Non fa che acuire
#جوزپه_اونگارتی | Giuseppe Ungaretti | ایتالیا، ۱۹۷۰-۱۸۸۸ |
از این خانهها
جز تلّی از آوار
نمانده برپای.
از آن
یاران بیشمار
دیّاری
نمانده برجای.
اما درون این دل
برای داغی دگر
نمانده جایی.
اکنون دل من،
شرحهترین سرزمین است.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:ماریا عباسیان
••• @asheghanehaye_fatima
ز کف دادهام
هر آنچه از کودکیم بود
و دگر با هیچ فریادی
یارای زدودنش ز خاطرم نیست.
کودکیم را در مغاک شبها
مدفون ساختهام
و کنون، تیغی نهان
جدایم میکند از همه چیز.
یادم آید
که چه سرمست عشق تو بودم،
و کنون گمگشتهام
در بیکرانگی شبها.
نومیدی که در ازدیاد دمادمست.
زندگی برایم
جز صخرهای از فریادها،
بهزنجیر در ژرفای گلو
نیست.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:ماریا عباسیان
•••
هرگز،
هرگز نخواهی دانست
آن سایه که خجولانه میآید و
کنارم میآرمد
وقتی دیگر امیدی ندارم؛
چگونه
مرا از نور میانبارد.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:محسن عمادی
•••
آفتاب میکارد خود را در الماسِ
چکههای آب
بر گیاهِ
خمیده.
رام میمانم
به گرایشِ
عالم شفاف.
کوهها میشکافند
در جرعههای اشباح بنفش
و با آسمان میرانند.
سوی بالا بر کمانِ ملایم
افسون در هم شکست
و من در خود فرو میپاشم
و در آشیانهام تاریکی میگزینم.
چهکسی مرا در کشتزارها همراه خواهد بود.
#جوزپه_اونگارتی
فرامرز خردمند
•••
زنی برمیخیزد و ترانه میخواند
و نسیمی مسحور
وزان از پیاش
بر زمین میخواباندش
و رویای واقعیاش را میرباید.
زمینی که برهنه است
زنی که روسپیست
نسیمی که سخت میوزد
و رویایی که مرگ است.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:حسین مکیزادهتفتی
•••
درتشویش بیکرانهی بامداد
دکلها آشکارند.
بیداریهای درناک.
برگها، خواهران ِ برگ
سوگواریتان را می شنوم.
پاییزها
لذتی بیمارگون.
جوانی
زمان جدایی تازه گذشته است.
سقف بلند آسمانهای جوانی
بلندپروازیها آزاد.
و من هنوز بیابانام.
گم گشتهی این مالیخولیای خمیده.
شب اما جداییها را میپراکند.
سکوتهایی اقیانوسی
آشیانههای ستارهوار خیال.
ای شب.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:حسین مکیزادهتفتی
•••
همچون کاکُلی تشنهکامی بر سراب جانسپردن؛
و یا همچون کَرَک از دریاگذشتهای
که دیگر هوای پریدنش نیست
در نخستین بوتههای ساحل جاندادن؛
مرا صد ره خوشتر است
تا مانند سهرهای کور، نالان زیستن.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:نادر نادرپور
@asheghanehaye_fatima
جز تلّی از آوار
نمانده برپای.
از آن
یاران بیشمار
دیّاری
نمانده برجای.
اما درون این دل
برای داغی دگر
نمانده جایی.
اکنون دل من،
شرحهترین سرزمین است.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:ماریا عباسیان
••• @asheghanehaye_fatima
ز کف دادهام
هر آنچه از کودکیم بود
و دگر با هیچ فریادی
یارای زدودنش ز خاطرم نیست.
کودکیم را در مغاک شبها
مدفون ساختهام
و کنون، تیغی نهان
جدایم میکند از همه چیز.
یادم آید
که چه سرمست عشق تو بودم،
و کنون گمگشتهام
در بیکرانگی شبها.
نومیدی که در ازدیاد دمادمست.
زندگی برایم
جز صخرهای از فریادها،
بهزنجیر در ژرفای گلو
نیست.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:ماریا عباسیان
•••
هرگز،
هرگز نخواهی دانست
آن سایه که خجولانه میآید و
کنارم میآرمد
وقتی دیگر امیدی ندارم؛
چگونه
مرا از نور میانبارد.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:محسن عمادی
•••
آفتاب میکارد خود را در الماسِ
چکههای آب
بر گیاهِ
خمیده.
رام میمانم
به گرایشِ
عالم شفاف.
کوهها میشکافند
در جرعههای اشباح بنفش
و با آسمان میرانند.
سوی بالا بر کمانِ ملایم
افسون در هم شکست
و من در خود فرو میپاشم
و در آشیانهام تاریکی میگزینم.
چهکسی مرا در کشتزارها همراه خواهد بود.
#جوزپه_اونگارتی
فرامرز خردمند
•••
زنی برمیخیزد و ترانه میخواند
و نسیمی مسحور
وزان از پیاش
بر زمین میخواباندش
و رویای واقعیاش را میرباید.
زمینی که برهنه است
زنی که روسپیست
نسیمی که سخت میوزد
و رویایی که مرگ است.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:حسین مکیزادهتفتی
•••
درتشویش بیکرانهی بامداد
دکلها آشکارند.
بیداریهای درناک.
برگها، خواهران ِ برگ
سوگواریتان را می شنوم.
پاییزها
لذتی بیمارگون.
جوانی
زمان جدایی تازه گذشته است.
سقف بلند آسمانهای جوانی
بلندپروازیها آزاد.
و من هنوز بیابانام.
گم گشتهی این مالیخولیای خمیده.
شب اما جداییها را میپراکند.
سکوتهایی اقیانوسی
آشیانههای ستارهوار خیال.
ای شب.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:حسین مکیزادهتفتی
•••
همچون کاکُلی تشنهکامی بر سراب جانسپردن؛
و یا همچون کَرَک از دریاگذشتهای
که دیگر هوای پریدنش نیست
در نخستین بوتههای ساحل جاندادن؛
مرا صد ره خوشتر است
تا مانند سهرهای کور، نالان زیستن.
#جوزپه_اونگارتی
ترجمه:نادر نادرپور
@asheghanehaye_fatima