عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fstima



پاشدم تا دوباره بنشینم
پاشدم تا نخوابم از دردت
پاشدم تا که مطمئن بشوم
نیمه شبها نمی شود سردت

بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست...

پاشدم به سپیده پا دادم
موی آشفته را صفا دادم
چندتا فحش به خدا دادم
پک زدم پک زدم به سیگارم
خودم و ریه را به گا دادم

بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست...

پاشدم صبح پاشد از دردم
یک نفر روی من پتو بکشد
یک نفر غلت زد مرا در خود
یک نفر روی من پتو بکشد
یک نفر روی من پتو بکشد

بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست...

پاشدم خواب رفته پاهایم
پاشدم آب رفته پاهایم
پاشدم یخ زدم مچاله شدم
من بدم من بدم مچاله شدم

بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست...

پاشدم لخت شد چراغ خواب
پاشدم غصه جفت گیری کرد
بوی کافور میدهد بدنم
مرگ روی سرم امیری کرد

بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست...

پاشدم تا بخندی از دردم
پا شدم تا نپاشی از هم،تا...
پاشدم تا نپاشی از غم،تا...
پاشدم تا ...کجاست مرهم؟تا...

بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست...

پاشدم یک پیام از تو نبود
جانب انتقام از تو نبود
به سرم مشت میزند دیوار
پاشدم یک پیام از تو نبود
یک نفر روی من پتو بکشد
یک نفر روی من پتو بکشد

بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست...

#جواد_کاظمینی
@asheghanehaye_fatima


.
آشفته باشی موی او بر شانه ات باشد
پیراهنِ شطرنجی ات هم خانه ات باشد
مشروب و ریتالین آب و دانه ات باشد
_کاکتوس بکاری آب کمتر میخورد آقا!
دستت همیشه تکیه گاهِ چانه ات باشد
صد گیگ فیلم پورنو در رایانه ات باشد
یک دخترِ دیوانه هم دیوانه ات باشد

خوب است،تو یک باکتریِ بیش فعالی

هیتلر کنار گاز پای دیگِ نازی ها
دستورِ پختِ قیمه بعد از عشقبازی ها
او عاشق مردی ست که اصلن شبیه ت نیست
با زندگی باید بسوزی و بسازی ها!

ته دیگ با سیبِ زمینی خوب می چسبد

خورشید باشی از خیابان سرد برگردی
کودک شوی بیرونِ خانه،مرد برگردی
جیبت پر از آرامبخش و آسپرین باشد
قدت خمیده باشد و با درد برگردی
جایی ،کسی،طوری،تورا در خود بپیچد که...
اینجاست که دیگر به خانه برنمیگردی

خانه؟!چه رویای غم آلودِ دل انگیزی

هر قدر سرما پافشاری می کند،گرمی
سر روی آجر میگذاری بازهم نرمی
بی پالتو و بی کفش دولچه گابانا...چرمی...
جسمت فقط گاهی دلی آسوده می خواهد

ماهیِ دودی با دو حبه سیر هم بد نیست


#جواد_کاظمینی
@asheghanehaye_fatima


مثل پيچك مرا بپيچانم
زير مهتاب دور اندامت
دور گاهي به دست سگ مستي است
پيك ديگر بريز در جامت

عشق يعني شراب وقتي كه
از لب سرخ جام مي نوشي
وقتي از هست و نيست سرمستي
آب حتي حرام مي نوشي

من دعا مي كنم كه برگردي
از مترسك كلاغ مي افتد
هر چه برعكس سوختن باشد
عكس آن اتفاق مي افتد

عين آن اتفاق مي افتد
هر چه در خوابهات مي بيني
كركساني كه دوره ات كردند
مگسانند گرد شيريني

مثل ديوانه هاي زنجيري
مي كشم درد را به سمت خودم
من همانم كه از تو مي گويم
من همانم كه عاشق تو شدم

مي شود باز از تو مرهم ساخت
پشت ديوارهاي سيماني
يا كه دردي دوباره از تو كشيد
تا كه مي گويي ام نمي ماني

عشق يعني كنار ساعتها
بين هر تيك تاك غم بخوري
در خودت گريه را برقصاني
بين هر وعده بغض هم بخوري

عشق يعني تجاوز گريه
به تن خوابهاي گم شده ات
يا گناهي هميشگي شايد
پيش چشم خداي گم شده ات

عشق يعني به هر چه هنجار است
توي يك لحظه پشت پا بزني
به خودت قول زندگي بدهی
و براي هميشه جا بزني

عشق يعني... نخند حرفم را
با تو هستم، بايست بي انصاف
لاي هر دستمال پيچيده
مال دزدي كه نيست بي انصاف

خط ميخي است روي ديوارِ
چشمهاي بدون ترجمه ام
نگرانم براي كاغذها
كاكتوسي است توي جمجمه ام

مي كشد شعر زندگي ام را
حرف مان را اگر يكي نكنيم
ما به منطق پناه آورديم
كه بزرگيم و كودكي نكنيم

عشق يعني زني كه مشتش را
پاي چشم اتاق مي كوبد
زندگي مي رسد به فريادش
و سرش را به طاق مي کوبد

عشق يعني غرور مردي كه
مثل بمب اتم... مي تركد
ماه را بغض مي كند اما
روز سي و يكم... مي تركد

من بغل مي كنم خودم را آه
مرگ خاموش دارم انگاري
باز سردردهاي مهلك از
نشتي گازهاي بيزاري

پرسپكتيو مبهمي دارم
مثل يك سنگريزه در دل گل
مثل تهران كنار آزادي
مثل پاريس زير پاي ايفل

اصفهان مثل شهر ارواح است
من به دنياي تار مو بندم
تا تظاهر كنيم خوشحاليم
تو نمي خندي و نمي خندم

در دلم كودكي است آبستن
كه تو از ناله هام فهميدي
پدرم كار بيخ پيدا كرد
مادرم طفل پير زاييدي

شيشه عمر غول بازي را
با همين حرفهات مي شكني
صبر كن بازي آخرش خوش نيست
و تو بازنده اي شبيه مني

چشمهايت مرا به حرف آورد
وقتي از دور عاشقش مي كرد
ما كه هيچ آسمان خبر داده
ماه هم پشت ابر غش مي كرد

من كي ام پيش تو؟ نمي دانم
لنگه كفشي كه گوشه ي ايوان؟
آدمي مثل شيشه نامرئي
مردي از جالباسي آويزان؟

مي نشينم كه چاي دم بكنم
بعد عمري دوندگي بي تو
واژه ها هم به تنگ آمده اند
گور باباي زندگي بي تو!


#جواد_کاظمینی
@asheghanehaye_fatima



من میروم تا از سر تو دست بردارم
من میروم اما همیشه دوستت دارم

از روزهای باتو بودن خاطراتت را
باید به دوش خسته ی تاریخ بسپارم

مردی شبیه من چه فرقی میکند باشد؟
وقتی خودم هم از خودم اینقدر بیزارم

با من تو هرگز روی دریا را نمیبینی
ماهی بگیر از قاب عکس روی دیوارم

رودی،پر از تشویش رفتن،من ولی ابرم
تا زنده باشی از صمیم قلب می بارم

تو مانده ای پای خودت،من پای تو ماندم
هرقدر مجبوری همان اندازه مختارم

دارد صدایم میزند پاییز،خواهم رفت
من میروم اما همیشه دوستت دارم

#جواد_کاظمینی
کم کم لبانت را به من پیوند خواهی زد
من شعر میخوانم تو هم گرم شنیدن باش

ای من بلاگردان آغوشت فقط یکبار
تو آن بلایی که نیامد بر سر من باش

#جواد_کاظمینی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


"حوای من"

عاشق شدیم تا که دگرگونمان کنند
تا در ورای حادثه مجنونمان کنند

حوای من بیا که بچینیم سیب سرخ
این جا بهشت نیست که بیرونمان کنند

بشکن ،غرور آینه را خدشه دار کن
بگذار تا به آینه مدیونمان کنند

از بس که پشت پنجره بودیم ،کل عمر
آخر کنار پنجره مدفونمان کنند

نوبت به آن رسیده که در امتداد عشق
غلطان به جوی دامن پر خونمان کنند

#جواد_کاظمینی
@asheghanehaye_fatima




توو چشمام نگا(ه) کن میفهمی کیه
که دنیامو چشماش ویرونه کرد
میفهمی کیه اونکه با رفتنش
منِ عاقلُ خوب دیوونه کرد

تو چشمام نگا(ه)کن خودت رو ببین
که داری توو اشکام قدم میزنی
مگه پشت شونم دیگه جا نبود؟!
که از روبه رو خنجرم میزنی

چقد(ر) رنگ آبی به چهره ت میاد
تو دریا رو پوشیدی من ساحلُ
منو توی موج خودت غرق کن
بگیر از من این جونِ نا قابلُ

من و تو همون آدم سابقیم
هنوز عاشقم وقتِ خندیدنت
فقط یک کمی با نمک تر شدی
که میسوزه زخمام با دیدنت

توو چشمام نگا(ه)کن میفهمی کیه
اونیکه همش پاشو پس میکشه
همه زندگیمو گرفتی ازم
یه مرده م که داره نفس میکشه

توو دستای من ریشه کن سبز شو
هنوز آسمونم میباره واست
بگو چی سرِ عشقمون اومده
که او لعنتی گل میاره واست؟



#جواد_کاظمینی
@asheghanehaye_fatima




پاشدم تا دوباره بنشینم
پاشدم تا نخوابم از دردت
پاشدم تا که مطمئن بشوم
نیمه شبها نمی‌شود سردت


بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست…


پاشدم به سپیده پا دادم
موی آشفته را صفا دادم
چندتا فحش به خدا دادم
پک زدم پک زدم به سیگارم
خودم و ریه را به گا دادم


بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست…


پاشدم صبح پاشد از دردم
یک نفر روی من پتو بکشد
یک نفر غلت زد مرا در خود
یک نفر روی من پتو بکشد
یک نفر روی من پتو بکشد


بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست…


پاشدم خواب رفته پاهایم
پاشدم آب رفته پاهایم
پاشدم یخ زدم مچاله شدم
من بدم من بدم مچاله شدم


بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست…


پاشدم لخت شد چراغ خواب
پاشدم غصه جفت گیری کرد
بوی کافور می‌دهد بدنم
مرگ روی سرم امیری کرد


بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست…


پاشدم تا بخندی از دردم
پا شدم تا نپاشی از هم، تا…
پاشدم تا نپاشی از غم، تا…
پاشدم تا …کجاست مرهم؟ تا…


بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست…


پاشدم یک پیام از تو نبود
جانب انتقام از تو نبود
به سرم مشت می‌زند دیوار
پاشدم یک پیام از تو نبود
یک نفر روی من پتو بکشد
یک نفر روی من پتو بکشد


بی تو آخر چگونه؟ممکن نیست…


#جواد_کاظمینی
@asheghanehaye_fatima



آتیش بزن هرجور دوس داری
تقویمی که کلش زمستونه
من توو روزای سرد جا موندم
حالم مثه موهات پریشونه

چترم شکسته زیره پاهات و
داره رو موهام برف میباره
سردم شده آغوشتو وا کن
شاید زمستون دست برداره

دستاتو از من پس گرفتی و
بغضت رو شاله گردنم کردی
از رد پاهات رو زمین پیداس
راهی که رفتی برنمیگردی

آتیش بزن هرجور دوس داری
مردی روکه دنیاش داغونه
میخوام ببینم وقتی میسوزم
از من به غیر از تو چی میمونه

فنجونم و اروم برگردون
میخوام که از فاله تو خالی شه
این فاله آخرو بگیر از من
قصه م داره کم کم تموم میشه

باور نکن که زنده میمونم
وقتی که جونم دسته چشماته
وقتی که راهارو قرق کردی
مقصد فقط بن بسته چشماته

رفتی و فصلا رو به هم ریختی
بعده زمستون باز زمستونه
قندیل بسته زندگیم اما
دنیا همینجوری نمیمونه

باید یکی پیداشه تا هستم
از شونه هام این بارو برداره
باید برم جایی که تقویمش
هر چار فصل و توو خودش داره




#جواد_کاظمینی
@asheghanehaye_fatima



ماندی و من خیال تو را مثل کودکی
گریه‌کنان به آنطرف راه می‌کشم
داری نگاه می‌کنی و حال من بد است
دارم نگاه می‌کنم و آه می‌کشم

سرگرم یک قضیه‌ی مجهول و تازه‌ام
می‌خواهمت اگرچه تو من را نخواستی
می‌خواهمت و منتظرم قبل رفتنت
برگردی و به گریه بگویی که:
"راستی...

من بی تو پشت پنجره‌ها پیر می‌شوم
انگار جای من وسط دستهای توست"
برگردی و به گریه بگویی که:
"راستی
انگار روی شانه‌ی من نیز جای توست"

پر می‌کشی به آن طرف روزهای خوب
پای پرنده‌ها به جنون باز می‌شود
سرگرم آب و دانه‌ی یک حس تازه‌ام
پر می‌کشی و نوبت پرواز می‌شود

در من پرنده‌ی عطشت روی قاف عشق
ققنوس‌وار در تبت آتش گرفته است
دارم نگاه می‌کنم و "وقت رفتن است"
روی کبودی لبت آتش گرفته است

من بودم و تو بودی و غوغای واژه‌ها
رفتی و هرم دست چپت روی میز ماند
افتادم از دهانت و فنجان قهوه‌ات
یخ کرد و لب نخورده همان سوی میز، ماند

من ایستاده مرده‌ام و مردنم درست
چیزی شبیه قحطی و مرگ درخت بود
گفتم برو...برو...و خدا شاهد است که
با تو چقدر گفتن این جمله
سخت
بود...




#جواد_کاظمینی
@asheghanehaye_fatima



این چشم توست مزرعه ی برفی
دور دو کلبه-سوخته ی چوبی
با آتشی که جد ابوالآدم
چخماق زد به هستی و روشن کرد

چشم تو خنده ای که مونالیزا
در موزه ای کتیبه نویسش بود
تندیس لخت آه و نگاه و آه
پیراهنی نداشت ولی...تن کرد

چشم تو مثل آب مقدس که
غسلیده ران راهبه ی شب را
وقتی که سرخ روی زمین افتاد
مریم ترین بکارت اجدادت

چشم تو آخرین شب خوابیدن
زیر طناب دار فقط بیدار
حکم خدا وکالت تسخیریست
اما کجا رسیده به فریادت؟!

وا کن ستاره-دکمه ی تب از تن
پنهان شو زیر چادر شب از من

چک چک بریز ترس خیابان را
بوسیدن حوالی میدان را

این داغ های مرده پدر دارند
کبریت ها همیشه خطر دارند

شرشر بریز واژه به میز من
این شعر مال توست عزیز من

پروازهای نارس تاخیری
سمت بلوغ سیب زمین خوردند
دست تو سیب بوده و دستانم
با دامن بلند تو چین خوردند

مرز است بین بوسه و بوسیدن
خطی که راست بین لبان توست
فرهادم و بپرس از آغوشم:
شیرین کجاست؟!
-بین لبان توست...

لیلی کجاست مست تر از خیام؟
از من بگیر عاقل مشتق را
مجنونم و به دار که خندیدم
عالم شنید کوس انالحق را...

سبزینه ی نشسته به برگ من
آبستن-ابر بچه تگرگ من
باران ترین نم شب مرگ من

این چشم توست خنده ندارد که...
این چشم توست گریه ندارد که...

این چشم توست مزرعه ی برفی
دور دو کلبه-سوخته ی چوبی
حتا همان دقیقه که می خندی
حتا همان دقیقه که آشوبی
وقتی -شبت بخیر- که می گویم
وقتی به سینه مشت که می کوبی

چشمان تو ادامه ی این شعر است...

#جواد_کاظمینی
@asheghanehaye_fatima



تن است اگرچه از آغوش هیچ کس،خالی
زنی ست در دلم از عشق یا هوس،خالی
دلم پرید که با پلکهای نیمه ترت
پرندگی بکند گوشه ی قفس-خالی
دلم پرنده ی در کیسه ی زباله اسیر
پُر از پَر است ولی سینه از نفس،خالی
تنم زنی ست نپخته در آشپزخانه!
دلم نشسته کنارت ولی صنوبرتر!
همیشه باران دارد اگرچه کمتر،تر
برای سنگ و گلوله نشانه ی خوبی ست
شکسته مثل بلور از پرنده پر پر تر
دلم صدای خفیفی از آن ورِ گوشی
هنوز قطع نکرده ست و چشمِ مادر،تر...
زنی ست در من از آغوشِ هیچ کس،خالی
تنی که نامه ندارد ولی کبوتر تر...
دلم بریده گلویش اگرچه خنجر،خشک
تنم بخیّه ندارد اگرچه خنجر،تر
دلم تنی که زنی در اتاق می خواهد!
تنم گِلی ست به دیوارِ باغِ قاب زده
و سقفِ حوصله_آویزِ از طناب،زده
صدای خرخر تیزِ خشابِ اسلحه ای
کنار بسترِ ارواحِ شهرِ خواب زده
تنم نگاهِ ترِ دختری پس از گیجی
که چشم_بسته به دریاچه ی شراب،زده
و رفت و آمدِ در فصل های سرگردان
و یادگاری تاریخ روی تاب،زده...
تنم عروسک در دستهای خاکیِ خاک
تنی که آب ن‍ \ رفته ولی به آب زده
عجیب نیست که آبستن نیامدنی
«که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده»*
زنی ست در تنم اما دلم نِ‍ \می فهمد!




*حضرت حافظ
#جواد_کاظمینی
حرفی بزن که حال و هوایم عوض شود
لحنی که مانده توی صدایم عوض شود

با من قدم بزن که مگر روز آخری
کوچه به کوچه دلهره هایم عوض

شود آمد صدای "اشهد ان لا اله..." نه
یکبار می شود که خدایم عوض شود؟!

یک لحظه با تو زندگی و بعد مرگ،مرگ...
نفرین به من اگر که دعایم عوض شود

این آرزو فسیل شده در دلم،شبی
با آدم کنار تو جایم عوض شود

آغوشت استوا و من از قطب بدترم
تایی بزن به نقشه دمایم عوض شود

کو شانه هات؟!تکیه به دیوار داده ام
کو دستهات؟!تا که عصایم عوض شود

با دیدنم که رنگ نگاهت عوض نشد
شاید شبیه سایه بیایم...عوض شود

طبل بزرگ و پای چپ،این عادلانه نیست

ای زندگی امان بده پایم عوض شود

من درد میکشم به من امروز را ببخش
حرفی بزن که حال و هوایم عوض شود

#جواد_کاظمینی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
مثل من باش، ساکت و اخمو
که لبانم همیشه مُنحنی است
گرچه در یک جزیره تنهام و
اشک با من برادر تنی است
مثل من باش،زندگی کردن
کادوی مرگ و چشم_روشنی است
هیچ چیز از خودت نخواه؛ نفهم!
تا بگویند آدم‌آهنی است
و خودِ واقعیِ تو آنجا
که به دیوار مشت می‌زنی است

مثل من باش تا خراب کنند
همه‌ی آنچه سخت داشته‌ای
باورت،اعتمادت،احساست
با خیالی که تخت داشته‌ای
به من اصرار کن به ریشه زدن
تا بفهمی درخت داشته‌ای!

مثل من باش، خاک باش و بیُفت
مثل من باش، کوه باش و بریز
وقتی از مرگ ناامید شدی
در خودت با شکوه باش و بریز
وقتِ اسطوره بازی‌ات تنگ است
آبِ در دستِ نوح باش و بریز!
وطنم گم شده‌ست در تن تو
در تنم مثل روح باش و بریز!

من جهانِ بدونِ مرز توام
مرز خاکی آب‌خورده‌ی من!
پوستم رنگ مرگ و زندگی است
گندمِ آفتاب‌خورده‌ی من !
تو که بیدار_باشِ مهتابی
شبح قرص خواب‌خورده‌ی من!
آنوَرِ پرسه‌هات معلوم است
غم در سینه تاب‌خورده‌ی من!
به خودت فرصت شکست بده
سوزنِ در حباب‌خورده ی من!

مثل من باش تا فرار کنی
از کسانی که در نبردِ تواند
دوست دارند زنده جان بکنی
گرچه در فکرِ سالگَرد تواند

بگذار از تو خوب‌تر باشند
دوستانی که رنج و دردِ تو‌اند
مثل من باش،زل بزن به همه
چشم‌هایی که ریز_گَردِ تواند
به خودت حق انتخاب بده
بین آن ها که نان و مردِ تواند!

مثل من باش پیشِ دل کندن
از ازل تا همیشه دل کندن...
سَرِ بالا و چشم ها پائین
برگِ از شاخ و ریشه دل کندن
عصبانی تر از خودت، همه چیز
با سر از قدِّ شیشه دل کندن

مثل من باش،ساکت و اخمو
مثل من باش تا خودت هستی
«من» که مانده‌ست روی دست خودم
یا خودت باش! یا خودت هستی!
و خودِ واقعیِ من اینجاست...
تو بگو که کجا خودت هستی؟

#جواد_کاظمینی

@asheghanehaye_fatima
مثل من باش، ساکت و اخمو
که لبانم همیشه مُنحنی است
گرچه در یک جزیره تنهام و
اشک با من برادر تنی است
مثل من باش،زندگی کردن
کادوی مرگ و چشم_روشنی است
هیچ چیز از خودت نخواه؛ نفهم!
تا بگویند آدم‌آهنی است
و خودِ واقعیِ تو آنجا
که به دیوار مشت می‌زنی است

مثل من باش تا خراب کنند
همه‌ی آنچه سخت داشته‌ای
باورت،اعتمادت،احساست
با خیالی که تخت داشته‌ای
به من اصرار کن به ریشه زدن
تا بفهمی درخت داشته‌ای!

مثل من باش، خاک باش و بیُفت
مثل من باش، کوه باش و بریز
وقتی از مرگ ناامید شدی
در خودت با شکوه باش و بریز
وقتِ اسطوره بازی‌ات تنگ است
آبِ در دستِ نوح باش و بریز!
وطنم گم شده‌ست در تن تو
در تنم مثل روح باش و بریز!

من جهانِ بدونِ مرز توام
مرز خاکی آب‌خورده‌ی من!
پوستم رنگ مرگ و زندگی است
گندمِ آفتاب‌خورده‌ی من !
تو که بیدار_باشِ مهتابی
شبح قرص خواب‌خورده‌ی من!
آنوَرِ پرسه‌هات معلوم است
غم در سینه تاب‌خورده‌ی من!
به خودت فرصت شکست بده
سوزنِ در حباب‌خورده ی من!

مثل من باش تا فرار کنی
از کسانی که در نبردِ تواند
دوست دارند زنده جان بکنی
گرچه در فکرِ سالگَرد تواند

بگذار از تو خوب‌تر باشند
دوستانی که رنج و دردِ تو‌اند
مثل من باش،زل بزن به همه
چشم‌هایی که ریز_گَردِ تواند
به خودت حق انتخاب بده
بین آن ها که نان و مردِ تواند!

مثل من باش پیشِ دل کندن
از ازل تا همیشه دل کندن...
سَرِ بالا و چشم ها پائین
برگِ از شاخ و ریشه دل کندن
عصبانی تر از خودت، همه چیز
با سر از قدِّ شیشه دل کندن

مثل من باش،ساکت و اخمو
مثل من باش تا خودت هستی
«من» که مانده‌ست روی دست خودم
یا خودت باش! یا خودت هستی!
و خودِ واقعیِ من اینجاست...
تو بگو که کجا خودت هستی؟

#جواد_کاظمینی

@asheghanehaye_fatima