اكنون کجاست؟
چه می کند؟
کسی که فراموشش کرده ام...
#عباس_كيارستمى
#جای_خالی_آدمها
#یادش_همیشه_ماندگار...
@asheghanehaye_fatima
چه می کند؟
کسی که فراموشش کرده ام...
#عباس_كيارستمى
#جای_خالی_آدمها
#یادش_همیشه_ماندگار...
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
#خب میدونی!
خیلی وقته ندیدمت...
خیلی وقته باهات #حرف نزدم...
و با اینکه از جمله ی "دلم برات تنگ شده" خوشم نمیاد، و گفتنش برام #سخته، اما واقعا #دلم_برات_تنگ_شده!
میدونی...
اصلا از #تعطیلات_عید خوشم نمیاد...
چون آدم #مجبوره بعضیا رو ببینه
و مجبوره از بعضیا #دور بشه!
توام که مجبور شدی بری #سفر...
ولی از یه چیزیش خوشم میاد
از "انتظار"ی که واسه برگشتنت دارم!
از این فکر کردنه به دیدنت...
از این لحظه شماری کردنه...
اون روزی که #برگردی خیلی روز خوبیه!
حتما میام استقبالت!
میام که ببینمت چه ریختی شدی!
که خودم موهاتو از صورتت بزنم کنار...
که اولین نفر واسه خودم #خاطرات سفرتو تعریف کنی....
میام که محکم بغلت کنم
خودتو... خنده هاتو...دلتنگیاتو...
حتی اگه نگی دلت برام تنگ شده بود مهم نیس!
خودم #میدونم که چقد دلت واسم تنگه...
*
حالا شاید خدایی نکرده نتونستم بیام ببینمت!
(مثلا یادم رفته چقد اذیتم کردی، مثلا یادم رفته از هم جدا شدیم، یادم رفت دیگه به هم فکر نمیکنیم)
اما میدونی که...
شاید طبق معمول #مهمون بیاد
مامانم که زیاد حال نداره...
شاید نشد،
خب اون موقع خیلی #حالم گرفته میشه!
#اعصابم خورد میشه که به جای دیدن تو باید مهمون داری کنم!
اما به جاش بهت #زنگ میزنم...
از پشت گوشی نمیشه دستمو بکنم لای #موهات، نمیشه خنده هاتو ببینم، نمیشه وقتی میگی #سوغاتی نیاوردی بهت #اخم کنم، اما بازم زنگ میزنم از پشت تلفن صداتو #بغل میکنم...
*
حالا شاید نتونستم تلفن هم بزنم...
(یعنی فرض مثال که من تلفن بزنم...
اون وقت اگه مثل بار آخر برنداشتی چی!)
هیچی دیگه... چه جوری بگم؟!
تاحالا دلت واسه #نفس_کشیدن کسی تنگ شده؟!
واسه حرف زدنش، اخم کردنش، خندیدنش...
واسه اینکه از #انقلاب تا #ولیعصر باهاش قدم بزنی
واسه اینکه دستتو تو #مترو بگیره و فکر کنی #امنیت داشتن چه حس آرامش بخشیه!
واسه اینکه وسط جمعیت بغلت کنه و یه جوری رفتار کنه انگار هیچکی جز تو، تو دنیا نیست!
نه!
تا صبحم که حرف بزنم تو نمیفهمی...
چون "تو" جای "من" نیستی که دلتنگ خودت بشی!
الان که فکر میکنم میبینم #نمیتونم بهت تلفن بزنم...
یه جا قبل از همه ی اینا دلم شیکسته!
ولی با این حال نمیدونم چرا
بازم #منتظرم برگردی...
,
راستی ببینم...
تاحالا #جای_خالی کسیو بغل کردی؟!
*
#وقتی_تعطیلات_کش_میاد
#خوش_نمیگذره
#اهورا_فروزان
#شب_بخیر
#خب میدونی!
خیلی وقته ندیدمت...
خیلی وقته باهات #حرف نزدم...
و با اینکه از جمله ی "دلم برات تنگ شده" خوشم نمیاد، و گفتنش برام #سخته، اما واقعا #دلم_برات_تنگ_شده!
میدونی...
اصلا از #تعطیلات_عید خوشم نمیاد...
چون آدم #مجبوره بعضیا رو ببینه
و مجبوره از بعضیا #دور بشه!
توام که مجبور شدی بری #سفر...
ولی از یه چیزیش خوشم میاد
از "انتظار"ی که واسه برگشتنت دارم!
از این فکر کردنه به دیدنت...
از این لحظه شماری کردنه...
اون روزی که #برگردی خیلی روز خوبیه!
حتما میام استقبالت!
میام که ببینمت چه ریختی شدی!
که خودم موهاتو از صورتت بزنم کنار...
که اولین نفر واسه خودم #خاطرات سفرتو تعریف کنی....
میام که محکم بغلت کنم
خودتو... خنده هاتو...دلتنگیاتو...
حتی اگه نگی دلت برام تنگ شده بود مهم نیس!
خودم #میدونم که چقد دلت واسم تنگه...
*
حالا شاید خدایی نکرده نتونستم بیام ببینمت!
(مثلا یادم رفته چقد اذیتم کردی، مثلا یادم رفته از هم جدا شدیم، یادم رفت دیگه به هم فکر نمیکنیم)
اما میدونی که...
شاید طبق معمول #مهمون بیاد
مامانم که زیاد حال نداره...
شاید نشد،
خب اون موقع خیلی #حالم گرفته میشه!
#اعصابم خورد میشه که به جای دیدن تو باید مهمون داری کنم!
اما به جاش بهت #زنگ میزنم...
از پشت گوشی نمیشه دستمو بکنم لای #موهات، نمیشه خنده هاتو ببینم، نمیشه وقتی میگی #سوغاتی نیاوردی بهت #اخم کنم، اما بازم زنگ میزنم از پشت تلفن صداتو #بغل میکنم...
*
حالا شاید نتونستم تلفن هم بزنم...
(یعنی فرض مثال که من تلفن بزنم...
اون وقت اگه مثل بار آخر برنداشتی چی!)
هیچی دیگه... چه جوری بگم؟!
تاحالا دلت واسه #نفس_کشیدن کسی تنگ شده؟!
واسه حرف زدنش، اخم کردنش، خندیدنش...
واسه اینکه از #انقلاب تا #ولیعصر باهاش قدم بزنی
واسه اینکه دستتو تو #مترو بگیره و فکر کنی #امنیت داشتن چه حس آرامش بخشیه!
واسه اینکه وسط جمعیت بغلت کنه و یه جوری رفتار کنه انگار هیچکی جز تو، تو دنیا نیست!
نه!
تا صبحم که حرف بزنم تو نمیفهمی...
چون "تو" جای "من" نیستی که دلتنگ خودت بشی!
الان که فکر میکنم میبینم #نمیتونم بهت تلفن بزنم...
یه جا قبل از همه ی اینا دلم شیکسته!
ولی با این حال نمیدونم چرا
بازم #منتظرم برگردی...
,
راستی ببینم...
تاحالا #جای_خالی کسیو بغل کردی؟!
*
#وقتی_تعطیلات_کش_میاد
#خوش_نمیگذره
#اهورا_فروزان
#شب_بخیر
@asheghanehaye_fatima
جای خالی سلوچ دومین رمان محمود دولت آبادی است. محل وقوع داستان، روستای زمینج است. روستایی کویری، با مردمی فقیر. شخصیتهای اصلی داستان خانوادهی سلوچ هستند. “سلوچ” مقنّی و کارگر است. همسرش “مرگان” زنی است میانسال که درخانههای اهالی کار میکند تا نانی به خانه بیاورد. پسر بزرگتر “عباس” که عاشق قمار است و دزدیدن پول برادر کوچکتر. “ابراو” ــ پسر کوچکترـ نوجوانی است گریزان از فقر خانواده که تن به هر کاری میدهد تا گرد فقر را از خانه دور کند. “هاجر” هم دختر مرگان و سلوچ است که حضوری شبحوار در خانه دارد.
بریده ای از کتاب:
زخمی اگر بر قلب بنشیند ، تو نه میتوانی زخم را از قلبت وابکنی و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم و قلبت یکی هستند ...
#محمود_دولت_آبادی
کتاب #جای_خالی_سلوچ
جای خالی سلوچ دومین رمان محمود دولت آبادی است. محل وقوع داستان، روستای زمینج است. روستایی کویری، با مردمی فقیر. شخصیتهای اصلی داستان خانوادهی سلوچ هستند. “سلوچ” مقنّی و کارگر است. همسرش “مرگان” زنی است میانسال که درخانههای اهالی کار میکند تا نانی به خانه بیاورد. پسر بزرگتر “عباس” که عاشق قمار است و دزدیدن پول برادر کوچکتر. “ابراو” ــ پسر کوچکترـ نوجوانی است گریزان از فقر خانواده که تن به هر کاری میدهد تا گرد فقر را از خانه دور کند. “هاجر” هم دختر مرگان و سلوچ است که حضوری شبحوار در خانه دارد.
بریده ای از کتاب:
زخمی اگر بر قلب بنشیند ، تو نه میتوانی زخم را از قلبت وابکنی و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم و قلبت یکی هستند ...
#محمود_دولت_آبادی
کتاب #جای_خالی_سلوچ
Forwarded from اتچ بات
@asheghanehaye_fatima
مگر میشود در یک نقطه ماند؟ مگر میتوان؟ تا کی و تا چند میتوانی چون سگی کتک خورده درونِ لانهات کز کنی؟ در این دنیای بزرگ، جایی هم آخر برای تو هست.
راهی هم آخر برای تو هست.
در ِ زندگانی را که گِل نگرفتهاند!
#محمود_دولت_آبادی
از کتاب #جای_خالی_سلوچ
مگر میشود در یک نقطه ماند؟ مگر میتوان؟ تا کی و تا چند میتوانی چون سگی کتک خورده درونِ لانهات کز کنی؟ در این دنیای بزرگ، جایی هم آخر برای تو هست.
راهی هم آخر برای تو هست.
در ِ زندگانی را که گِل نگرفتهاند!
#محمود_دولت_آبادی
از کتاب #جای_خالی_سلوچ