@asheghanehaye_fatima
چشمش به دردناکی شب ها بود
شب های دم گرفته ی طوفانی
زیبایی غریب ِ غمینی داشت
چون ترمه های کهنه ایرانی
تابوت ِسینه اش تهی از دل بود
یخ بسته بود جوی نگاه ِاو
گویی که سایه های فراموشان
ماسیده بود بر تن راه ِ او
باجادوی شراب به خوابم بست
بازوی گرم بر تن سردم یافت
معتادِ خونِ تلخِ شیاطین بود
دردا که سرب در رگ ِ خشکم یافت
آن شب درید سینه ی مردی را
مردی که شادمانی اش از غم بود
مردی که در به در پی خود می گشت
مردی که قفل بان ِ جهنم بود
چشمش به دردناکی شب ها بود
شب های دم گرفته ی طوفانی
زیبایی غریب ِغمینی داشت
چون ترمه های کهنه ی ایرانی...
#نصرت_رحمانی
دفتر: #ترمه /1336
چشمش به دردناکی شب ها بود
شب های دم گرفته ی طوفانی
زیبایی غریب ِ غمینی داشت
چون ترمه های کهنه ایرانی
تابوت ِسینه اش تهی از دل بود
یخ بسته بود جوی نگاه ِاو
گویی که سایه های فراموشان
ماسیده بود بر تن راه ِ او
باجادوی شراب به خوابم بست
بازوی گرم بر تن سردم یافت
معتادِ خونِ تلخِ شیاطین بود
دردا که سرب در رگ ِ خشکم یافت
آن شب درید سینه ی مردی را
مردی که شادمانی اش از غم بود
مردی که در به در پی خود می گشت
مردی که قفل بان ِ جهنم بود
چشمش به دردناکی شب ها بود
شب های دم گرفته ی طوفانی
زیبایی غریب ِغمینی داشت
چون ترمه های کهنه ی ایرانی...
#نصرت_رحمانی
دفتر: #ترمه /1336
@asheghanehaye_fatima
شعر #شک
دفتر: #ترمه /۱۳۳۴
شاید که قطره ای چکد از خورشید
فانوس راه پرت شبی گردد
مهتاب خیس روی زمین ماسد
شعری شکفته روی لبی گردد
شاید که باد عطر تن او را
از لای در به بستر من ریزد
از روی برگهای گل زنبق
آوازهای گم شده برخیزد
شاید شبی کنار درخت کاج
آوای گام او شکند شب را
ریزد به روی دامن شب بوسه
ساید چو روی سنگ لبم ، لب را
تف بر من و سکوت من و شعرم
تف بر تو باد و زندگی و شاید
تف بر کسی که چشم به ره ماند
تف بر کسی که سوی کسی آید
شاید که عشق هدیهی ابلیس است
اندوه اگر سزای وفا باشد
شاید اگر شکوفهی نومیدی ست
شاید که مرگ هستی ما باشد
امشب صدای باد نمیآید
شاید که مرگ پیش زمان خفته است
راز گناهکاری آنان را
شیطان به بندگان خدا گفته است
نفرین به سر بلندی و پستی باد
نفرین به عشق باد و به هستی باد
نفرین به هوشیاری و مستی باد
نفرین به مرگ باد و به هستی باد...
#نصرت_رحمانی
شعر #شک
دفتر: #ترمه /۱۳۳۴
شاید که قطره ای چکد از خورشید
فانوس راه پرت شبی گردد
مهتاب خیس روی زمین ماسد
شعری شکفته روی لبی گردد
شاید که باد عطر تن او را
از لای در به بستر من ریزد
از روی برگهای گل زنبق
آوازهای گم شده برخیزد
شاید شبی کنار درخت کاج
آوای گام او شکند شب را
ریزد به روی دامن شب بوسه
ساید چو روی سنگ لبم ، لب را
تف بر من و سکوت من و شعرم
تف بر تو باد و زندگی و شاید
تف بر کسی که چشم به ره ماند
تف بر کسی که سوی کسی آید
شاید که عشق هدیهی ابلیس است
اندوه اگر سزای وفا باشد
شاید اگر شکوفهی نومیدی ست
شاید که مرگ هستی ما باشد
امشب صدای باد نمیآید
شاید که مرگ پیش زمان خفته است
راز گناهکاری آنان را
شیطان به بندگان خدا گفته است
نفرین به سر بلندی و پستی باد
نفرین به عشق باد و به هستی باد
نفرین به هوشیاری و مستی باد
نفرین به مرگ باد و به هستی باد...
#نصرت_رحمانی
@asheghanehaye_fatima
.
.
به مردی عشق میورزی که به مرگ و زندگی شک کرد
#ﺷﮏ
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﭼﮑﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ
ﻓﺎﻧﻮﺱ ﺭﺍﻩ ﭘﺮﺕ ﺷﺒﯽ ﮔﺮﺩﺩ
ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺧﯿﺲ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﺎﺳﺪ
ﺷﻌﺮﯼ ﺷﮑﻔﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﯽ ﮔﺮﺩﺩ
□
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﻋﻄﺮ ﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻻﯼ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﻦ ﺭﯾﺰﺩ
ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮒﻫﺎﯼ ﮔﻞ ﺯﻧﺒﻖ
ﺁﻭﺍﺯﻫﺎﯼ ﮔﻢﺷﺪﻩ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩ
□
ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺒﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﺧﺖ ﮐﺎﺝ
ﺁﻭﺍﯼ ﮔﺎﻡ ﺍﻭ ﺷﮑﻨﺪ ﺷﺐ ﺭﺍ
ﺭﯾﺰﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺍﻣﻦ ﺷﺐ، ﺑﻮﺳﻪ
ﺳﺎﯾﺪ ﭼﻮ ﺭﻭﯼ ﺳﻨﮓ ﻟﺒﻢ، ﻟﺐ ﺭﺍ
□
ﺗﻒ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻦ ﻭ ﺷﻌﺮﻡ
ﺗﻒ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ
ﺗﻒ ﺑﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﻩ ﻣﺎﻧﺪ
ﺗﻒ ﺑﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﺁﯾﺪ
□
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﻫﺪﯾۀ ﺍﺑﻠﯿﺲ ﺍﺳﺖ
ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺍﮔﺮ ﺳﺰﺍﯼ ﻭﻓﺎ ﺑﺎﺷﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﺷﮑﻮفۀ ﻧﻮﻣﯿﺪیست
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﮒْ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ
□
ﺍﻣﺸﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺩ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﭘﯿﺶ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻔﺘﻪﺳﺖ
ﺭﺍﺯ ﮔﻨﺎهکاری ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ
ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻪﺳﺖ
□
ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪﯼ ﻭ ﭘﺴﺘﯽ ﺑﺎﺩ
ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺑﻪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺴﺘﯽ ﺑﺎﺩ
ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺑﻪ هر کسی که پرستی ﺑﺎﺩ
ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺎﺩ
#نصرت_رحمانی
#شک
از دفتر: #ترمه.
.
.
به مردی عشق میورزی که به مرگ و زندگی شک کرد
#ﺷﮏ
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﭼﮑﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ
ﻓﺎﻧﻮﺱ ﺭﺍﻩ ﭘﺮﺕ ﺷﺒﯽ ﮔﺮﺩﺩ
ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺧﯿﺲ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﺎﺳﺪ
ﺷﻌﺮﯼ ﺷﮑﻔﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﯽ ﮔﺮﺩﺩ
□
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﻋﻄﺮ ﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻻﯼ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﻦ ﺭﯾﺰﺩ
ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮒﻫﺎﯼ ﮔﻞ ﺯﻧﺒﻖ
ﺁﻭﺍﺯﻫﺎﯼ ﮔﻢﺷﺪﻩ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩ
□
ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺒﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﺧﺖ ﮐﺎﺝ
ﺁﻭﺍﯼ ﮔﺎﻡ ﺍﻭ ﺷﮑﻨﺪ ﺷﺐ ﺭﺍ
ﺭﯾﺰﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺍﻣﻦ ﺷﺐ، ﺑﻮﺳﻪ
ﺳﺎﯾﺪ ﭼﻮ ﺭﻭﯼ ﺳﻨﮓ ﻟﺒﻢ، ﻟﺐ ﺭﺍ
□
ﺗﻒ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻦ ﻭ ﺷﻌﺮﻡ
ﺗﻒ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ
ﺗﻒ ﺑﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﻩ ﻣﺎﻧﺪ
ﺗﻒ ﺑﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﺁﯾﺪ
□
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﻫﺪﯾۀ ﺍﺑﻠﯿﺲ ﺍﺳﺖ
ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺍﮔﺮ ﺳﺰﺍﯼ ﻭﻓﺎ ﺑﺎﺷﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﺷﮑﻮفۀ ﻧﻮﻣﯿﺪیست
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﮒْ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ
□
ﺍﻣﺸﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺩ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﭘﯿﺶ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻔﺘﻪﺳﺖ
ﺭﺍﺯ ﮔﻨﺎهکاری ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ
ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻪﺳﺖ
□
ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪﯼ ﻭ ﭘﺴﺘﯽ ﺑﺎﺩ
ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺑﻪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺴﺘﯽ ﺑﺎﺩ
ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺑﻪ هر کسی که پرستی ﺑﺎﺩ
ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺎﺩ
#نصرت_رحمانی
#شک
از دفتر: #ترمه.
@asheghanehaye_fatima
«شعرها و چشمها»
میگفت باغرور:
این چشمهای من
اين چشمھا که ريخته در چشمهای تو
گرد نگاه را
اين چشمھا که سوخته در اين شکيب تلخ
رنج سياه را
□
اين چشمھا که روزنهی آفتاب را
بگشوده در برابر شام سياه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
□
اين چشمها که رنگ نهاده به قعر رنگ
اين چشمها که شور نشانده به ژرف شوق
اين چشمها که نغمه نھفته به نای چنگ
□
از برگهای سبز که در آبھا دوند
از چکههای آب که از صخرهها چکند
از بوسهها که در ته لبها فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود، از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نيست
زيباترند
نيست؟!
□
من در جواب او
بستم به پای خستهی لب
دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پرآتشش
گفتم: دريغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد؟
کوبم به روی بیبی چشم سياه تو
تکخال شعر را
گويم کدامیک؟
□
اين چشمھای تو
اين شعرهای من
#شعرها_و_چشمها
#نصرت_رحمانی
#ترمه
«شعرها و چشمها»
میگفت باغرور:
این چشمهای من
اين چشمھا که ريخته در چشمهای تو
گرد نگاه را
اين چشمھا که سوخته در اين شکيب تلخ
رنج سياه را
□
اين چشمھا که روزنهی آفتاب را
بگشوده در برابر شام سياه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
□
اين چشمها که رنگ نهاده به قعر رنگ
اين چشمها که شور نشانده به ژرف شوق
اين چشمها که نغمه نھفته به نای چنگ
□
از برگهای سبز که در آبھا دوند
از چکههای آب که از صخرهها چکند
از بوسهها که در ته لبها فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود، از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نيست
زيباترند
نيست؟!
□
من در جواب او
بستم به پای خستهی لب
دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پرآتشش
گفتم: دريغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد؟
کوبم به روی بیبی چشم سياه تو
تکخال شعر را
گويم کدامیک؟
□
اين چشمھای تو
اين شعرهای من
#شعرها_و_چشمها
#نصرت_رحمانی
#ترمه
@asheghanehaye_fatima
۲۷ خرداد ماه، سالمرگ #نصرت_رحمانی
(۱۳۰۶_۱۳۷۹)
شعر #شک
دفتر: #ترمه /۱۳۳۴
شاید که قطره ای چکد از خورشید
فانوس راه پرت شبی گردد
مهتاب خیس روی زمین ماسد
شعری شکفته روی لبی گردد
شاید که باد عطر تن او را
از لای در به بستر من ریزد
از روی برگهای گل زنبق
آوازهای گم شده برخیزد
شاید شبی کنار درخت کاج
آوای گام او شکند شب را
ریزد به روی دامن شب بوسه
ساید چو روی سنگ لبم ، لب را
تف بر من و سکوت من و شعرم
تف بر تو باد و زندگی و شاید
تف بر کسی که چشم به ره ماند
تف بر کسی که سوی کسی آید
شاید که عشق هدیهی ابلیس است
اندوه اگر سزای وفا باشد
شاید اگر شکوفهی نومیدی ست
شاید که مرگ هستی ما باشد
امشب صدای باد نمیآید
شاید که مرگ پیش زمان خفته است
راز گناهکاری آنان را
شیطان به بندگان خدا گفته است
نفرین به سر بلندی و پستی باد
نفرین به عشق باد و به هستی باد
نفرین به هوشیاری و مستی باد
نفرین به مرگ باد و به هستی باد...
#نصرت_رحمانی
۲۷ خرداد ماه، سالمرگ #نصرت_رحمانی
(۱۳۰۶_۱۳۷۹)
شعر #شک
دفتر: #ترمه /۱۳۳۴
شاید که قطره ای چکد از خورشید
فانوس راه پرت شبی گردد
مهتاب خیس روی زمین ماسد
شعری شکفته روی لبی گردد
شاید که باد عطر تن او را
از لای در به بستر من ریزد
از روی برگهای گل زنبق
آوازهای گم شده برخیزد
شاید شبی کنار درخت کاج
آوای گام او شکند شب را
ریزد به روی دامن شب بوسه
ساید چو روی سنگ لبم ، لب را
تف بر من و سکوت من و شعرم
تف بر تو باد و زندگی و شاید
تف بر کسی که چشم به ره ماند
تف بر کسی که سوی کسی آید
شاید که عشق هدیهی ابلیس است
اندوه اگر سزای وفا باشد
شاید اگر شکوفهی نومیدی ست
شاید که مرگ هستی ما باشد
امشب صدای باد نمیآید
شاید که مرگ پیش زمان خفته است
راز گناهکاری آنان را
شیطان به بندگان خدا گفته است
نفرین به سر بلندی و پستی باد
نفرین به عشق باد و به هستی باد
نفرین به هوشیاری و مستی باد
نفرین به مرگ باد و به هستی باد...
#نصرت_رحمانی