@asheghanehaye_fatima
#تاسوعا
شتك زدهاست به خورشيد، خونِ بسياران
بر آسمان، كه شنيدهست از زمين باران؟
هرآنچه هست، به جز كُند و بند، خواهد سوخت
ز آتشی كه گرفتهست در گرفتاران
ز شعر و زمزمه، شوری چنان نمیشنوند
كه رطلهای گرانتر كشند ميخواران
دريدهشد گلوی نیزنان عشقنواز
به نيزهها كه بريدندشان ز نيزاران
زُبالههای بلا میبرند جوی به جوی
مگو كه آينه جاریاند جوباران
نسيم نيست، نه! بيم است، بيم ِ "دار" شدن
كه لرزه میفكند بر تن سپيداران
سراب امن و امان است اين، نه امن و امان
كه ره زدهست فريبش به باورِ ياران
كجا به سنگرَس ديو و سنگبارانش
در آبگينه حصاری شوند هشياران؟
چو چاهِ ريخته آوار میشوم بر خويش
كه شب رسيده و ويرانترند بيماران
زبان به رقص درآورده چندشآور و سرخ
پُر است چنبرِ كابوسهايم از ماران
برای من سخن از «من» مگو به دلجويی
مگير آينه در پيش خويش بيزاران
اگرچه عشقِ تو باری است بردنی، امّا
به غبطه مینگرم در صف سبكباران ...
#حسین_منزوی
#تاسوعا
شتك زدهاست به خورشيد، خونِ بسياران
بر آسمان، كه شنيدهست از زمين باران؟
هرآنچه هست، به جز كُند و بند، خواهد سوخت
ز آتشی كه گرفتهست در گرفتاران
ز شعر و زمزمه، شوری چنان نمیشنوند
كه رطلهای گرانتر كشند ميخواران
دريدهشد گلوی نیزنان عشقنواز
به نيزهها كه بريدندشان ز نيزاران
زُبالههای بلا میبرند جوی به جوی
مگو كه آينه جاریاند جوباران
نسيم نيست، نه! بيم است، بيم ِ "دار" شدن
كه لرزه میفكند بر تن سپيداران
سراب امن و امان است اين، نه امن و امان
كه ره زدهست فريبش به باورِ ياران
كجا به سنگرَس ديو و سنگبارانش
در آبگينه حصاری شوند هشياران؟
چو چاهِ ريخته آوار میشوم بر خويش
كه شب رسيده و ويرانترند بيماران
زبان به رقص درآورده چندشآور و سرخ
پُر است چنبرِ كابوسهايم از ماران
برای من سخن از «من» مگو به دلجويی
مگير آينه در پيش خويش بيزاران
اگرچه عشقِ تو باری است بردنی، امّا
به غبطه مینگرم در صف سبكباران ...
#حسین_منزوی