پرسید شغل؟
گفتم شاعرم
خندید و کف دستم را مُهر زد
روی برگهی اعزام به بیمارستان
افسر نگهبان
شغلام را «آزاد» نوشته بود
خندیدم
چگونه یک زندانی
می تواند شغلش آزاد باشد؟!
محبوبم به تو فکر میکنم
به تو، که میدانی شاعرم
و دوست داشتن تو
شغل تمام وقت من است.
#بکتاش_آبتین
@asheghanehaye_fatima
گفتم شاعرم
خندید و کف دستم را مُهر زد
روی برگهی اعزام به بیمارستان
افسر نگهبان
شغلام را «آزاد» نوشته بود
خندیدم
چگونه یک زندانی
می تواند شغلش آزاد باشد؟!
محبوبم به تو فکر میکنم
به تو، که میدانی شاعرم
و دوست داشتن تو
شغل تمام وقت من است.
#بکتاش_آبتین
@asheghanehaye_fatima
از زخمهای بزرگ
خطهای کوچکی باقی میماند
و از چشمهای تو ..
چه بگویم؟!
#بکتاش_آبتین
@asheghanehaye_fatima
خطهای کوچکی باقی میماند
و از چشمهای تو ..
چه بگویم؟!
#بکتاش_آبتین
@asheghanehaye_fatima
بر شانهی خودم دستی تکاندم
برگشتم
و به دوردست خیره شدم
در سراب
انسانها دستهجمعی تنها بودند
و مرگی بینوبت
در سینهی من پابهپا میکرد
جای خالی اشکی
بر گونههایم خشکی زده بود.
#بکتاش_آبتین
@asheghanehaye_fatima
برگشتم
و به دوردست خیره شدم
در سراب
انسانها دستهجمعی تنها بودند
و مرگی بینوبت
در سینهی من پابهپا میکرد
جای خالی اشکی
بر گونههایم خشکی زده بود.
#بکتاش_آبتین
@asheghanehaye_fatima
از زخمهای بزرگ
خطِ کوچکی باقی میماند
و از چشمهای تو ...
چه بگویم؟
خاطرهی آرنجهای تو
بر تختِ من
گود افتاده ...
#بکتاش_آبتین
@asheghanehaye_fatima
خطِ کوچکی باقی میماند
و از چشمهای تو ...
چه بگویم؟
خاطرهی آرنجهای تو
بر تختِ من
گود افتاده ...
#بکتاش_آبتین
@asheghanehaye_fatima