عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
پرده‌ی «چشمهایش» صورت ساده‌ی زنی بیش نبود. صورت کشیده‌ی زنی که زلف‌هایش مانند قیر مذاب روی شانه‌ها جاری بود. همه‌چیز این صورت محو می‌نمود. بینی و دهن و گونه و پیشانی با رنگ تیره‌ای نمایانده شده بود. گوئی نقاش می‌خواسته بگوید که صاحب صورت دیگر در عالم خارج وجود ندارد و فقط چشم‌ها در خاطره‌ی او اثری ماندنی گذاشته‌اند. چشم‌ها با گیرندگی عجیبی به آدم نگاه می‌کردند.

“چشمهایش”

#بزرگ_علوی


@asheghanehaye_fatima
بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. بعضی چیزها را احساس می‌کنید.
رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست.
مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست.
اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست.

👤#بزرگ_علوی
📕چشم‌هایش
@asheghanehaye_fatima
وقتی که دونفر شیفته‌ی یکدیگر می‌شوند،
کوچکترین اشاره، کوچکترین تماس، کوچکترین نگاه برای اینها به اندازه‌ی عالمی قیمت دارد.
این لبخند مثل نگاه آرزومندانه‌ی زندانی است که پس از ماهها توقف در سیاهچال مرطوب روزنه‌ای باز می‌شود و از میان آن خورشید را، که دورادور در مقابل او می‌درخشد، ببیند. این روزنه دریچه‌ی امید او برای آزادی است، از میان این دریچه بوی آزادی می‌چشد.
یک چنین لبخندی را گاهی این دو نفر باهم عوض و بدل می‌کردند.

#بزرگ_علوی
#ورق_پاره‌های_زندان

@asheghanehaye_fatima
دیگر از من سوالی نکنید. من دیگر چیزی ندارم که به شما بگویم. تازه هیچ‌چیز هم به شما نگفته‌ام. آنچه درون مرا می‌کاود و می‌خورد هنوز هم گفته نشده. اگر من می‌توانستم آنچه درون مرا می‌سوزاند را بیان کنم، آن‌وقت شاعر می‌شدم، نویسنده، نقاش و هنرمند بودم و حال نیستم.
این چشم‌ها مال من نیست!

#چشمهایش
#بزرگ_علوی

@asheghanehaye_fatima
مرا روی صندلی نشاند.
خودش هم پهلوی من نشست.
چند لحظه‌ای به من نگاه کرد..
آن وقت پرسید:
چرا نمی‌خواستید بیائید؟
گفتم : با خودم در جنگ بودم.
پرسید : بلاخره کی برد؟
گفتم : شما.
گفت : با من که در جنگ نبودید؟!

#بزرگ_علوی
#چشمهایش


@asheghanehaye_fatima
بعضی چیزها را نمی شود گفت
بعضی چیزها را احساس می کنید، رگ و پی شما را می تراشد، دل شما را آب می کند... اما وقتی می خواهید بیان کنید می بینید که بی رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد، عیناً همان تابلوست اما آن روح،آن چیزی که دل شما را می فشارد، در آن نیست

_چشمهایش
#بزرگ_علوی

@asheghanehaye_fatima
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر...
لحظاتی گذشت ...
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: گیله مرد ! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت: به این دونه های سبز شده نگاه کن... چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند...
گفتم: خب!
گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم!
دونه ای که نخواد رشد کنه؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گنده...

#بزرگ_علوی

@asheghanehaye_fatima
.

چشم‌های تو  مرا به این روز انداخت.
این نگاهِ تو  کارِ مرا به اینجا کشانده.
تاب و تحملِ نگاه‌های تو را نداشتم.
نمی‌دیدی که چشم به زمین می‌دوختم؟


به او می‌گفتم :
در چشم‌های من  دقیق‌تر نگاه کن!
جز تو  هیچ چیزی در آن نیست ...






            #بزرگ_علوی

        کتاب :  چشمهایش



پَرده‌ی چشم‌هایش
صورتِ ساده‌ی زنی بیش نبود.
صورتِ کشیده‌ی زنی  که زلف‌هایش
مانند قیرِ مذاب
روی شانه‌ها جاری بود ...





* چشم‌هایش
        مرا به سکوت  وامی‌داشت ...

@asheghanehaye_fatima
‍ در سمفونی ها گاهی آهنگی آرام و کم از میان هیاهوی ارکستر رخنه می کند . این آهنگ خفیف و لطیف بخش است . اما به دل شما می نشیند . شما دائما انتظارش را دارید . باز این صدای خفیف تکرار می شود . منتها این دفعه بیش از بار اول شما را می گیرد . کم کم تمام ارکستر یکصدا همان آهنگ دلخواه شما را با چنان قدرتی بیان می کند که دیگر اختیار از دستتان در می رود . مصیبت های جگرخراش هم همینطور بروز می کند . انسان اول تمام عمق آنها را درک نمی کند . گاهی خودی نشان می دهند و در نیستی فرو می روند . ناگهان تمام ارکستر به صدا در می آید . آنوقت اشک از چشم های شما جاری می شود و خودتان نمی دانید برای چه گریه میكنيد..


#چشمهايش
#بزرگ_علوی

@asheghanehaye_fatima
.


‏به من می گفت:
چشم های تو مرا به این روز انداخت؛
این نگاه تو کار مرا به اینجا کشاند!
تاب و تحمل نگاه‌های تو را نداشتم... نمی‌دیدی که چشم بر زمین میدوختم!؟
به او گفتم:
در چشم های من دقیق‌تر نگاه کن!
جز تو، هیچ چیزی در آن نیست...


#چشمهایش
#بزرگ_علوی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌
بعضی چیزها را نمی‌شود گفت.
بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست.
مانند تابلوئی‌ست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست.

چشمهایش
#بزرگ_علوی


@asheghanehaye_fatima
بعضی چیزها را نمی‌شود گفت.
بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست.
مانند تابلوئی‌ست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست.

چشمهایش
#بزرگ_علوی
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
میدانید آتشی که زیر خاکستر می‌ماند چه دوام و ثباتی دارد؟
عشقِ پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمی‌کند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمی‌کند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را می‌خورد و می‌سوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی می‌شود.

چشمهایش
#بزرگ_علوی

@asheghanehaye_fatima
.

در خیابان‌هایی که هرگز آمد و شد نداشت، در ساعاتی که می‌دانستم مشغول کار است، در خانه‌هایی که اصلا‌ً صاحبان آن‌ها را نمی‌شناخت، همیشه منتظرش بودم...


#بزرگ_علوی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
_

از نگاه او لطیف‌ترین تارهای روحِ انسانی به ارتعاش می‌آمد.

“چشمهایش” #بزرگ_علوی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست

.
#بزرگ_علوی


@asheghanehaye_fatima