@asheghanehaye_fatima
#شاسوسا #بخش۲
... از پنجره
غروب را
به دیوار کودکیام
تماشا میکنم.
بیهوده بود، بیهوده بود.
این دیوار،
روی درهای باغ سبز فروریخت.
زنجیر طلایی بازیها،
و دریچهی روشن قصهها،
زیر این آوار رفت.
آن طرف، سیاهی من پیداست:
روی بام گنبد کاهگلی ایستادهام،
شبیه غمی.
و نگاهم را در بخار غروب ریختهام.
روی این پلهها غمی، تنها، نشست.
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود.
«من» دیرین
روی این شبکههای سبز سفالی
خاموش شد.
در سایه–آفتاب این درخت اقاقیا،
گرفتن خورشید را
در ترسی شیرین
تماشا کرد...
#سهراب_سپهری
📖 #آوار_آفتاب #هشت_کتاب
#شاسوسا #بخش۲
... از پنجره
غروب را
به دیوار کودکیام
تماشا میکنم.
بیهوده بود، بیهوده بود.
این دیوار،
روی درهای باغ سبز فروریخت.
زنجیر طلایی بازیها،
و دریچهی روشن قصهها،
زیر این آوار رفت.
آن طرف، سیاهی من پیداست:
روی بام گنبد کاهگلی ایستادهام،
شبیه غمی.
و نگاهم را در بخار غروب ریختهام.
روی این پلهها غمی، تنها، نشست.
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود.
«من» دیرین
روی این شبکههای سبز سفالی
خاموش شد.
در سایه–آفتاب این درخت اقاقیا،
گرفتن خورشید را
در ترسی شیرین
تماشا کرد...
#سهراب_سپهری
📖 #آوار_آفتاب #هشت_کتاب