@asheghanehaye_fatima
شاعری مست،شب،مکاشفه،شور
خلسه...فکرِتو...قرص خواب آور...
ازدیاد مخدّرت در خون
نشئگی های التهاب آور
حسِّ تکلیف از تو شعر شدن
وسطِ جهلِ این جهان لجن
پنج حسّم به تو یقین دارند
پنج پیغمبر کتاب آور
باید ازتو نوشت بی وقفه
ای تنت کشتیِ نجات من
نوح های مرا رها کردی
از همین بودنِ عذاب آور
آمدی از تبر ولی بدتر
کعبه ی روح من پر از بت بود
همه آیینه ها شکسته شدند
من شدم باتو این«خداباور»
گیج افتاد روی طورِ تنت
هرچه موسای خسته درمن بود
وصدای تو در سرم پیچید
«عشق این آتشست»تاب آور
به صلیب تنت کشیدمرا
روحِ از من جدانبوده ی تو
«و جویدیم و جاودانه شدم»*
بین تاریخِ گیجِ ناباور
چلّه در چشم تو رسولش کرد
از حرایِ تنت برون آمد
شرح داد آیه آیه عشق تورا
شاعری که فقط تورا باور....
طعم تو...بوی تو...و زیباییت
وصدای تو،لمس تو...بایست
از تو صدها کتاب بنویسند
پنج پیغمبر کتاب آور ...
#امین_داوری
*جاودانه شدن را به درد جویده شدن تاب آر
مردمصلوب-احمدشاملو
شاعری مست،شب،مکاشفه،شور
خلسه...فکرِتو...قرص خواب آور...
ازدیاد مخدّرت در خون
نشئگی های التهاب آور
حسِّ تکلیف از تو شعر شدن
وسطِ جهلِ این جهان لجن
پنج حسّم به تو یقین دارند
پنج پیغمبر کتاب آور
باید ازتو نوشت بی وقفه
ای تنت کشتیِ نجات من
نوح های مرا رها کردی
از همین بودنِ عذاب آور
آمدی از تبر ولی بدتر
کعبه ی روح من پر از بت بود
همه آیینه ها شکسته شدند
من شدم باتو این«خداباور»
گیج افتاد روی طورِ تنت
هرچه موسای خسته درمن بود
وصدای تو در سرم پیچید
«عشق این آتشست»تاب آور
به صلیب تنت کشیدمرا
روحِ از من جدانبوده ی تو
«و جویدیم و جاودانه شدم»*
بین تاریخِ گیجِ ناباور
چلّه در چشم تو رسولش کرد
از حرایِ تنت برون آمد
شرح داد آیه آیه عشق تورا
شاعری که فقط تورا باور....
طعم تو...بوی تو...و زیباییت
وصدای تو،لمس تو...بایست
از تو صدها کتاب بنویسند
پنج پیغمبر کتاب آور ...
#امین_داوری
*جاودانه شدن را به درد جویده شدن تاب آر
مردمصلوب-احمدشاملو
در سرم بتّه جِقّه جیغ کشید
باغ ،معناش دارِ قالی بود
تو ولی گوشه گوشه های تنت
جنگل و دشت بود،شالی بود
پا برهنه درونِ هم بودیم...
بدنت را که راه می رفتم
خسته از هرچه اصفهان بودم
پلّه پلّه به سمت چشمانت
با تو در «قلعه رودخان»بودم
دردهایم به دامنت می ریخت...
یک پاراگراف:«باغِ آلبالو»
چند صفحه:«تمشکِ تیغ ندار!!»
فورانِ«قمارباز»از من
از تو تحلیلِ فنّیِ «دیوار»
ادبیاتمان گره می خورد...
تو به دنیای من نخندیدی
گریه کردم برای دغدغه هات
شعرخواندیم و دستمان رو شد
بینِ احساسِ لختِ این ابیات:
«دوستت دارم و نمی دانی....»
بیشه در چشمهات ریشه دواند
بدنت یک درخت شد انگار
سایه انداخت روی دنیایم
هِی به تو فکر....هِی به تو سیگار...
آنچه بایست اتّفاق افتاد....
درک قانون جاذبه وقتی
که گلابیّ ِ وحشی ات افتاد
نیوتون در سرم رساله نوشت
شعر شد،یک مرکّبِ آزاد
به جهنّم کسی نمی فهمد....
من تورا فکر می کنم هرشب
من تورا می روم به سمتِ رشت
با بلیطی که جای«رفت»نداشت
در مسیری که از تو برمی گشت...
فکرهایم چقدر مسخره اند....
#امین_داوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
باغ ،معناش دارِ قالی بود
تو ولی گوشه گوشه های تنت
جنگل و دشت بود،شالی بود
پا برهنه درونِ هم بودیم...
بدنت را که راه می رفتم
خسته از هرچه اصفهان بودم
پلّه پلّه به سمت چشمانت
با تو در «قلعه رودخان»بودم
دردهایم به دامنت می ریخت...
یک پاراگراف:«باغِ آلبالو»
چند صفحه:«تمشکِ تیغ ندار!!»
فورانِ«قمارباز»از من
از تو تحلیلِ فنّیِ «دیوار»
ادبیاتمان گره می خورد...
تو به دنیای من نخندیدی
گریه کردم برای دغدغه هات
شعرخواندیم و دستمان رو شد
بینِ احساسِ لختِ این ابیات:
«دوستت دارم و نمی دانی....»
بیشه در چشمهات ریشه دواند
بدنت یک درخت شد انگار
سایه انداخت روی دنیایم
هِی به تو فکر....هِی به تو سیگار...
آنچه بایست اتّفاق افتاد....
درک قانون جاذبه وقتی
که گلابیّ ِ وحشی ات افتاد
نیوتون در سرم رساله نوشت
شعر شد،یک مرکّبِ آزاد
به جهنّم کسی نمی فهمد....
من تورا فکر می کنم هرشب
من تورا می روم به سمتِ رشت
با بلیطی که جای«رفت»نداشت
در مسیری که از تو برمی گشت...
فکرهایم چقدر مسخره اند....
#امین_داوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
غزل خلقت از تن تو گذشت
باتو یک بیتِ شاه می آورد
لا الهَ اگر که الّا الله
باتو نوعی اله می آورد
ماه را در رخت تجلّی داد
شب و موی تورا به هم بست و...
تایقین آورند زیبایی
ابر را روی ماه می آورد
تاکه جنّ و ملَک تورا نچشند
دست آدم سپردعشقت را
بین مشتی فرشته ی پرهیز
بودن تو گناه می آورد
راند از خود مذاب روح تورا
و زمین سرزمین فتح تو شد
گامهای تو بسکه سوزان بود
به دل خاک آه می آورد
جاده از مرد فرش میشد که
کبک رفتار تو خرام کند
همه ناسربه راه مردان را
شوق تو سر به راه می آورد
و تو آنی که عشوه ی چشمت
بارها زخم زد به آدم ها
و تو آنی که بوسه های لبت
نوشدارو به گاه می آورد
یک الهه پراز ثواب و گناه
شاعران درتو مشرک و مؤمن
عقل چون میگریخت ازتو،عشق-
به تو اما پناه می آورد
بی تو میدیدم و نمیدیدم
مثل یک مرد زل زده به خودش
چشمهای توبود آهوجان
که به چشمم نگاه می آورد
خوب شد در جهنّم دنیا
ازبهشت تو میوه میچینیم
بی توبودن برای شاعرها
شعرهای سیاه می آورد....
#امین_داوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
باتو یک بیتِ شاه می آورد
لا الهَ اگر که الّا الله
باتو نوعی اله می آورد
ماه را در رخت تجلّی داد
شب و موی تورا به هم بست و...
تایقین آورند زیبایی
ابر را روی ماه می آورد
تاکه جنّ و ملَک تورا نچشند
دست آدم سپردعشقت را
بین مشتی فرشته ی پرهیز
بودن تو گناه می آورد
راند از خود مذاب روح تورا
و زمین سرزمین فتح تو شد
گامهای تو بسکه سوزان بود
به دل خاک آه می آورد
جاده از مرد فرش میشد که
کبک رفتار تو خرام کند
همه ناسربه راه مردان را
شوق تو سر به راه می آورد
و تو آنی که عشوه ی چشمت
بارها زخم زد به آدم ها
و تو آنی که بوسه های لبت
نوشدارو به گاه می آورد
یک الهه پراز ثواب و گناه
شاعران درتو مشرک و مؤمن
عقل چون میگریخت ازتو،عشق-
به تو اما پناه می آورد
بی تو میدیدم و نمیدیدم
مثل یک مرد زل زده به خودش
چشمهای توبود آهوجان
که به چشمم نگاه می آورد
خوب شد در جهنّم دنیا
ازبهشت تو میوه میچینیم
بی توبودن برای شاعرها
شعرهای سیاه می آورد....
#امین_داوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به تو گفتم که هیچ...من هیچم
از مَنِ خسته از جهان برگرد
خوب از لحن جمله فهمیدی
که سرش درد می کند این مرد
بین سرها اگر سری دارد!!!
تو نرفتی و اتّفاق افتاد
روح پاک تورا می آلودم
سعی کردم که از جهان بِبُری
تو نرفتی و مطمئن بودم
عشق برّنده خنجری دارد...
دست مضراب شد،وَ موهایت
از خیالات من بر آشفتند
و خیالِ نگاهِ تو ناکوک
چشم هایت به دست من گفتند
گریه تأثیرِ بهتری دارد...
گریه کردیم تا به هم برسیم
خواستن یک تمشک نارس بود
زیر دندان بی هم آغوشی
سینه مان تلخگاهِ خِس خِس بود
عشق معنای دیگری دارد؟!!
اشک هایت به وسعت دریاست
روی دوشم غمی به وزنِ کوه
بین ما فعلِ«نیستی»جاریست
مرد بودن در این شکنجه ی روح
غیرِ «مُردن»چه مصدری دارد؟
عطش دشت از تو می نوشد
میخورد گرگِ رنج،خونِ تو را
هرچه«ابن السّلام»این جا هست
کاش باور کند جنونِ تو را
عشق،عدلِ ستمگری دارد...
حمله ی لاک روی ناخن هات
وقتی از کلّ این جهان سیری
من و تعلیقِ زنده-مرگی هام
وسطِ قصّه های گلشیری
هر کسی سیم آخری دارد...
#امین_داوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
از مَنِ خسته از جهان برگرد
خوب از لحن جمله فهمیدی
که سرش درد می کند این مرد
بین سرها اگر سری دارد!!!
تو نرفتی و اتّفاق افتاد
روح پاک تورا می آلودم
سعی کردم که از جهان بِبُری
تو نرفتی و مطمئن بودم
عشق برّنده خنجری دارد...
دست مضراب شد،وَ موهایت
از خیالات من بر آشفتند
و خیالِ نگاهِ تو ناکوک
چشم هایت به دست من گفتند
گریه تأثیرِ بهتری دارد...
گریه کردیم تا به هم برسیم
خواستن یک تمشک نارس بود
زیر دندان بی هم آغوشی
سینه مان تلخگاهِ خِس خِس بود
عشق معنای دیگری دارد؟!!
اشک هایت به وسعت دریاست
روی دوشم غمی به وزنِ کوه
بین ما فعلِ«نیستی»جاریست
مرد بودن در این شکنجه ی روح
غیرِ «مُردن»چه مصدری دارد؟
عطش دشت از تو می نوشد
میخورد گرگِ رنج،خونِ تو را
هرچه«ابن السّلام»این جا هست
کاش باور کند جنونِ تو را
عشق،عدلِ ستمگری دارد...
حمله ی لاک روی ناخن هات
وقتی از کلّ این جهان سیری
من و تعلیقِ زنده-مرگی هام
وسطِ قصّه های گلشیری
هر کسی سیم آخری دارد...
#امین_داوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima