عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



کسی چه می‌داند
شاید ماه بالن بزرگی است
آمده از شهری پراشتیاق
در آسمان
که مردمانی زیباروی
در آن می‌زیند

چه کسی می‌داند
اگر زیبارویان من و تو را
پذیرا شوند
شاید من و تو
بر آن سوار شویم
و پرواز کنیم
بر فراز خانه‌ها
اصطبل‌ها
و ابرها
دور
و دور
تا آن شهر پر اشتیاق
در آسمان
که هرگز غریبه‌ای
پای بر خاکش ننهاده است

جایی که
سرتاسر بهار است
همه همدیگر را دوست می‌دارند
و گل‌ها خودشان
خودشان را می‌چینند...

#ادوارد_استیلن_کامینگز
■ترجمه: عباس صفاری
@asheghanehaye_fatima



با تو سخن گفتم
با لبخندی
و تو پاسخی ندادی
دهانت سیمی است برای موسیقی
موسیقی به رنگ خون
به اینجا بیا

آه تو بگو
زندگی ، لبخندی نیست ؟
با تو سخن گفتم با آوازی
و تو نشنیدی
چشمانت سفالینه ای است
از سکوتی الهی
به اینجا بیا

آه تو بگو
زندگی ، آوازی نیست ؟
با تو سخن گفتم با روح
و توتعجب نکردی
چهره ات رویایی است
محبوس در عطری سپید
به اینجا بیا

آه تو بگو
زندگی ، عشق نیست ؟
با تو سخن گفتم با شمشیری
و توسکوت می کنی
سینه ات معبدی است
لطیف تر از گل ها
به اینجا بیا

آه تو بگو
عشق ، مرگ نیست ؟

#ادوارد_استیلن_کامینگز
#شاعر_آمریکا
ترجمه :
#سینا_کمال_آبادی 🌱
@asheghanehaye_fatima





قلبت را می‌بَرم
قلبت را همه جا با خودم می‌بَرم
درون ِ قلبم می‌بَرمش
هرگز بی قلب ِ تو نیستم
هر کجا بروم تو می‌روی ، عزیزم
و هر کار که کنم
کار ِ توست ، نازنینم...

نمی‌ترسم
از هیچ تقدیری
که تو تقدیر منی ، دلبندم...

نمی‌خواهم
هیچ جهانی را
که تو زیبا ، جهان ِ منی ، جهانِ واقعی ِ من
و تویی همه‌ی معانی ِ ماه
و هر آن چه که خورشید بخواند تویی !

اینجا عمیق‌ترین رازی است که کس نمی‌داند
اینجا ریشه‌ی ریشه و شکوفه‌ی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختی است به نام زندگی که می‌روید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد و اندیشه بتواند کتمانش کند
و این آن شگفتی است که ستاره‌ها را پراکنده می‌کند !

قلبت را می‌بَرم 
درون ِ قلبم می‌بَرمش...


#ادوارد_استیلن_کامینگز
#پرنده_ای_آبی
@asheghanehaye_fatima



قلبت را می‌بَرم
قلبت را همه جا با خودم می‌بَرم
درون ِ قلبم می‌بَرمش
هرگز بی قلب ِ تو نیستم
هر کجا بروم تو می‌روی ، عزیزم
و هر کار که کنم
کار ِ توست ، نازنینم...

نمی‌ترسم
از هیچ تقدیری
که تو تقدیر منی ، دلبندم...

نمی‌خواهم
هیچ جهانی را
که تو زیبا ، جهان ِ منی ، جهانِ واقعی ِ من
و تویی همه‌ی معانی ِ ماه
و هر آن چه که خورشید بخواند تویی !

اینجا عمیق‌ترین رازی است که کس نمی‌داند
اینجا ریشه‌ی ریشه و شکوفه‌ی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختی است به نام زندگی که می‌روید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد و اندیشه بتواند کتمانش کند
و این آن شگفتی است که ستاره‌ها را پراکنده می‌کند !

قلبت را می‌بَرم 
درون ِ قلبم می‌بَرمش...


#ادوارد_استیلن_کامینگز
#پرنده_ای_آبی
@asheghanehaye_fatima


با تو سخن گفتم
با لبخندی
و تو پاسخی ندادی

دهانت سیمی است برای موسیقی
موسیقی به رنگ خون
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، لبخندی نیست؟

با تو سخن گفتم با آوازی
و تو نشنیدی
چشمانت سفالینه ای است
از سکوتی الهی
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، آوازی نیست؟

با تو سخن گفتم با روح
و تو تعجب نکردی
چهره اترویایی است
محبوس در عطری سپید
به اینجا بیا
آه! تو بگو
زندگی، عشق نیست؟

با تو سخن گفتم با شمشیری
و توسکوت می کنی
سینه ات معبدی است
لطیف تر از گل ها
به اینجا بیا
آه! تو بگو
عشق، مرگ نیست؟

#ادوارد_استیلن_کامینگز
#شاعر_آمریکا
برگردان:
#سینا_کمال_آبادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنم را دوست می‌دارم وقتی با تنِ توست
چرا که چیزی نو می‌شود
با ماهیچه‌های بهتر و عصب‌های بیشتر
تنت را دوست دارم 
آنچه که می‌کند دوست دارم
چگونه‌اش را دوست دارم
حس‌کردنِ مهره‌ها و استخوان‌هایت
را دوست دارم 
و لرزشِ این نرمیِ سفت را
و آنچه که می‌خواهم
دوباره و دوباره و دوباره ببوسم
دوست دارم این و آنِ تو را ببوسم
دوست دارم کرک‌های هراسان تنت را
نرم نوازش کنم
و آنچه بر گوشتِ تنمان می‌رود به هنگامِ جدا شدن
و چشم‌هایمان، که خرده‌های بزرگِ عشقند
و احتمالا لرزشِ تو را در زیرِ تنم دوست دارم
که این‌همه تازه است!
 
#ادوارد_استیلن_کامینگز


@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم
بهرِ خامدستی‌هاوسرآسیمگی‌های کوچکت
در فکرشدن‌هایت، همچون پرندگانِ تیره‌ی نرم،
حرف زدنت آفتابِ ناگهان است.
دوستت دارم
بهرِ چشم‌های گشاده‌ی کودکانه‌ات، دست‌های پَرپَرزن‌ات
بهر ِمچ‌هایت این خدایگان کوچک
و انگشت‌هایت این رازهای زیبا.
دوستت دارم
شکوفه آیا اندیشناکِ عمر خویش است؟
پروانه آیا غمناکِ جان؟
شاخه‌گلی مراخوش‌تراز عمر جاوید است.

#ادوارد_استیلن_کامینگز



@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم
بهرِ خامدستی‌هاوسرآسیمگی‌های کوچکت
در فکرشدن‌هایت، همچون پرندگانِ تیره‌ی نرم،
حرف زدنت آفتابِ ناگهان است.
دوستت دارم
بهرِ چشم‌های گشاده‌ی کودکانه‌ات، دست‌های پَرپَرزن‌ات
بهر ِمچ‌هایت این خدایگان کوچک
و انگشت‌هایت این رازهای زیبا.
دوستت دارم
شکوفه آیا اندیشناکِ عمر خویش است؟
پروانه آیا غمناکِ جان؟
شاخه‌گلی مراخوش‌تراز عمر جاوید است.

#ادوارد_استیلن_کامینگز


@asheghanehaye_fatima
ArtMusic |l|l Telegram : @ir2taraneh
ArtMusic |l|l Telegram : @ir2taraneh
شعر و دکلمه ...

شعر از : #ادوارد_استیلن_کامینگز

دکلمه : #احمدرضا_احمدی




به جایی که بدان سفر نکرده‌ام
به جایی دور و در وَرای هر تجربه

چشمانِ تو سکوتِ خود را دارند
در ظریف‌ترین حالتِ تو
چیزهایی‌ست که اسیرم می‌کند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمی‌توانم بدان دست یابم

کوتاه‌ترین نگاهت
به آسانی اسیرم می‌کند ...


هیچ چیزِ این جهان که پیشِ روی ماست
به ظرافتِ شگفتِ تو نمی‌رسد ...


@asheghanehaye_fatima
به جایی که بدان سفر نکرده‌ام ...




به جایی که بدان سفر نکرده‌ام
به جایی دور در وَرای هر تجربه ...

چشمانِ تو سکوتِ خود را دارند
در ظریف‌ترین حالتِ تو
چیزهایی‌ست که اسیرم می‌کند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمی‌توانم بدان دست یابم

کوتاه‌ترین نگاهت
به آسانی اسیرم می‌کند
و حتی اگر همچون انگشتان ،
خود را بسته باشم
برگ به برگ مرا می‌توانی بگشایی
به همان‌سان که بهار
نخستین گُلِ سرخش را
ـــ به لمسی راز آلود و سبک دست ـــ
می‌گشاید ...

یا اگر بخواهی مرا بَربَندی ،
من و زندگی‌ام ـــ هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته می‌شویم
به همان‌سان که وقتی دلِ گُل
به او می‌گوید :
همه جا دارد دانه‌دانه برف می‌بارد .


هیچ چیزِ این جهان که پیشِ روی ماست
به ظرافتِ شگفتِ تو نمی‌رسد
ظرافتی که
در هر نفس وا می‌دارَدَم
با رنگِ مِهر ،
مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم .

نمی‌دانم چه در توست
که می‌بندد و می‌گشاید !

تنها می‌دانم چیزی در من هست
که می‌داند
چشمانِ تو
ریشه‌دارتر از هر گُلِ سرخ است
و حتی باران هم
چنین دستانِ کوچکی ندارد ...
 
@asheghanehaye_fatima

#ادوارد_استیلن_کامینگز
@asheghanehaye_fatima



به‌وقت نرگس‌های زرد
که می‌دانند
هدف از زیستن بالیدن است
چگونه را به خاطر بسپار
چرا را فراموش کن

به‌وقت یاسمن‌ها که ادعا می‌کنند
هدف از بیدار شدن ، رؤیا دیدن است
چنین را به خاطر بسپار
انگار را فراموش کن

به‌وقت گل‌های سرخ 
که ما را اکنون و این‌جا
با بهشت شگفت‌زده می‌کنند
آری را به خاطر بسپار
اگر را فراموش کن

به‌وقت همه چیزهای دل‌پذیر
که از دسترس درک ما دورند
جست‌وجو را به‌خاطر بسپار
یافتن را فراموش کن

و در راز زیستن
به‌وقتی که زمان ما را 
از قید زمان می‌رهاند

مرا به خاطر بسپار
مرا فراموش کن

#ادوارد_استیلن_کامینگز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به جایی که بدان سفر نکرده‌ام
به جایی دور در ورای هر تجربه

چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریف‌ترین حالت تو چیزهایی‌ست
که اسیرم می‌کند.
چیزهایی چنان نزدیک
که نمی‌توانم بدان دست یابم.

کوتاهترین نگاهت
به آسانی اسیرم می‌کند،
و حتی اگر همچون انگشتان،
خود را بسته باشم
برگ به برگ مرا می‌توانی بگشایی
به همان‌سان که بهار نخستین گل سرخ‌اش را
- به لمسی رازآلود و سبک‌دست - می‌گشاید.

یا اگر بخواهی مرا بربندی،
من و زندگی‌ام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته می‌شویم،
به همان‌سان که وقتی دلِ این گل به او می‌گوید:
همه‌جا دارد دانه دانه برف می‌بارد.

هیچ چیز این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو نمی‌رسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وامی‌دارَدَم
که با رنگ مهر،
مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم.

نمی‌دانم چه در توست
که می‌بندد و می‌گشاید،
تنها می‌دانم که
چیزی در من است که می‌داند
چشمان تو ریشه‌دارتر از هر گل سرخ است ،و حتی باران هم
چنین دستان کوچکی ندارد.

#ادوارد_استیلن_کامینگز

@asheghanehaye_fatima
هیچ‌چیز این جهان که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو نمی‌رسد؛
ظرافتی که
در هر نفس وامی‌دارَدَم
که با رنگ مهر،
مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم.


#ادوارد_استیلن_کامینگز

@asheghanehaye_fatima
_
عشق ستبرتر از فراموشی‌ست
نحیف‌تر از یادآوری
نادرتر از رطوبت موج
شایع‌تر از ناکامی
مجنون‌ترین و ماه‌وارترین است

#ادوارد_استیلن_کامینگز
برگردان:محمدرضا فرزاد

@asheghanehaye_fatima
به جایی که بدان سفر نکرده ام
به جایی دور و در ورای هر تجربه
چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریف ترین حالت تو چیزهایی ست که اسیرم می کند
چیزهایی چنان نزدیک که نمی توان بدان دست یافت

کوتاهترین نگاهت به آسانی اسیرم می کند
و حتی اگر همچون انگشتان ، خود را بسته باشم
برگ به برگِ مرا می توانی بگشایی
به همان سان که بهار نخستین گل سرخ اش را
به لمسی راز آلود و سبک دست می گشاید

یا اگر بخواهی مرا بر بندی
من و زندگی ام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته می شویم
به همان سان که وقتی دلِ گل به او می گوید
همه جا دارد دانه دانه برف می بارد

هیچ چیز این جهان که پیش رویِ ماست
به ظرافت شگفت تو نمی رسد
به ظرافتی که
در هر نفس وا می داردم
با رنگِ مهر ، مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم

نمی دانم چه در توست که می بندد و می گشاید
تنها می دانم چیزی در من است که می داند
چشمان تو ریشه دارتر از هر گل سرخ است
و حتی باران هم چنین دستان کوچکی ندارد

#ادوارد_استیلن_کامینگز
مجتبی گلستان

@asheghanehaye_fatima