عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


دوستش می‌دارم
چرا که می‌شناسمش،
به دوستی و یگانگی.

ــ شهر
همه بیگانگی و عداوت است. ــ

هنگامی که دستان مهربانش را به دست می‌گیرم
تنهایی غم‌انگیزش را درمی‌یابم.

ـ□

اندوهش
غروبی دلگیر است
در غُربت و تنهایی.
همچنان که شادی‌اش
طلوعِ همه آفتاب‌هاست
و صبحانه
و نانِ گرم،
و پنجره‌ای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده می‌شود،
و طراوتِ شمعدانی‌ها
در پاشویه‌ی حوض.

ـ□

چشمه‌ای
پروانه‌ای و گُلی کوچک
از شادی
سرشارش می‌کند،
و یأسی معصومانه
از اندوهی
گرانبارش:
اینکه بامدادِ او دیری‌ست
تا شعری نسروده است.

چندان که بگویم
«امشب شعری خواهم نوشت»
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می‌رود
چنان چون سنگی
که به دریاچه‌ای
و بودا
که به نیروانا.
و در این هنگام
دخترکی خُردسال را مانَد
که عروسکِ محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد.

ـ□

اگر بگویم که سعادت
حادثه‌ای‌ست
بر اساسِ اشتباهی؛
اندوه
سراپایش را در بر می‌گیرد
چنان چون دریاچه‌ای
که سنگی را
و نیروانا
که بودا را.
چرا که سعادت را
جز در قلمروِ عشق بازنشناخته است
عشقی که
به‌جز تفاهمی آشکار
نیست.

بر چهره‌ی زندگانیِ من
که بر آن
هر شیار
از اندوهی جانکاه حکایتی می‌کند
آیدا
لبخندِ آمرزشی‌ست.

نخست
دیرزمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامونِ من
همه چیزی
به هیأتِ او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گریز نیست.




شبانه، از دفتر آیدا؛ درخت و خنجر و خاطره

#احمدشاملو
@asheghanehaye_fatima


کیستی که من
اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم...

کلید قلبم را
در دستانت می گذارم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم
و سربر شانه‌ی تو
اینچنین آرام
به خواب می روم؟

کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!!

کیستی که من
جز او
نمی بینم و نمی یابم ؟!!
دریای پشت کدام پنجره ای؟

که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور
زیبا
و
روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
جان می گیرد

و هر لحظه تعبیری می گردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور ازتاریکی های سپری شده...

کیستی
ای مهربان ترین؟

#احمدشاملو
به تو سلام می‌کنم
کنارِ تو می‌نشینم
و در خلوتِ تو
شهرِ بزرگِ من بنا می‌شود.

#احمدشاملو ✳️

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه نا سیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاکم کنند
سرا پا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم،-
که بی شایبه حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم.

#احمدشاملو
@asheghanehaye_fatima



در تاریکی چشمانت را جستم
در تاریکی چشمانت را یافتم
و شبم پر ستاره شد
تو را صدا کردم
در تاریکی ِ شب ها دلم صدایت کرد و
تو با طنین صدایم به سویم آمدی

با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی
برای چشم هایم با چشم هایت
برای لب هایم با لب هایت
برای تنم با تنت آواز خواندی

من با چشم ها و لب هایت انس گرفتم
با تنت انس گرفتم
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره کودکی خویش
به خواب رفتم
و لبخند آن زمانم را بازیافتم

در من
شک لانه کرده بود
دستهای تو
چون چشمه ای به سوی من جاری شد

و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره‌ی سالهای نخستین به خواب رفتم
در دامانت -که گهواره رویاهایم بود -
و لبخند آن زمان به لب هایم برگشت
با تنت برایم لالا گفتی
چشمهای تو با من بود
و من چشمهایم را بستم

چرا که دست های تو اطمینان بود
بدی تاریکی‌ست
شب ها جنایتکارند
ای دل آویز من، ای یقین! من با بدی قهرم
و تو را بسان روزی بزرگ آواز می خوانم

صدایت می زنم
گوش بده قلبم صدایت می زند
شب گرداگردم حصار کشیده است

و من به تو نگاه می کنم
از پنجره های دلم
به ستاره هایت نگاه می کنم
چرا که هر ستاره، آفتابی‌ست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشم های تو سرچشمه دریاهاست.



#احمدشاملو
سرچشمه
'
@asheghanehaye_fatima



ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺣﺮﻓﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ
ﺷﮑﻨﺠﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺭﺍ ﺁﺷﮑﺎﺭﻩ ﮐﻦ
ﻭ ﻫﺮﺍﺱ ﻣﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ
ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺍﻱ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻴﺪ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻣﺎ
ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺑﻴﻬﻮﺩﮔﻲ ﻧﻴﺴﺖ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺣﺮﻓﻲ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻧﻴﺴﺖ
ﺣﺘﻲ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﻧﻴﺎﻳﺪ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻓﺮﺩﺍﻱ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ
ﺑﺮ ﻣﺎﺵ ﻣﻨﺘﻲ ﺍﺳﺖ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ
ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺩﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﺳﺖ



#احمدشاملو
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می‌دارم

در آن دوردستِ بعید
که رسالتِ اندام‌ها پایان می‌پذیرد

و شعله و شورِ تپش‌ها و خواهش ها
به‌تمامی فرومی‌نشیند

#احمدشاملو

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




من در تو نگاه می‌کنم در تو نفس می‌کشم
و زندگی
مرا تکرار می‌کند
به‌سانِ بهار
که آسمان را و علف را.
و پاکیِ آسمان
در رگِ من ادامه می‌یابد.


#احمدشاملو
قسمتی از شعر #دربسته از مجموعه #هوای_تازه
کوه‌ها با هم‌اند و تنهایند

همچو ما، باهمانِ تنهایان.

#احمدشاملو /کوه ها/ 1339

@asheghanehsye_fatima
@asheghanehaye_fatima




ای پری‌وارِ در قالبِ آدمی
که پیکرت جز در خُلواره‌ی ناراستی نمی‌سوزد! ــ
حضورت بهشتی‌ست
که گریزِ از جهنم را توجیه می‌کند،
دریایی که مرا در خود غرق می‌کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.
و سپیده‌دم با دست‌هایت بیدار می‌شود.


#احمدشاملو
بهمنِ ۱۳۴۲
آیدا در آیینه
@asheghanehaye_fatima



آن چشم‌ها
پیش از آنکه نگاهی باشد
تماشایی‌ست.

و این
پاسداشتِ آن سرودِ بزرگ است
که ویرانه را
به نبردِ با ویرانی به پای می‌دارد.


#احمدشاملو
آیدا در آینه
سرود پنجم
@asheghanehaye_fatima



_"اینک دریای ابرهاست
اگرعشق نیست
هرگز هیچ آدمی زاده را
تاب سفری این چنین
نیست"

چنین گفتی بالبانی که مدام
پنداری
نام گلی را
تکرارمی کند..



#احمدشاملو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۲۱ آبان زاد روز #نیما_یوشیج

‏آی آدمها که بر ساحل نشسته،
شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان!

شعر: #نیما_یوشیج
دکلمه : #احمدشاملو

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




شما که عشقِتان زندگی‌ست
شما که خشمِتان مرگ است،

شما که تابانده‌اید در یأسِ آسمان‌ها

امیدِ ستارگان را

شما که به وجود آورده‌اید سالیان را
قرون را

و مردانی زاده‌اید که نوشته‌اند بر چوبه‌ی دارها یادگارها

و تاریخِ بزرگِ آینده را با امید

در بطنِ کوچکِ خود پرورده‌اید

و شما که پرورده‌اید فتح را
در زهدانِ شکست،

شما که عشقِتان زندگی‌ست
شما که خشمِتان مرگ‌ست!

شما که برقِ ستاره‌ی عشقید
در ظلمتِ بی‌حرارتِ قلب‌ها

شما که سوزانده‌اید جرقه‌ی بوسه را
بر خاکسترِ تشنه‌ی لب‌ها

و به ما آموخته‌اید تحمل و قدرت را

در شکنجه‌ها
و در تعب‌ها

و پاهای آبله‌گون
با کفش‌های گران

در جُستجوی عشقِ شما می‌کند عبور
بر راه‌های دور

و در اندیشه‌ی شماست

مردی که زورق‌اش را می‌راند
بر آبِ دوردست
.
شما که عشقِتان زندگی‌ست
شما که خشمِتان مرگ است!

شما که زیبایید تا مردان
زیبایی را بستایند

و هر مرد که به راهی می‌شتابد
جادوییِ نوشخندی از شماست

و هر مرد در آزادگیِ خویش
به زنجیرِ زرینِ عشقی‌ست پای‌بست
.
شما که عشقِتان زندگی‌ست
شما که خشمِتان مرگ است!
.
شما که روحِ زندگی هستید
و زندگی بی شما اجاقی‌ست خاموش،

شما که نغمه‌یِ آغوشِ روحِتان
در گوشِ جانِ مرد فرح‌زاست،

شما که در سفرِ پُرهراسِ زندگی، مردان را

در آغوشِ خویش آرامش بخشیده‌اید

و شما را پرستیده است هر مردِ خودپرست، ــ
.
عشقِتان را به ما دهید
شما که عشقِتان زندگی‌ست!

و خشمِتان را به دشمنانِ ما
شما که خشمِتان مرگ است!.




#احمدشاملو
مرا
لحظہ اے تنها مگذار ،
مرا از زره نوازشت روئین تن کن...


#احمدشاملو

@asheghanehaye_fatima
با چشم‌ها
            ز حیرتِ این صبحِ نابجای
خشکیده بر دریچه‌ی خورشیدِ چارتاق
بر تارکِ سپیده‌ی این روزِ پابه‌زای،

دستانِ بسته‌ام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب.

فریاد برکشیدم:
«ــ اینک
    چراغ معجزه
    مَردُم!
    تشخیصِ نیم‌شب را از فجر
    در چشم‌های کوردلی‌تان
    سویی به جای اگر
    مانده‌ست آن‌قدر،
    تا
     از
      کیسه‌تان نرفته تماشا کنید خوب
    در آسمانِ شب
    پروازِ آفتاب را !
 
    با گوش‌های ناشنوایی‌تان
    این طُرفه بشنوید:
    در نیم‌پرده‌ی شب
    آوازِ آفتاب را!»

«ــ دیدیم
           (گفتند خلق، نیمی)
    پروازِ روشنش را. آری!»

نیمی به شادی از دل
فریاد برکشیدند:


«ــ با گوشِ جان شنیدیم
    آوازِ روشنش را!»
باری
من با دهانِ حیرت گفتم:

«ــ ای یاوه
              یاوه
                   یاوه،
                         خلایق!
    مستید و منگ؟
                         یا به تظاهر
    تزویر می‌کنید؟
    از شب هنوز مانده دو دانگی.
    ور تایبید و پاک و مسلمان
                                       نماز را
    از چاوشان نیامده بانگی!»

هر گاوگَندچاله دهانی
آتشفشانِ روشنِ خشمی شد:

«ــ این گول بین که روشنیِ آفتاب را
    از ما دلیل می‌طلبد.»


توفانِ خنده‌ها…

«ــ خورشید را گذاشته،
                               می‌خواهد
    با اتکا به ساعتِ شماطه‌دارِ خویش
    بیچاره خلق را متقاعد کند
                                        که شب
    از نیمه نیز برنگذشته‌ست.»

توفانِ خنده‌ها…
من
درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیرِ آتش در جانم
                             پیچید.

سرتاسرِ وجودِ مرا
                     گویی
چیزی به هم فشرد
تا قطره‌یی به تفتگیِ خورشید
جوشید از دو چشمم.
از تلخیِ تمامیِ دریاها
در اشکِ ناتوانیِ خود ساغری زدم.

آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقتِشان بود
احساسِ واقعیتِشان بود.
با نور و گرمی‌اش
مفهومِ بی‌ریای رفاقت بود
با تابناکی‌اش
مفهومِ بی‌فریبِ صداقت بود.


(ای کاش می‌توانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی‌دریغ باشند
در دردها و شادی‌هاشان
حتا
   با نانِ خشکِشان. ــ
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند.

افسوس!
           آفتاب
مفهومِ بی‌دریغِ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
      با آفتاب‌گونه‌یی
                        آنان را
اینگونه
      دل
         فریفته بودند!


ای کاش می‌توانستم
خونِ رگانِ خود را
من
   قطره
   قطره
   قطره
   بگریم
تا باورم کنند.

ای کاش می‌توانستم
                         ــ یک لحظه می‌توانستم ای کاش ــ
بر شانه‌های خود بنشانم
این خلقِ بی‌شمار را،
گردِ حبابِ خاک بگردانم
تا با دو چشمِ خویش ببینند که خورشیدِشان کجاست
و باورم کنند.
ای کاش
می‌توانستم!

#احمدشاملو


@asheghanehaye_fatima
سالی
        نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه.
 
سالی
        نوروز
بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی‌رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.
 
سالی
        نوروز
                 بی‌خبر می‌آید
همراهِ به‌درکوبی‌ مردانی
سنگینی‌ بارِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوع‌اش را
و تاقچه‌ی گناه
                  دیگر بار
با احساسِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.
 
در معبرِ قتلِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
                    به‌ناگاه
                             فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
                   از دریچه‌ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
                   به خنده باز خواهد شد
و بهار
       در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
                  پیش‌باز خواهد شد.
 
سالی
        آری
بی‌گاهان
نوروز
      چنین
             آغاز خواهد شد...


#احمدشاملو

@asheghanehaye_fatima
انسان زاده شدن تجسّد ِ وظیفه بود :
توان دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندُهگین و شادمان ‌شدن
توان خندیدن به وسعت دل
توان گریستن از سُویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناک ِ فروتنی
توان جلیلِ به دوش بردنِ بار ِ امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان

انسان
دشواریِ وظیفه است...

#احمدشاملو


@asheghanehaye_fatima
این را بهشان بگو؛
بگو که تو هر تپش قلب من هستی؛ بگو که دوست داشتن تو همه‌ی کار و زندگی من شده است؛ بگو که جز تو به هیچ چیز فکر نمی‌کنم...

آیدا ...!
این‌ها همه را بهشان بگو...

#احمدشاملو
"مثل خون در رگهای من"

@asheghanehaye_fatima
می خواهم بمیرم
می خواهم یک میلیارد بار بمیرم
و در جهانی برخیزم
که همسایگان یکدیگر را بشناسند
و مردم
همه رنگ ها را دوست بدارند
می خواهم در جهانی برخیزم
که عشق به قیمت لبخند باشد
مردان نَمیرند
زنان نگریند

می خواهم یک میلیارد بار بمیرم و در جهانی برخیزم
که هیچ انسانی ، بیش از یک بار نمیرد

#ژاک_پره_ور
#ترجمه: #احمدشاملو

...🚶‍♂...

@asheghanehaye_fatima